Thursday, December 29, 2005


مقدمه اي براي يك پست مسئله دار
تلاشهاي ايران براي رسيدن به فناوري كلونينگ تا جايي پيش رفته كه مورد توجه جهان قرار گرفته .يكي از خبرگزاريهاي مهم جهان (آسوشيتد پرس) در گزارشي از تهران اين موضوع رو برسي كرده كه در نوع خودش جالبه و از اون بعنوان “ دستاوردي از تحقيقات موفق صورت گرفته در زمينه سلولهاي بنيادي “ يادكرده كه “ در كنار تلاشهاي محققان ايراني در زمينه فناوريهاي هسته اي و فضايي با هدف تبديل ايران به موتور محرك فناوريهاي برتر در منطقه انجام مي شه.” هر چند من اصولاً با اين گيري كه به انرژي اتمي دادن اصلاً موافق نيستم ، ولي مثل اينكه زيادم بد نيست!!!
بالاخره همانند سازي موجودات ( در اينجا گوسفند يا بهتر بگم ميش ) در ايران هم نتيجه داد .از پنج گوسفند ماده اي كه از اونها در اينكار استفاده شده ، سه تا آبستن هستن و نكته جالب اينه كه يكي از اين گوسفندها دوقلو حامله هست. اين در تاريخ كلونينگ بي سابقه هستش و در نوع خودش جالب . دوقلوها حدود دو ماه ديگه ( چهاردهم فوريه) متولد ميشن.
كلونينگ ، هنوز هم از نظر مذهبي با مخالفتهايي روبرو هست ، بطوريكه اونو دخالت در امور آفرينش مي دونن و بخاطر اينكه احتمال استفاده از اون در همانندسازي بشر وجود داره ، هنوز به ديد ترديد به اون نگاه مي كنن . هر چند در ايران هم اوايل نظر چندان مساعدي در مورد اين موضوع از طرف علماي مذهبي وجود نداشت ، ولي در نهايت مقامات مذهبي ايران اجازه انجام اينكار رو البته فقط براي همانندسازي حيوانات دادند و حالا ايران پيشرفتهاي بزرگي در اين زمينه كرده .
با توجه به اينكه عمل همانند سازي (حتي در مورد جانوران) از نظر علماي اهل سنت مجاز نيست ، كلونينگ عملاً در كشورهايي مثل عربستان دنبال نميشه و همين باعث ميشه كه ايران ( بعنوان يكي از كشورهاي تاثيرگذار خاورميانه) تنها دارنده مهم اين فناوري در منطقه باشه و به رسيدن به اونچه كه در نظر داره و تبديل شدن به قدرت منطقه( طبق سند چشم انداز بيست ساله) اميد داشته باشه.
عمل كلونينگ در ايران در پژوهشكده رويان انجام ميشه ، اخيراً در يكي ازشعبه هاي اين پژوهشكده در اصفهان شبيه سازي گاو رو هم انجام دادن كه تا مرحله بارداري پيش رفت.
توضيح اينكه برخلاف توليد مثل طبيعي كه در اون جنيني داريم كه نيمي از كروموزومهاي اون از والد نر و نيمي ديگه از والد ماده هست ، در كلونينگ يك سلول غير جنسي كه حاوي كروموزومهاي كامل هست در داخل يك سلول جنسي ماده كه هسته اون خارج شده قرار داده ميشه و جنين توليد ميشه.

خب اين تا اينجاي قضيه ، حالا اينكه من واسه چي اينهمه صغري كبري چيدم مفصله ... فقط اينو فعلاً قبول كنين كه انسان تا كجا مي تونه پيش بره ، اين فقط مقدمه اي هست براي مطلبي كه سر فرصت ( اولين فرصت) خواهم نوشت ، مطلبي كه ممكنه يكم تو ذوق بزنه ، توضيح بيشتر باشه به موقع، فقط اينو بگم اون مطلب در مورد اينه كه ما بدون تفكر به يه چيزايي اعتقاد داريم ، واضحتر بخوام بگم ميشه اين : واقعاً خداي يكتايي كه ما ادعاي پرستش را داريم كيست ؟؟؟ يا بهتر بگم : ما ( پيروان تمام اديان آسماني ) دقيقاً به چي اعتقاد داريم ؟ يا اگه ديگه بخوام بزنم به سيم آخر اينو مي پرسم : آيا ما در حال حاضر داريم خداي يكتا رو مي پرستيم و....
باشه سر فرصت...........

Monday, December 26, 2005




ظاهراً با گسترش وبلاگ نويسي ، ديوارنويسي در توالت هاي عمومي تهران منسوخ شده.
از مقاله ملاها در مقابل وبلاگ نويسان / بن مكنتاير / روزنامه تايمز چاپ لندن

Thursday, December 22, 2005


يه شب بلند ، فقط همين!!!
بلندترين شب سال ، يه بار در طول سال اتفاق ميفته ، مثل بقيه اتفاقاتي كه در طول سال فقط يه بار اتفاق ميفتن ، فقط همين ، هيچ فرقي نداره با شبهاي ديگه ، ممكنه يكم بيشتر با اعضاي خانواده وقت صرف كني ، يا با فك و فاميل، حرفي و نقلي و احياناً غيبتي و از اين حرفا... هندوانه اي و آجيلي و خلاصه شب چره اي ... ولي فقط همين ... يادم رفت ، ممكنه اگه خيلي حوصله داشتي ديوان حافظ رو هم كه اون گوشه داره خاك مي خوره بر داري و يه فال هم بگيري ، ولي باور كن فقط همين ...
ولي مگه اينكارا تاثيري مي ذاره ؟ نه كه نمي ذاره ، مگه اين رسما ما رو يكم به جاده اصلي نزديك مي كنه؟ نه كه نمي كنه ، روراست بگم ، ما فقط داريم اداي اجرا و زنده نگه داشتن سنت ها مون رو در مياريم ، اين به آداب ديني مون هم مربوطه ، نمونه اون همين ماه رمضان ، كي تا حالا نشسته به اين فكر كنه كه اينهمه قوانيني كه تو اين ماه گذاشته شده واقعاً واسه چيه؟ اينكه سه وعده اي رو كه در طول روز مي خورديم تبديل به دو وعده كنيم ؟ و چرا بايد آخر اين ماه جشن بگيريم؟ كي تا حالا نشسته واسه چند دقيقه هم شده به آيات قرآن توجه كنه ، چند نفر از ماها تاحالا از خوندن يه آيه از قرآن برامون سوال پيش اومده كه واقعاً اين آيه منظورش چيه؟ اصلاً كسي به ترجمه اون توجه كرده؟ اگه مثلاً يه نامسلمون از ما بپرسه كه قرآن از چي ميگه ، و ما چي ازش فهميديم ، واقعاً چه جوابي مي ديم بهش؟ و هزارن نمونه ديگه ، حالا همين در مورد رسوم و سنتهاي ايراني خودمون هم هست ، فلسفه شب چله چيه؟ اين كه ديوان حافظ رو با سه وجب خاك روش باز كنيم ؟ فقط همين؟ شما كه اينا رو مي دونين ، منظورم خودم هستم و اونايي كه از يه مقلد هم ناآگاه ترن و به يه شبح از يه ايراني و حتي يه مسلمون تبديل شدن ... ..
چقدر حرف مي زنم... برم سراغ هندوانه و انار و آجيل و جماعت شب چله گير، بساط فال گيري هم كه گرمه ، برم ببينم چه شود ... ولي يادتون باشه شب چله يه شب بلنده ، فقط همين...
خب ، پس فعلاً باي..........

Monday, December 19, 2005


گداي سر چراغ قرمز !!!( با اندكي تلخيص بدليل طولاني بودن)

... خلاصه به هر كلكي و به هر قيمتي و باصطلاح خودمون به هر بدبختي كه هست ، ليسانسه رو مي گيريم ، خب تفاوت تو از همينجاست كه با بقيه مشخص ميشه ، تو بايد بري سر كار ( اگه سرباز نباشي و صد البته اگه سوداي فوق و دكترا نداشته باشي!!!) ، البته احتمالاً تو حين درس خوندن هم دنبال كار بودي و شايد كار هم مي كردي ، فعلاً بحث ما اون نيست... خب حالا تو مي خواي چي كار كني ؟ يكم فكر مي كني ، درسته ، كاري كه به ... به چي اي خدا ، آهان به پرستيژت بخوره ، مي گردي ، خب اوضاع زيادم خوب نيست ، راستش رو بخواين اوضاع اصلاً خوب نيست ، اونچيزي كه تو مي بيني با اونچيزي كه تو ذهنت بوده تومني هفت صنار فرق داره ، يه جايي ايراد داره ، شايد تو حساب كتابت ايراد داشته ، شايد تو اصلاً تو اين جامعه درست حسابي زندگي نكردي ، آره خب، يه چيزي كه هست اينه كه لااقل تو ايران اكثر ما تو خواب و رويا بزرگ مي شيم ، هرچند بعضي هم با كابوس بزرگ مي شن ،ولي در كل كمتر اتفاق مي افته كه با واقعيت و درك اونچه كه اطراف ما مي گذره بزرگ شيم ، اگه خوش شانس باشيم بهترين سالهاي زندگيمون رو تو يه نظام آموزشي مسخره دست و پا مي زنيم ، اگه بچه مثبت باشيم در سالهاي سوم دبيرستان و پيش دانشگاهي (كه قسمتي از همون بهترين سالهاي عمر ماست ) ضمن به تعليق در آوردن زندگي عاديمون يه هدف جلومون مي ذاريم كه همانا دانشگاه باشه و به كمتر از شريف و با يك درجه تخفيف خواجه نصير هم راضي نمي شيم ، تمام زندگي رو فداي اون هدف مي كني ، همه چيز رو ، … ولي نتيجه نمي گيري ، يعني مي گيري ، ولي نه اون چيزي كه مي خواستي ، سر خورده مي شي ، بي تفاوت مي شي... ولي بايد بجنگي ديگه...خب، پس مي جنگي به اميد فرداي بهتري.... بخودت نگاه مي كني ، راضي نيستي ، دقيقاً اون چيزي كه مي خواستي نشدي ، ولي اي ، بدك نيست ، مي گن انسان به اميد زنده س ، پس باز هم به اميد فردايي بهتر.....
مي ري دنبال كار ، خب اينجا پارتي مي خواد ، اونجا هم پارتي مي خواد، خب اين يكي قبول مي كنه بري مصاحبه ، يه باره ، دوباره ،سه باره رد مي شي ، تو كه همه چيز رو درست جواب دادي ، پرس و جو مي كني ، اوضاع دستت مي ياد ، برا مصاحبه كه مي ري بايد يقه پيراهنت رو مثل برادرا ببندي ، ريش بذاري و عطر مشهدي بزني ، تسبيح هم بد نيست دستت باشه ، واي خدايا اينا خدا پرستن يا بت پرست ؟ با سه چهارتا شاخ رو سرت مي ري خونه تون ، مي گي اوكي !!! بازم مي گردم ، از همين فردا صبح ... خب يه كاري پيدا شد ، بايد تو يه پروژه آب ببندي ، بايد زيردست يه نفر باشي كه هر چند واسه خودش شخصيتيه ، ولي تو حس مي كني كه اين حق رو نداره كه........ خوشت نمياد ، مي گن سرت باد داره ، بذار بگن ، من زير بار نمي رم...
نگاه مي كني به اطرافت ، اگه كار اداري بخواي يا كار تو يه موسسه يا شركت ( دولتي يا غير دولتي) بايد با قانون كوتوله پروري كنار بياي ، من شخصاً از اين يكي متنفرم ، بحدي كه گدايي سر چراغ قرمز رو به اون ترجيح مي دم ، البته بايد با يه چيزاي ديگه اي هم كنار بياي كه بماند.... اگه بخواي آزاد كار كني هم مشكلاتت هفتصد هشتصد برابره...
البته اين كه مي گن كار هست و بايد آدم كار كردن باشي يه جورايي درسته ، ولي من يكي فعلاً ، البته فعلاً از خوردن مال حروم بيزارم ، نه من كه همه قاعدتاً اينجورين ، يعني اينجور بگم كه من در مرحله بيزاري از خوردن مال حروم بسر مي برم ، چه بسا در آينده اي نچندان دور در مسير تكاملي خودم!!! به جمع حروم خورهاي روزگار بپيوندم ، ولي خوشبختانه يا متاسفانه در حال حاضر از خوردن حق مردم ، از كلاه گذاشتن سر ملت و از يكسري چيزاي ديگه متنفرم ، از خيلي چيزاي ديگه، خيلي ها لذت مي برن ، ولي من يكي شرمنده ، خيلي خيلي شرمنده........
خب چراغ قرمز شد ، شرمنده ، بايدبرم به كارم برسم و به مشتريام ، ولي اينو بگم ها : من يه فكرايي براي اين موضوع دارم ، افكار بزرگي كه بوقتش مي گم بهتون ، شايد تو يه چراغ سبز!!! ديگه ، ولي فعلاً بايد بسازيم ، نه؟؟؟.................

Monday, December 12, 2005


شال كشميري خانم اسميت
حدس بزنين اين كيه؟ اجازه بدين يكم راهنمايي تون كنم... خب حالا چي؟؟؟ ديگه حتماً فهميدين كيه؟؟؟ آنجلينا جولي ، سفير كمسارياي عالي پناهندگان سازمان ملل
اگه شما هم در ايران زندگي مي كنين ( فرقي نداره كجاش) ممكنه از ديدن اين عكس يكم تعجب كنين (واقعاً تعجب نكردين؟؟؟)
هرچند آنجلينا قبلاً با تي شرت سفيد معروفش بعنوان سفير حسن نيت به كشورهاي بدبخت بيچاره دنيا سفر مي كرد ، اما حالا اون سعي مي كنه با پوشيدن لباسهاي قومي اون منطقه اي كه بهش سفر مي كنه بيشتر خودشو به مردم اون مناطق نزديك كنه ،انصافاً هم بايد به او ( والبته مشاورانش ) در انتخاب لباس و تركيب رنگ تبريك گفت ( شال كشميري بنفش ، شلوار و صندل مشكي ، تركيبي جادويي!!!)، بطوريكه ذهنيت آدم نسبت به گذشته او (عكسها و فيلمهاش در سمت يك هنرپيشه هاليوودي) بكلي فراموش ميشه و همه( حتي ما) باورمون ميشه كه او هم يكي از اهالي همون منطقه و لااقل همون كشور يا همون دور وبر (مثلاً ايران) باشه ، هرچند آنجلينا قبلاً هم در پوشيدن لباسهاي محلي اقدامهاي مشابهي داشت ( مثلاً درجشن كريسمس در لبنان كه با پوشش لبناني حاضر شده بود) ، ولي پوشش جديد او نشون دهنده ذكاوت او ( وصد البته مشاورانش) در دقت به جزيياته ، بطوريكه من ايراني كه مي بينم دختراي مثلاً ايراني (البته بعضي شون) با اون وضع اسف بار تو خيابون ظاهر مي شن واقعا به جهان سومي بودن خودم ايمان ميارم (ولش ...بحث منحرف شد)....
البته در مورد نفس كارهاي بشر دوستانه آنجلينا جولي من زياد مطمئن نيستم ،ولي بهر حال هدفي كه درپيش گرفته رو با جديت داره دنبال مي كنه و البته هيچ ترسي هم نداره كه بجاي پوشيدن لباسهايي كه به اونها عادت داره و حتي اون تي شرت معروفش با آرم آبي روش ، لباسهايي بپوشه كه يكمي براش دست و پاگير باشه ، اون بديدن پناهنده هاي افغاني در پاكستان مي ره ،با بچه هاي افغان همصحبت مي شه ، به كوره هاي آجرپزي كه بچه هاي مهاجر افغان اونجا كار مي كنن سر مي زنه و خلاصه اينكه خودشو (لااقل در ظاهر ) يكي از اونا مي دونه ، به ديدن زلزله زده هاي پاكستاني مي ره و... همين چند وقت پيش بود كه خانم و آقاي اسميت براي كمك به زلزله زده ها به پاكستان سفر كردن…
از زمان شروع فعاليت خانم جولي در سازمان ملل در سال 2001 تا حالا، او به ماموريتهاي زيادي رفته و خاطرات اين سفرهاش رو هم نوشته كه خوندنشوش جالبه...
البته بحث در مورد اينكه چرا يه كشور و قومي تا اين حد بدبخت مي شن كه يه قوم ديگه اي بايد براش سفير حسن نيت بفرسته يك بحث كاملاً كارشناسيه و من خودم رو وارد اين مقوله نمي كنم....

Friday, December 09, 2005


اشتباهي ديگر و شهدايي ديگر!!!
از اونجايي كه حتي يه برگ هم تو ايران بدون دليل نمي افته رو زمين ، اولين چيزي كه بعد از شنيدن خبر سقوط هواپيماي C-130 ، حامل خبرنگارا و روزنامه نگاراي ايراني به ذهن من رسيد اين بود كه حتماً يه عمدي تو كار بوده و احتمالاً اين بنده خداها داشتن مي رفتن يه جايي كه نبايد مي رفتن ... صحبتهاي ضرغامي هم كه بعد از اين حادثه گفته مانور چابهار رو با جسارت !!! پوشش خبري خواهيم داد يكم موضوع رو پيچيده كرد (دليل اين حرفش چي بوده؟) الان كه بيشتر دقت مي كنم مي بينم موضوع مسخره تر و دم دستي تر از اين حرفاست :
از اينجا شروع مي كنم كه اين هواپيما قرار بوده ساعت هفت صبح روز حادثه پرواز كنه ،ولي بخاطر نقص فني، چند ساعتي پرواز به تاخير مي افته، وقتي هواپيما مي پره هم اوضاع زياد جالب نبوده ، بطوريكه خلبان از برج مراقبت مهرآباد دوبار درخواست بازگشت و فرود اضطراري مي كنه كه بخاطر سنگيني ترافيك فرودگاه مخالفت ميشه ، خلاصه خلبان خودش دست بكار مي شه كه نتيجه اون مي شه همينيكه اين چند روزه دارين ميبينين (1.2.3،4،5)،البته داستان زماني جالبتر مي شه كه همين هواپيما درست يه هفته قبل مي خواسته تو كوير سقوط كنه( جالبه نه؟؟؟) .... حالا آدم مي فهمه كه واقعاً بي ارزشترين چيز تو اين ايران همين جون آدماست ، يه مدت يكم راجع به اين فاجعه حرف مي زنن و احتمالاً تقصير رو مي ندازن گردن خلبان و خلاص ... راستي اينم بگم كه كشته هاي اين ماجرا ، شهيد شناخته شدن ، فدراسيون بين المللي روزنامه نگاران هم اين حادثه رو بدترين فاجعه اي كه تاحالا براي رسانه ها پيش اومده توصيف كرده.
حالا اونايي كه تو هواپيما بودن كه مي دونستن مي ميرن ، ولي بيچاره اون آدمايي كه تو آپارتمان بودن يا سوار ماشينها ، اونا خيلي بد مردن ، ولي هر اتفاقي يه پندي داره ، مي گن كه مرگ به آدم خيلي نزديكه ، ولي گوش ما كه بدهكار نيست ، مي گيم فرصت بسياره ، هر جور گناهي در هر ابعادي و در هر جايي انجام مي ديم ، دلمون خوشه كه اونقدري فرصت داريم تا توبه كنيم و يكم از بار گناهانمون كم كنيم ، ولي مثل اينكه اينجورام نيست و احتمال داره اونقدر خوش شانس نباشيم براي بازگشت به راه راست!!!...
در آخر براي آشنايي بگم كه سي-130 ساخت لاكهيد (آمريكا) از اون هواپيماهاي غول دنياست كه تقريباً همه كاري مي كنه، ايران 15تا (الان 14تا) از نوع هركولس (E وH) اون رو در اختيار داره كه از زمان شاه بهش ارث رسيده و بدليل تحريم آمريكا آپ تو ديت نشده!!!. در حال حاضر جديدترين نوع اين هواپيما AC-130 هست كه آمريكا در افغانستان و عراق از اون استفاده مي كنه.
براي آشنايي بيشتر با C-130 اينجا كليك كنيد
بدنيست به اين آدرس هم يه نگاهي بندازيد (فقط با دقت آمار رو نگاه كنين)

Sunday, December 04, 2005


خودكشي مي كنم ، پس هستم!!!
اگه يادتون باشه چند وقت پيش يه مطلب نوشته بودم در مورد روش جديد اعلام موجوديت جوانان ايراني و اينكه مردم ايران از جمله جوانان ايراني براي رسيدن به حقشون از چه روشهايي استفاده مي كنن ، هفته پيش شاهد از غيب رسيد و دوباره يه اقدام به خودكشي در پايتخت ايران از جانب يك جوان شهرستاني ديگه داشتيم ، كسي كه تا حالا چندين بار خودزني كرده بود اينبار قصد پريدن از ساختمان دوگل تهران رو داشته ، هر چند ايشون هم مثل بقيه نپريد ولي لااقل اينكارش باعث شد كه بچشم بياد ، ديده شه ، باهاش مصاحبه كنن ، چند ميليون نفر تو تلويزيون ببيننش ، عكسش رو سايتاي خبري بره ، از همه مهمتر اينكه بالاخره يه نفر ازش بپرسه : شما چي مي خواي؟؟؟ ديگه كم كم جوونا دارن مي فهمن كه بايد به يه زبون ديگه اي صحبت كنن و البته گوشهاي مسؤول هم ايضاً ياد مي گيرن كه راههاي ديگه اي براي گوش ندادن پيدا كنن....
به هر حال اون روز دور نيست كه شعار جوونا بشه : خودكشي ميكنم ، پس هستم!!!....


معجزه يا شعبده؟؟؟
هفته پيش تو يكي از كليساهاي كاتوليك ايالت كاليفرنيا (شهر ساكرامنتو) يه اتفاق جالب افتاده ، گريه خونين مريم مقدس ، چيزي كه كاتوليكا خيلي بهش اعتقاد دارن ، البته اين اولين باري نيست كه مخصوصاً براي مجسمه مريم مقدس همچين اتفاقي ميفته ، تا اونجا كه من يادم مياد يه مدت شايع شده بود تو ايتاليا در يه تاريخ خاص چيزي شبيه همين اتفاقي كه تو كاليفرنيا افتاده رخ مي داده كه حتي يه سري از محققين براي تحقيق و برسي روي اين مجسمه به اون كليسا رفته بودن ، حالا اينكه اصل ماجرا واقعاً چيه و آيا ميشه اونو يه معجزه دونست براي ايمان آوردن انسانها يا اينكه صرفاً يه اتفاق عادي بوده من نمي دونم ، هر چند من شخصاً فكر مي كنم راز اين اشك در خود مجسمه و مواد بكار رفته در اون و بخصوص دور چشم مي تونه باشه ، اگه به عكس اين ماجرا توجه كنيم مي بينيم كه اين احتمال زياده ماده و رنگي كه در دور چشم مجسمه استفاده شده از نوع خاصي باشه كه بدلايلي يه همچين حالتي رو ايجاد ميكنه...
در هر صورت اين ماجرا سر و صداي زيادي بپا كرده خيلي ها براي ديدن اين رخداد كم نظير به اين منطقه مي رن (لااقل واسه اون منطقه عالي شده ، تا يه مدتي نونشون تو روغنه)

البته تو ايران خودمون هر از چندگاهي از اين اتفاقا ميفته ، بطوريكه خودم چندين نمونه از اونا رو با چشم خودم ديدم (هم دروغ ، هم شبه راست و هم راست) از آدمي كه مي گفت نائب امام زمان (عج) هستش ( اين يكي نقلش خيلي جالبه ، چون خودم ديدم اين يارو رو حتماً تو يه پست مستقل بهش خواهم پرداخت) و درختي كه درست روز عاشورا از اون خون تراوش مي كرد تا شفا پيدا كردن مريض و كور وافليج تو حرم امام رضا و موارد راست و دروغ زيادي كه دور و اطراف ما رخ مي دن ، آبان همين امسال بود كه ورود يه سگ به حرم امام رضا سر وصداي زيادي بپا كرد و خيلي از سايتها با عكس و تفضيلات خبر اونو منتشر كردن ، هر چند بعدش اين موضوع يه كلاهبرداري عنوان شد ، اما بحق بانمك ترين نمونه از اين نوع ادعاها همونه كه جناب احمدي نژاد در مورد سفر نيويوركشون واسه آيت الله جواد آملي تعريف مي كرده (حتماً شما هم فيلمشو ديدين) اين جلسه اونقدر جالب هستش كه من مي خوام لااقل دو-سه تا پست رو اختصاصي به اون اختصاص بدم!!! منظورم همون نوري هستش كه دور جناب رييس جمهور بوده و در حين سخنراني از ايشون محافظت مي كرده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
رويهم رفته دنيا دنياي غريبيست...

Tuesday, November 29, 2005


كت آقاي رييس جمهور
درست از همون موقع كه رييس جمهور مردمي ما شد رييس جمهور مردمي ما ،اين ماجرا هم شروع شد ، ......البته قبلش هم ملت پشت سر اين بابا يه حرفايي مي زدن ، مگه يادتون نيست تو اون رقابت نفسگير !!! انتخابات همين كه صبح بخير ايران !!! خبر جلوتر بودن ايشون از باقي رقباشون رو پخش كرد چه شلغم شوربايي شد ...از همون موقع ديگه حرف و حديثا هم بيشتر شد و بازار لطيفه و جوك داغ شد و ملت هي حرف زدن..اينكه اگه ايشون رييس جمهور شه چنين ميكنه و چنان ، اينكه تو خيابونا پرده مي زنه و مردو زن و از هم جدا مي كنه ،اينكه اگه بياد اسم سمند( ماشين ايراني) رو ميذاره ذوالجناح ، اينكه اگه بياد از وسط فرق وا ميكنه تا شپشاي نر وماده جدا شن و الي آخر...اما ايشون با مظلوميت آمد و رييس جمهور شد ، اما مگه ملت ول كن اين سوژه شدن؟؟؟ تازه انگار از بيكاري هم در اومده بودن ، شروع كردن به جوك ساختن ، اما خودمونيم اين جناب رييس جمهور ما هم كه شانس نداره بنده خدا ، همينكه اومد وبا اومد ايران وشايع شد كه رييس جمهور جوراباشو تو سد كرج شسته كه وبا اومده ....
هنوزم تموم نشده كه اين حرفا ،به اس ام اس هايي كه براتون مياد يه نگاه بندازين ، بعيده توش جوك يا لطيفه اي كه يه سرش احمدي نژاد باشه پيدا نكنين!!!
حالا ديگه موضوع بيخ پيدا كرده و اجنبي ها هم به خودشو ن جرات مي دن كه سردار قلع و قمع مافياي زر و زور و تزوير ومسخره كنن، عجيبه ها والا!!! يكي نيست بهشون بگه آخه بشما چه !!! مگه فوضولين كه جنس لباس رييس جمهور ما چيه ؟؟؟ 20 دلاره كه باشه ، بشما چه مربوط كه انگار كفشا شو جفتي 10 دلار از ته بازار تهران خريده ، شما چيكار دارين ، اصلاً مي خواد زبونم لال برگ مو بزنه بخودش بره سازمان ملل يا هر خراب شده ديگه اي، به شما ها چه ؟ آخه عزيز من ملت از همين چيزاي ايشون خوشش اومد و همين مرام باحال ايشون بوده كه ملت يك دل نه صد دل عاشقشون شدن و بهشون نه يه بار كه هفت – هشت بار !!! راي دادن ...
اين اجنبي ها نمي دونم صبحانه چي مي خورن كه اينقدر خرفت هستن ، آخه آدم حسابي !!!،آدما عقلشون به چشمشونه ، كي مي خواين بفهمين اينو؟؟؟........
اصلاً ولش بابا ، حنجره م پاره شد ، مي بينين چقدر آدم و عصباني مي كنن اينا؟؟ يه نفرم نيست از اين بنده خدا دفاع كنه ، مجبوريم ما دفاع كنيم، چه كنيم ديگه.
ولي خودمونيم مظلوم افتادي رييس جمهور جان!!! بميرم الهي....
راستي يه چيزي هم من مي خواستم خصوصي خدمت رييس جمهور عزيزم عرض كنم :
اي پامادر ، اين مو يه طرفي شونه كن ، اي كاپشن پوش ، اي غنچه شكفته ، اي سهام عدالت تقسيم كن ، اي پدر مافيا رو در بيار ، اي انرژي هسته اي حق مسلم ماست گو ،نفس من بيدي
( با تشكر از جان نثار و داونه ) ولي جناب رييس جمهور يه چيزي بگم ، پيش خودمون بمونه ، موضوع اون نوري كه دور شما بود تو نيويورك چيه ؟؟؟ بابا اي ول !!! شما هم؟؟؟

Friday, November 25, 2005



آن رايت كليك كذايي
خب ، اين هفته كه ما تقريباً در انتهاش بسر مي بريم يكم از هفته هاي قبل بدتر بود ، و شخصاً واسه خودم زياد جالب نبود و چنگي هم بدل نمي زد ، اينهفته يه تصميم گرفتم كه كم از تصميم كبري نداره ، موضوع ساده س ، يه كاري بود كه مي خواستم انجام بدم و حالا كه بايد به نتيجه برسه من رهاش مي كنم ، نمي دونم شما تا حالا با خودتون لج كردين يا نه؟؟؟ اونايي كه منو مي شناسن مي دونن من چه تصميمي گرفتم ، حالا بماند، ولي من عجيب با خودم لج كردم ، البته اينكارا از من بعيده ،ولي خوب ديگه ، چه ميشه كرد…
و اما ديروز كه داشتم روزنامه ايران رو ورق مي زدم ديدم كه تو صفحه جوان، وبلاگ باي پس رو معرفي كرده و نوشته سه قسمتي كه در مورد اتوبان زندگي و از اين حرفا بود رو هم چاپ كرده ، كه من امروز رسماً تو همون وبلاگ از روزنامه ايران تشكر كردم. حالا نكته مهم اينه كه من يه عادت بدي تو نوشتن دارم و اون اينكه از پرانتز و نقطه چين و علامت سوال بمقدار انبوه تو نوشته هام استفاده مي كنم ، همين عادت باعث شد كه متني كه تو روزنامه چاپ شده بحدي ناخوانا باشه كه خودم يه جاهاي تو خوندنش گير كنم ، و جابجا شدن نقطه چين ها و كلمات هم كه بعضي جاها كلاً معني جمله ها رو تغيير داده بود ، بايد يه فكري بحالش بكنم.
خب اينم از اين ، تا بعد…

Friday, November 18, 2005


گربه اي روي شيرواني !!!
((گربه از هر جايي و از هر ارتفاعي كه بيفته با پاهاش مي ياد رو زمين ، در صورتيكه نقص فني نداشته باشه!!!))

تو اين هفته بالاخره اون چيزي كه بايد اتفاق مي افتاد ( شايدم نبايد اتفاق مي افتاد) اتفاق افتاد. اونم كجا ، تو دانشگاه ما !!! يه چيزي بگم و پيش خودمون بمونه لطفاً !!! دانشگاه ما از جمله مكانهاي كم خطردر دنياست و اصولاً افراد سرشون تو لاك خودشونه حالا تو همچين جايي يه همچين اتفاقي رخ مي ده، هر چند من دوست داشتم عكس اين ماجرا رو بذارم رو وبلاگ ، ولي بنظر خودم اصلاً جالب نيومد كه عكس يه دانشجوي دختر در حال خودكشي رو منتشر كنم ، هر چند چنتا سايت اينكارو كردن ، ولي به اونا هم لينك نمي دم، مسخره است ، نه؟؟؟ …..
اما جريان چي بود :
موضوع خيلي ساده هست ، ساده تر از اون چيزي كه فكرشو كنين ، يكي از دانشجوهاي دختر دانشگاه ما رفت طبقه آخر ساختمون دانشكده فني ، بالاي بالاش و آماده شد كه بپره ، ملت ( دانشجوها و بقيه ) هم از پايين به اون نگاه مي كردن ، اون تهديد مي كرد ، اونا نگاه مي كردن ،اون داد زد ، اون گريه كرد و خلاصه محشري بپا شد ، اونايي كه موبايل داشتن عكس مي گرفتن ، بعضي مي خنديدن ، يه چنتايي هم يكي دو قطره اشك ريختن …البته اون نپريد!!! و يه جورايي سرو ته قضيه رو هم آوردن …
راستش اين چيز نادري نيست كه كسي بخواد يه همچين كارايي بكنه، مخصوصاً تو يه دانشگاه ، حتماً شما بارها شنيدين و خوندين كه تو فلان دانشگاه يه دختر ، يه پسر ، قصد خودكشي داشتن … ولي اصولاً اين چيزا كه منفعتي براي كسي نداره زود به فراموشي سپرده مي شن .در هر صورت اين ماجرا اتفاق افتاد، اصلاً مهم نيست كه دليل اون دختر چي بود ( هر چند دليلش موجه بوده) ، ولي مهم اينه كه آدم تو اين زمونه به جاهاي بدي مي رسه ، به جاهايي كه براي اثبات خودش ، اثبات حرفاش و اثبات اينكه تو اين دنياي بزرگ وجود داره و نفس مي كشه ، دست به كاريي مي زنه كه نبايد بزنه ، اينجاست كه حتي جون و آبروي آدم هم ارزشش رو از دست مي ده و وسيله اي مي شه براي ابراز وجود …اين دنياي ماست… نظر شما چيه؟؟؟

Tuesday, November 15, 2005


سي دي بخش ريكاوري رسيد
شنيدم ( از منابع كاملاً موثق )كه تو چنتا بيمارستان خصوصي تهران دوربين مخفي كار گذاشتن تا ببينن اين حرفا كه پشت سر پرستارا و دكترا و ايضاً بيمارانشون مي گن درسته يا نه … حالا ديدن اوضاع اينقدر بيريخته كه گفتن جون هركي دوست دارين اين دوربينا رو جمع كنين ( اينقدر اين موضوع بيخ پيدا كرده كه چند وقت پيش تلويزيون يه خبر كوچولو ازش تو اخبار نشون داد) ، حالا نكته اينجاست ما كه تا حالا همه جور سي دي و همه جور فيلم مخفي ديده بوديم ، از فيلمهاي مخفي پارتي هاي آنچناني و بزن برقص دختراي دانشجو تو خوابگاه گرفته تا رقص رضازاده و بروبچ در جشن تولد مربي تيم ملي و جشنهاي متعدد تيمهاي قرمز و آبي و عروسي زيبا بروفه و رقص رضا عطاران ومجيد صالحي و غيره ، تا چند وقت ديگه بايد منتظر رسيدن سي دي هاي ويزيت كردن دكترا از مريضاشون و پرستاري پرستارا و باقي قضايا باشيم ، بعيد نيست تا چندوقت ديگه موقيكه كه دارين از جلوي ويديو كلوپ سر كوچه تون رد مي شين ببينين كه پشت شيشه زده : سي دي بخش ريكاوري بيمارستان فلان رسيد !!!

Sunday, November 13, 2005


اخبار در پرانتز
امروز در مورد چنتا خبر از هفته گذشته مي خوام بنويسم :
يكي از خبرها (كه البته من هيچ چيزي تو رسانه هاي ايراني تا اين لحظه از اون نشنيدم و نديدم) خبر در گذشت مصطفي عقاد در سن هفتاد سالگي بود . مصطفي عقاد كه در ايران او رو بيشتر با دو فيلم محمد رسول الله (وحي داستان اسلام) و عمر مختار ( شير صحرا ) مي شناسن روز جمعه بعلت جراحات ناشي از انفجار بمب در هتل محل اقامتش در اردن در گذشت.او براي شركت در يك مراسم به اردن سفر كرده بود.ريما دختر عقاد هم كه براي ديدن پدر از بيروت به اردن آمده بود در اين حملات كشته شد. همسر عقاد از اين ماجرا جان سالم بدر برده ولي عقاد و دخترش ريما اين شانس رو نياوردن…براي اطلاعات بيشتر اينجا كليك كنيد
…خبر جالب ديگه پيروزي امير(عمير) پرتز ، رهبر اتحاديه هاي بازرگاني اسراييل در انتخابات داخلي حزب كارگر اسراييل بود. امير پرتز ايراني الاصل ( امير پرويز ) در عين ناباوري ( بگفته كارشناسان) شيمون پرز كاركشته رو تو اين رقابت شكست داده .براي آشنايي بگم كه پدر و مادر امير پرويز ايراني هستن كه بعد از تولد او از مراكش به ايران بر مي گردن ، امير تا هفت سالگي در ايران مي مونه و بعد به فلسطين مي ره…حالا بايد ديد او چه تاثيري تو معادلات اين دنيا ميذاره ( مي گن تاثير زيادي مي تونه بذاره) ….يادآوري اين نكته هم خالي از لطف نيست كه موشه كاتساو ( موسي قصاب ) ، رييس جمهور اسراييل هم ايراني و متولد يزد هست ، اگه يادتون باشه جريان دست دادن خاتمي و كاتساو در مراسم خاكسپاري پاپ ژان پل دوم حسابي بحث و جدل ايجاد كرده بود…
و آخرين خبر ، خبربا نمك چپ افتادن كره جنوبي با ايران سر يه مساله سياسي بود كه اولين نتيجه اون كه حسابي به چشم اومد ، كنار كشيدن ال-جي از مسابقات چهارجانبه بود( كه ديروز ايران توش حسابي گل!!! كاشت ) …منتظر تاثيرات ديگه اين چپ افتادن چشم باداميهاي كره اي بايد بود……..

Tuesday, October 18, 2005


آرزوهاي خوب

خب اول يه خبر خوب بدم بهتون و اون هم اينكه من يه چند ماهي بايد كلا با فضاي سايبر خداحافظي كنم و فكر نكنم بجز چند دقيقه اي
در روز وارد اين فضا بشم .
ديگه بايد به كاراي مهمتر از آپ كردن وبلاگ و وبگردي (ولگردي مدرن) برسم ( باور كنين موضوع مرگ و زندگيه) و بخاطر همين هم يه مدتي از دست من راحت هستين…
البته ممكنه يه وقتايي بيام و يه چيزايي بنويسم ( ترك عادت موجب مرضه ) ولي ديگه پرانتز و باي پس و پلاس پيكس بطور جدي آپ نمي شن تا من حواسم بياد سر جاش …
اين دم آخري چنتا مطلب هست كه بايد توضيح بدم ، اوليش اينه كه خيلي از كسايي كه اين وبلاگ رو خوندن و منو مي شناسن گله مي كردن كه وبلاگت رو راحت نميشه خوند و نوشته هات چپ اندر قيچي هستش ، شما كه از حرفه ايها هستين ، ولي واسه اونايي كه تازه كارن يا يادشون رفته بگم كه اگه روي صفحه راست كليك كنن و يونيكد رو انتخاب كنن و همينطور Right to Left Document رو ( از همون قسمت ) ، مشكل فارسي ديدن حله (يه چيزي كه هست اينه كه تازه كارا اگه اينكارو نكرده باشن بعيده بتونن اين راهنمايي رو هم بخونن !!! )
نكته بعد اينكه اگه دقت كرده باشين يه قسمت جديد به اين وبلاگ اضافه كردم ( بطور آزمايشي) كه كمك مي كنه خواننده ها پيامها و نظراتشون رو بصورت فوري بفرستن ( يه جورايي شيبه چت روم ) ، طرز كارش هم كه راحته ، يه اسم واسه خودتون انتخاب مي كنين ، اگه دوست داشتين آدرس پست الكترونيك و وب سايت خودتون رو مي نويسين و پيامتون رو مي ذارين ( از شكلكها هم مي تونين استفاده كنين ) و دكمه تگ رو مي زنين ( اينو واسه تازه كارا گفتم…اگه بدونين چنتا تازه كار اين وبلاگ رو مي خونن) ، اينجوري خواننده هايي كه با هم دارن اين وبلاگ رو مي خونن مي تونن بصورت آنلاين اظهار نظر كنن…بدك نيست !!!
خب اينم از اين ….فكر نكنم چيز ديگه اي مونده باشه…
در آخر هم از لطف اونايي كه اين وبلاگ ( و بقيه) رو خوندن و نظرشون رو بمن گفتن و هم اونايي كه خوندن ولي نتونستن ( يا نخواستن ) نظر بدن ممنون…..
البته من همچنان منتظر نظرات شما هستم…. چون يه چيزي حدود چهار ماه من تو اين وبلاگ ( وبقيه) مطلب نوشتم و اين شما هستيد كه بايد نمره بدين كه تو اين مدت كارم چطور بوده ….در هر صورت تجربه قشنگي بود ( هرچند فقط خودم بودم و خودم…بي هيچ نظري از شما…كه البته اونم از ديكتاتوري خودم بود…اين ديكتاتوري هم دليل داشت)…حالا شما كلي وقت داريد كه به كار من نمره بدين………..
دعا كنيم… براي خودمون و ديگران …و آرزو كنيم…براي خودمون و ديگران…. دعاهاي خوب….آرزوهاي خوب… و باور كنيم با هم بودم زيبا تر از بدون هم بودن است… و باور كنيم كه در كنار هم بودن بهتر از روبروي هم بودن است…
به اميد ديدار

Sunday, October 16, 2005


پايان ديكتاتوري در پرانتز
خب امروز روز بزرگي در تاريخ وبلاگ پرانتز هستش…و اون هم اين كه من comment اين وبلاگ رو ( و ايضاً وبلاگهاي ديگه مربوطه رو ) Anyone نمودم و با اين عمل به ديكتاتوري كه در عرصه آزادي بيان ( و البته آزادي عقيده) در اين وبلاگ ( و ايضاً وبلاگهاي مربوطه) وجود داشت پايان دادم…حالا خوانندگان احتمالي اين وبلاگ ( و ايضاً وبلاگهاي مربوطه ) مي تونن ( مي توانند!!!)نظرات كارشناسانه خودشون رو( حاوي قربون صدقه و نيز فحش ) و همچنين پيشنهادات سازنده خودشون رو اعلام كنند…در ضمن آدرس اون وبلاگهاي مربوطه رو كه هي در بالا ذكر كردم در قسمت لينك آوردم…
خلاصه اينكه مرگ بر ديكتاتوري… زنده باد آزادي ( اونم آزادي انديشه ، بيان و عقيده و از اين حرفا)……..

Tuesday, October 11, 2005


عشق بهتر است يا ثروت ( از دفتر انشاي يك دانش آموز بي جنبه )
البته واضح و مبرهن است كه عشق اساس زندگي مردم است و بدون عشق زندگي مفهومي ندارد.وقتي كه يك پسر به يك دختر مي گويد دوستت دارم و آن دختر آناً پشت چشم برايش نازك مي كند عشق صورت گرفته است ( بقول يه بنده خدايي براي هم عشق در بكرده اند) . حالا نكته مهم در اين است كه آن پسر كذايي كه براي آن دختر كذايي عشق در بكرده ( هرچند عشق در بكردن انواعي دارد مانند عشق سركاري و مانند آن كه در اين مقال نمي گنجد) به كدام طبقه از طبقات سه گانه( والبته اخيراً چهارگانه) جامعه تعلق دارد.
اگر از طبقه سوم (يا اخيراً چهارم) باشد كه بالكل عشقش تعطيل است و اصولاً به مرحله پشت چشم نازك كردن نخواهد رسيد(چه رسد به مراحل ديگر) براي جلوگيري از اتلاف وقت برسي طبقات ديگر را وللش…اما اگر از طبقه اول ( كه قربانش بروم خووووب طبقه اي هست آقا…خوووب) باشد يك عشق آتشين در انتظار اوست (باور ندارين؟؟؟) حالا اينكه دختر از كدام طبقه است معمولاً زياد مهم نيست ولي پسر بايد از طبقه اول باشد كه اگر هم نباشد بايد بشود(بروش آفتاب پرست و ژانگولر)
اما ثروت يك چيز مضخرفي است كه اصولاً هيچ كس از آن خوشش نمي آيد بااينحال همه شبانه روز در پي آن روانند(بهتره بگيم دوانند)…ثروت همان چيزي است كه مي توان به مدد آن همه چيز از شير مرغ تا جان بي ارزش آدميزاد وايضاً همان عشق مادرمرده را بمقدار انبوه خريداري نمود.
من از اين انشا نتيجه مي گيرم كه عشق بهتر است اما ثروت بهترتر تر است.

Sunday, October 02, 2005

نان و عشق و ميكروسكوپ الكتروني
مي گم كه بعضيها براي دوست دختراشون چه كارا كه نمي كنن…البته تو ايران كه قربونش برم آخر عاقبت اين چيزا معمولاً ختم به خير نميشه ، ولي جاهاي ديگه دنيا مثل اينكه ملت قلبشون حسابي واسه هم مي تپد!!!نمونه اش هم همين ديويد مك كارتي از دانشكده داروسازي دانشگاه لندن هست كه ديگه انگار ترمز بريده….
ماجرا از اين قراره كه جناب مك كارتي كه عادت داشتن با ميكروسكوپ الكتروني واسه دوست دخترشون كارت كريسمس درست كنن ، اينبار تصميم گرفتن كه يه كارت باحال درست كنن …آخه از شما چه پنهون دوست دختر ايشون عادت داشته كه نمك و فلفل زياد رو غذاش بريزه…ديويد هم دست بكار ميشه و با ميكروسكوپ الكتروني يه عكس باحال از يه دونه فلفل و يه دونه بلور نمك ( دقت كه كردين…از هر كدوم فقط يه دونه!!!) مي گيره…نكته جالب اينكه همين عكس عاشقانه!!! ديويد برنده جايزه مسابقه عكاسي جلوه هاي دانش امسال ميشه ، به همين سادگي…
يك عكس رويايي از يه دونه فلفل نارنجي ( به نشانه داغي خورشيد و ايضاً فلفل) و يه دونه بلور نمك آبي ( به نشانه اينكه منشا اون از درياست) … رمانتيكه ، نه؟؟؟
نكته مهم اينكه رنگها بعداً اضافه شدن…حتماً مي دونيد عكسهايي كه با اين نوع ميكروسكوپها گرفته مي شن سياه و سفيد هستن…زحمت رنگ كردن عكسهاي ديويد رو همكارش كشيده…
بين عكسهاي برنده بجز عكس ديويد يه عكس جالب ديگه هم وجود داشت (البته از نظر بنده)كه يه سلول سرطاني رو در حال خزيدن بداخل يكي از منفذهاي يه فيلتر كاغذي آغشته به ژل نشون ميده( اين يكي كار يه خانوم بوده با ميكروسكوپ الكتروني) اين عكس برنده بخش عكسهاي پزشكي و حيات شده … .هرچند عكسهاي ديگه هم در نوع خودشون جالب بودن ولي خودم از اين دوتا بيشتر خوشم اومد…

Thursday, September 29, 2005

اين است سبك سياوشي
( در اين نوشته منظور از سياوش همون استاد سياوش قميشي هستش)
يادش بخير…چند وقت پيش ( منظورم چند سال پيش) يه آلبوم اومد تو بازار كه خيلي معركه بود…البته اسمش هم فكر كنم معركه بود ( اگه اشتباه نكنم!!!) ، خلاصه هر كسي رو مي ديدي مي گفت آلبوم جديد سياوش رو شنيدي ؟؟؟ خيلي باحاله ( هرچند سياوش بازهاي حرفه اي گول نخوردن…چون بينهايت تابلو بود و صد البته كسايي گول خوردن كه آلبوم اصل رو نگرفته بودن)…اما با تمام اين حرفا صداي آقاي مجتبي خان كبيري ، نافرم آدم رو ياد استاد قميشي خودمون مينداخت( و مي ندازه) ، البته سياوش خوانهاي وطني به اين جناب ختم نمي شن ، نمونه اش همين آقا محسن چاوشي هستن كه خدايي ايشون هم خيلي باحال مي خونن ( همينجا بهتره از جناب راما هم ياد كنيم كه عجيب شبيه استاد قميشي مي خوند)…نكته مشترك بين دوتا سياوش خوان معروف ايران اينه كه هر دو با اشعار خانوم مريم حيدرزاده خووووب آلبومايي بيرون دادن آقا …خووووووب!!!
اما با اينكه خودم از طرفداران پرو پا قرص عالي جنابان مجتبي كبيري ( مخصوصاً آلبوم ساز مخالف ايشون و مخصوصاً آهنگ دروغ ساده آلبوم ساز مخالف ايشون) و محسن چاوشي (خدايي آلبوم خودكشي ممنوعش خيلي تووپ بود ) هستم و يه جورايي اين سبك جديد سياوش خواني رو مي پسندم ( چون اگه خوب دقت كنين مي بينين كه تو آهنگاي كبيري و چاوشي تقليد صرف صورت نگرفته و از نظر من با ارزش هستن)
با اينحال با بيرون آمدن آلبوم جديد قميشي ( روزهاي بي خاطره ) به بازار( با تاخير چند ساله) اعتراف ميكنم كه هنوز با وجود سياوش خونهاي وطني ، قميشي حرف اول رو مي زنه… در هر صورت سبك نسبتاً جديد سياوش خواني تو ايران مد شده (كه البته از نظر من هيچ ايرادي نداره …اگه توش نوآوري باشه) و اينجاست كه سياوش خوانهاي عزيز بايد آستين بالا بزنن و با قبول اينكه از يه هنرمند محبوب تقليد كردن( يا الهام گرفتن) سعي كنن اين سبك رو به يه سبك موندگار و قوي تبديل كنن و حواسشون جمع باشه تا به سرنوشت ابي خونها و داريوش خونها دچار نشن( يادتون هست كه ابي خونها و داريوش خونها در جواب اين اعتراض كه چرا صداتون كپي ليزري صداي خوانندگان لس آنجلسيه مي گفتن : صدامون اتفاقي شبيه اونا شده!!!)
در مورد آلبوم روزهاي بي خاطره نكات جالبي هم وجود داره كه بوقتش تو اين وبلاگ ميارم ( هرچند شما همه اش رو مي دونين!!!)

Tuesday, September 20, 2005

من شروع مي كنم
با سلام دوباره …خب!!! يه مدتي اين وبلاگ كلاً تعطيل بود…تعطيل تعطيل…حتماً واسه شمام پيش اومده كه يهو يه جورايي شين…همه كاراتون رو تعطيل كنين …از كوچكترين تا بزرگترينش رو…خلاصه من همچين حالتي داشتم … يه حس ناجور كه هنوزم يه خورده تو وجودم وول وول مي خوره…تمام برنامه هام و بهم ريخت و يه جورايي منو بيچاره كرده ، آخه از شما چه پنهون من يه كم خيلي زيادي!!! نافرم قاطي مي كنم…دليلش مهم نيست...ولي قاطي مي كنم…در هرحال من برگشتم …هر چند اصلاً اميدي ندارم كه دقيقاً بتونم خودم رو و اون حس ناجور لعنتي رو مهار كنم…اما سعي خودمو مي كنم… تمام سعي خودمو…
البته امشب چون از اون شبهاست منم با نيت خوب دوباره شروع مي كنم …البته نمي گم كه من از اون آدماي مذهبي نماز خون آدم حسابي هستم….ولي به يه چيزايي اعتقاد دارم….مي دونين آدم بعضي وقتا به يه جايي مي رسه كه مي بينه تنهاست…واقعاً هيچ كس رو نداره…اينجاست كه هي به اطرافش چنگ مي ندازه…از همه كمك مي گيره …ولي حيف كه يا اطرافيانش نمي فهمن يا دوست ندارن كمكش كنن…خلاصه اينكه آخرش ميفهمي كه چنگ انداختنت اشتباه بوده…اشتباه محض…تو اوج نا اميدي به حقيقتي ايمان مياري كه تا آخر عمرت بي هيچ چشمداشتي كمكت مي كنه…كمكش رو حس مي كني…فقط بايد بخواي…
من فهميدم كه اين دنياي خاكي و تمام موجودات دوپاي ناطق روي اون دروغن…بهتره كه هرچي مي شنوي باور نكني…همه حرفه…حقه اس…. همه دروغ مي گن…
من امشب شروع مي كنم…هر چند مي دونم كه كارم تمومه…ولي تلاش خودم رو مي كنم…اگه هم شكست خوردم چيزي بيشتر از ايني كه الان از دست دادم از دست نخواهم داد…
من امشب شروع مي كنم…با اميد…با توكل به كسي كه فقط اوست كه قابل اتكاست…و شك ندارم كه منو كمك مي كنه….
من شروع ميكنم…

Thursday, August 25, 2005


آقاي كارگردان !!!ايراني همه جا آسه
چند وقت پيش مستند داستاني ( درست گفتم؟؟؟) و تحليلي!!! فقر و فحشا رو ديدم ،حتماً شما هم ديدين ، اگه نديدين يه سر به كلوپ سر كوچه تون بزنين .
خب تو اين فيلم بطور اعجاب آور و بزباني ساده توضيح داده شده كه : واقعاً چرا؟؟؟
چراهاي بي پاسخي كه همچنان بي پاسخ موندن ،البته اين جداي از آموزش روش پيدا كردن يه… زنگ زدن به يه…چونه زدن سر قيمت با يه… و خلاصه هر آنچه كه به يه …مربوط مي شه هستش.( … كه مي دونين چيه؟؟؟ نه؟؟؟ ااا…چه جوري بگم ؟ اصلاً ولش اصلاً اين چند خط رو بي خيال )اينا رو اضافه كنين به دلايل سفر زنان و دختران!!! جوان و غيره به اونور آب( همين دوبي خودمون) و اينكه حقيقتاً ايراني همه جا آسه ( اس و پاس نه ، آس به معناي واقعي كلمه) ، واينكه تو اين دنيا چه خبره وما حاليمون نيست ، نشستيم تو خونه مولتي ويژن نگاه مي كنيم و چت مي كنيم و سرچ مي كنيم ، هنوز كباب بره از گلومون پايين نرفته كه كش لقمه فروش زنگ مي زنه : پيتزا سفارش داده بودين … باباييم هم هنوز از هونولولو نيومده ، منم كه بايد برم از پاريس يه جفت جوراب بخرم ، آخه مي دونين امروز تو يه كافي شاپ تو لندن با دوست دخترم قرار دارم( ميپرسين جوراب مي خوام چي كار؟؟؟ گير ندين حالا) ...حالا تو اين اوضاع و حين غوطه خوردن تو خوشي ، يه دفعه يه نفر حقايق رو مي ذاره جلوي چشماي كورت ... تازه مي فهمي كه واي ...آخه خوشي تا كي؟؟؟ تازه مي فهمي كه يكم بايد يه فكر مردم بود ، يه كم بايد به فكر مسئولين بود كه كمرشون شكست زير اينهمه مشكل..…من تا قبل از اين نمي دونستم كه تو اين دنيا چه خبره ، اينهمه دختر pretty واسه چي با اون تيپ تو خيابونا پرسه مي زنن، خيلي چيزا رو نمي دونستم …آقاي كارگردان ، فيلم بردار ، بازيگر ، دوبلور ، تهيه كننده و…( آهنگساز كه نبودين ، بودين؟؟؟ ، جون من تعارف نكنين) مرسي كه مارو قد يه لامپ 100 روشن كردين….
البته درست كردن يه فيلم كه توش بدبختي يه عده رو نشون بدين اصلاً كاري نداره ، نشون دادن اينكه يه عده چه جوري حق ديگران رو مي خورن هم ساده هست ، ولي حل كردنش سخته ، بدبختي رو همه هر روز داريم مي بينيم ، ولي …..
راستش اگه اينجوري باشه من مي تونم يه سريال درست كنم و تو اون كسايي رو نشون بدم و از زندگي كسايي حرف بزنم كه اشك همه ، از رقيق القلب تا قسي القلب در ياد. حتي بدون شطرنجي كردن چهره شون ، اونا از خداشونه كه بيشتر شناخته شن كه دوزار بيشتر گيرشون بياد ، اينم خودش يه تبليغه براشون . نه من ، بلكه همه مي تونن اينكارو كنن. ولي چه سود . آيا اونايي كه مسبب اينكار هستن ( منظورم مسببين واقعيش) حاليشون مي شه ؟؟؟ آيا خجالت مي كشن‌؟؟؟ …. خلاصه اينكه نشون دادن اين چيزا نه شاهكاره و نه دردي از دردهاي اين مردم دوا مي كنه …شك نكنيد…
نكته جالب اينكه تو اين دوره زمونه بايد يه نفر باشه كه يواشكي با دوربين مخفي ( و مثلاً هزار زرنگي ديگه) بره و از مشكلات ناگفته كه اصلاً هم بچشم نمي ياد به اين ظرافت و اينطور مستند گزارش تحليلي !!! تهيه كنه و ببره واسه نمايندگان محترم و البته منتخب ، كه نه مشكل نان دارند و نه… و واسه اونها بطور كاملاً محرمانه نشون بده تا اين حضرات تازه بفهمند كه تو اين خراب شده چه خبره ، و اينكه اين مردم با سيلي صورتشون رو سرخ نگه داشتن و اينكه…
و اما مشكل اساسي اينه كه اين فيلم هيچ نكته مثبتي نداره ، هيچ جذابيتي هم نداره ، مي دونم كه هدف از ساختش چي بوده ، بقول خود فيلم : اين فيلم تنها در بر دارنده بخشي از حقايق پيدا و پنهان جامعه است كه قابليت پخش داشت( و البته مي شد باهاش يه گروه رو خوب كوبيد) خوب چه حقيقتي ، اينكه يه عده انقدر از يه عده ديگه مي دزدن كه خودشون مي تركن و اون گروه ديگه بايد خفت بكشن؟؟؟ اينكه يه مملكتي مخزن نفت دنياست ، ولي دختراش بايد صادرشن به دوبي يا جاهاي ديگه واسه اينكه اونجا زناي ايراني گود ليدي هستن …اگه اين بوده كه بايد بگم وقت كاشف و گردآورنده اين حقايق تلف شده ، چون اين حقايق قبلاً كشف شدن ، يا بهتر بگم اصلاً نيازي به كشفش نبوده ، اينا رو همه مي دونيم ، همه !!! البته از اينكه هنوز اين حقايق رو نمايندگانمون نمي دونن زياد تعجب نمي كنيم ، خلاصه اونا با بقيه يه فرقي داشتن كه شدن منتخب ملت!!! البته شايد ايشون ( جناب كارگردان، تهيه كننده و… رو مي گم) تاحالا تو اين جامعه زندگي نكرده بودن ، ولي بازم دم ايشون گرم كه حقايق رو درك كردن…
چه بهتر بود كه اين جناب و همفكراشون بجاي اينكه تير اتهام رو به سمت يه گروه و يه فرقه نشانه برن قبلش يه كم فكر كنن، يه كم نه ، زياد فكر كنن ، ببينن كجاي كار ايراد داشته ، من نه از اين گروهم ، نه از اون فرقه ، من از دل همين ملتي هستم كه شما بخاطر حل مشكلاتشون وعده ها دادين ، برنامه ها دادين و سخنرانيها كردين …باز كردن زخم چه سودي داره؟؟؟ باز كردن زخم فقط رنج بيمار رو بيشتر مي كنه ( البته باز كردن زخم بصورت غير بهداشتي رو مي گم‌)بهتر بود شما لااقل يه راه حل هم( نه از نظر كارشناسي) ارائه مي داديد، كسي كه يك چنين تحقيقي كرده لابد بايد بتونه يه اظهار نظر هم بكنه ، نمي تونه؟؟؟ اينكه مدام بگيد اينجا كجه ، اونجا معوجه مطمئناً هيچ تاثيري نداره…
من به در گفتم وليكن بشنوند نكته ها را موبمو ديوارها ( يه چيزي تو همين مايه ها)

Wednesday, August 24, 2005


امان از روياهاي صادقه
ديشب يكي از دوستام كه اتفاقاً خيلي وقت هم هست نديدمش رو تو خواب ديدم. امروز كه رفته بودم بيرون ، ديدمش ، با همون شكل وشمايل ، همون لباس و همووون قيافه ، همون جوري كه تو خواب ديده بودمش …اينو گفتم فقط واسه اينكه بگم از امروز يه ترسي افتاده بجونم : اگه خواب اون شبيم تعبير شه چي؟؟؟( ر-ك به 21 آگوست) ….

Sunday, August 21, 2005


ذهن آشفته من
ببينيد ذهن يه جوون تا چه حد مي تونه آشفته باشه ، خودمو مي گم(البته شما تا حالا حتماً به آشفتگي ذهن من پي برديد ) ، آدم به سن و سال من (حالا يه كم كمتر ) بايد تو خوابش حوري بهشتي ببينه ، ببينه كه سوار بر اسب بالدار داره از رو ابرا پرواز مي كنه ببينه كه تو يه باغ پر از گل...خوب حالا من چي خواب ديدم…خواب ديدم يه بشقاب پرنده صاف اومده دم پنجره اتاق من و مي خواد وارد اتاق شه ، اونم به زور!!!( البته من خوشحال مي شم اگه موجودات فضايي تا اين حد احمق باشن )… آخه اينم شد خواب ؟؟؟ …اين چه وضعيه؟؟؟ من به كي شكايت كنم؟؟؟ خلاصه اينكه اگه كسي واسه ما فكري نكنه از اين بدترتر هم مي شيم…گفته باشم...


يه جمله قصار از آرش خان :
دروغ ، جوراب سوراخي است كه حقيقت مثل شست پا از آن بيرون زده

Tuesday, August 16, 2005


احساس ناگفته من
امروز نوشته هام يه ذره با بقيه روزا فرق داره ، علتش هم اينه كه امروز فقط مي خوام از تو بنويسم.
هر دوستي از يكجا شروع مي شه ، آشنايي ما از كجا شروع شد؟ يادته؟ خيلي ساده …نه؟ ساده تر از اونكه بشه فكرش رو كرد…حالا بيشتر از يك ساله كه منو تو همو مي شناسيم ، همينكه تو اين يه ساله از خاطر هم نرفتيم يه علامته ، مي دوني علامت چي ؟البته من شايسته نيستم كه خودمو دوست تو بدونم ، ولي تو هميشه به من لطف داشتي ، منو تحمل كردي و …
هدف دوستي مهمه ، نظر تو چيه؟ هدف دوستيمون چي بود؟ اينو خودت بگو…
مي دوني حرف زياده واسه گفتن ، خيلي چيزاست كه مي خوام بگم ،ولي نمي خوام بيشتر از اين وقتتو بگيرم …تو خودت خوب مي دوني كه من احساسم رو نمي تونم خوب بيان كنم ، خودت خوب مي دوني كه نمي تونم خوب حرف بزنم ، پس خودت احساسم رو احساس كن …اين تو و اين احساس ناگفته من…
در آخر منو ببخش بخاطر اون چيزايي كه گفتم و نبايد مي گفتم ، و اون چيزايي كه نگفتم و بهتر بود يا بايد مي گفتم …بخششت رو از من دريغ نكن…بخاطر همه چيز معذرت…
شاد باشي ، خوش باشي و موفقتر از هميشه …

Saturday, August 13, 2005


خداحافظي با آزادي
اول بگم كه منظورم از آزادي اون چيزي نيست كه يه عمره مي خوان به ملت دنيا بدن و ندادن ، منظورم نه اون چيزيه كه روشنفكرا بهش ميگن آزادي ونه اون چيزي كه تين ايجرها بهش مي گن آزادي ( آزادي در لباس پوشيدن ، آزادي در موسيقي ، آزادي در روابط …، آزادي در روابط بين دختر و پسر و…) ، منظورم اون چيزي نيست كه خيلي ها از دادن اون به صاحبانش مي ترسن يا اگه هم نمي ترسن دلشون نمي خواد بدنش ، منظورم اون چيزي نيست كه همون يه اپسيلون هم كه ازش بود تا چند وقت ديگه از مردم مي گيرن و خيال همه راحت مي شه ، اصلا منظورم اينا نيست ، بابا منظورم ميدون آزاديه كه الان با بارو بنديل جلوش واستادم منتظر ماشين كه خبر مرگم برم ولايت ( ايراد نگيرين كه چرا جلوي اون وايستادم ، چون جريانات داره )…در هر حال خداحافظ آزادي ، خدا حافظ…

Monday, August 08, 2005


از اتفاقات جالب و با نمك هفته قبل يكيش همين كودتاي موريتاني بود ، به جون شما نباشه به جون خودم اين اولين باري بود كه من از شنيدن يه خبر اونم خارجي اينقدر از ته دل خنديده بودم. جريان از اين قرار بوده كه رييس جمهور موريتاني واسه فوت ملك فهد مي ره عربستان ، تو همين مدت پدر حكومتش رو در ميارن ، خيلي جالبه كه آدم تو يه مدت كوتاه همچين بلايي سرش بياد ، طوريكه حتي نتونه برگرده كشورش ، امان از اين دنيا…

Saturday, August 06, 2005

اين هفته قراره يه كنفرانس با نمك تو دانشگاهمون برگزار شه ، با مزگيش از اين جهته كه هردانشجويي كه تو اين باصطلاح كنفرانس شركت نكنه به اشد مجازات مي رسه ، كه كم شدن 2نمره از نمره پايان ترم (براي اونايي كه ترم تابستوني دارن ) يكي از مجازاتهاي در نظر گرفته شدس…حالا اگه بيكار شدم شايد با برو بچ يه سر رفتم به اين كنفرانس !!!… اگه رفتم اونجا حتماً يه گزارش مبسوط ( يا همون توپ خودمون) براتون مي نويسم تا شما هم از اين كنفرانس بهره ببريد ، پس منتظر باشيد…

Sunday, July 31, 2005

خاطرات يك چت باز نچندان حرفه اي (زبان اصلي )
alan saat 9AM , che Roome mozakhrafi ..man nemidoonam in 2khtara koja hastan???
Saat 11AM , hanooz natoonestam mokhe 1 2khtar o berizam too forghoon , Roomam Roomaye ghadim , nemidonam 2khtara oomadan tookhat ya ma az khat kharej shodim ,harchi ke hast alafim felan …
Saat 1PM , in Roome 23vome ke Chek kardam …hame 30bilan …albate kam kam daram be 2khtara hagh midam ke aftabi nashan …oza kheyli birikhte… midoonin ke chi migam???
Saat 2:30 PM , man nemidoonam in id'm che iradi dare …pesara vasam Pm haye asheghane midan… yadam bashe id'm ro avaz konam
Saat 3:45 PM , voicam o On kardam …1 yarooee oomade Roo talk …cheghad chert o pert taf mide (halam beham khord ) , alan 2ta pesar daran khahesh mikonan ke oonaee ke voice daran biyan bala , harchand man midoonam oona manzooreshoon az “ harki voice dare kiye “(F) vali delo mizanam be darya va miharfam …na velesh kon saket basham behtare…
Saat 4 Pm , hesabe Rooma az dastam dar rafte …in yeki nesbatan sholooghe , voicam o roshan kardam…deki !!! faghat 1nafar voice dare …id’sham be 2khtara nemimoone…hatman az oon pesaras…ba inhal bezar 1 harfi bezanim shayad chand nafar 3damo shenidan…”Salam baro bax!!! , ka30 sedamo dare??? " …bezar bebinam …oon id (ke goftam voice dare) talko gerefte….bavaretoon nemishe …2khtareeeeeeeeeeeeeeeeeeee!!!
Jalebe az vaghti ke in khanoome oomade roo talk hame zaboon va kardan… nemidoonam chera…..u midoonin???
Saat 4:17, Hanooz darim ba hamoon khanoome michatim…mozoo mozooye ineke chera injooriye??? (ajab mozooye cherti!!!)
Saat 4:30 , az roomaye irani khaste shodam baba… mozoye hameye rooma 1kalameye 3harfiye …mikham beram too 1 roome kharji…shayad 2zar giremoon oomad( manzooram az 2zar aslan 2khtar nist , bavar konin)
Saat 4:32 alan too yeki az roomaye Us hastam …ooyah( hamoon Wow kharejaki) pore id’ye far30ye …ahan yeki pm dad : asl plz , manam migam :m from iran… ,oh oh ajab fohshi dad behem…
Saat 4:45 , too room e canada hastam …, ta deletoon bekhad az asiaye jonoobe sharghi inja rikhte ( amma che rahat Web midan ) , khola3 inja az hameja hastan joz canada , nemidoonam chera haminke mifahman man az iran hastam fohsh midan (khodemoonim 100rahmat be fohshaye 4vadariye khodemoon)…
Saat 5 , dast az pa deraz tar oomdam too roomaye khodemoon…
Ahan yeki Pm dad :
cheghadr id’t ghashange , asl plz
manam migam ke:
M24
oon mige :
F22
(khob alan ghiyafam injoori shode : D) chat baza midoonan :D yani che ghiyafeyee , khola3 ma 1 2khtar gir avordim , jaleb inke oon khodesh Pm dade va jalebtar inke az id’m khoshesh amade , hala amade misham ke mokhe tarafo berizam too forghoon , az saate 9 ta hala 1zarb neshastam va3 hamin lahze ,khob…….. ahhh chi shodddd??? … bekhoshki shans… kartam tamoom shod…

Saturday, July 30, 2005


يه خبر قديمي
خبر جديد اينكه جناب آقاي رييس جمهور منتخب ملت(و همكارانشون!!!) يك گروه 10نفره رو اجير ( استخدام) كردن كه جهت مبارزه با تهاجم فرهنگي براي جووناي ايراني تحت تهاجم قرار گرفته لباس طراحي كنن ، تا چند وقت ديگه ما شاهد نبرد بي امان با تهاجم فرهنگي و تهاجم زده هاي شلوار برمودا پوش خواهيم بود ، خدا رو چه ديديد ، شايد…اصلاً به من چه ، اونايي كه به رييس جمهور منتخب ملت!!! راي دادن لابد فكر اينجاشم كردن و شايد اصلاً براي گور به گور كردن تهاجم فرهنگي ، رانت خواري و… به اين جناب (يا جنابان) راي دادن ، حتي بعضيهاشون براي اطمينان از اينكه رييس جمهور منتخبشون انتخاب ميشه هر كدوم شش - هفت بار راي دادن البته حالا همه داريم مي بينيم كه …ولش كن بابا حوصله داري.

Thursday, July 28, 2005


“ كلاه بر سر كي؟؟؟ مساله اينست " يا " بسلامتي كلاه به سر كي رفت؟؟؟"
ر شگفتم که برای داشتن اين کلاه چطور چنين صف طويلی تشکيل شده است تا يک نفر آن را بر سر خود بگذارد"رييس جمهور خاتمي
خب انتخابات هم كه به سلامتي در سلامت كامل و بدور از هر گونه ناسلامتي آمد ، اجرا شد ونتيجه اش هم مثل اجرا شدنش سالم و سلامت به گوش ناسالم ملت نچندان سالم رسيد و همينطور سالم و سلامت رفت پي كارش (واقعاً چه خوب بود كه همه چيز اينقدر سالم باشه ،ببينين چه خوبه )
در ميان اينهمه سلامتي فقط يه فكر ناسالم به مغز نچندان سالم من خطور كرد و اونهم اينكه واقعا چرا يه عده آدم كاملا سالم فقط و فقط براي نجات ما آدمهاي ناسالم حاضرند هر كاري بكنن حتي بقيمت داغون شدن كله هاشون ( كه همون كلاهي كه سرش دعوا دارن رو بايد روش بذارن )

Tuesday, July 26, 2005


خاطرات يك دانشجوي سال آخر
شنبه
نمايشگاه آينه عبرت برگزار شد.
از دانشگاه متشكرم كه اين كلاس خصوصي رو برامون گذاشت (اونم مجاني!!!)
من خودم شخصاً چيزاي خوبي ياد گرفتم ، مثلاً استفاده درست از سرنگ موقع تزريق ،…(چون احتمال مي دم بچه ها اينو بخونن بقيش حذذذذف)

يكشنبه
امروز آزمايشگاه الكترونيك 2 يا بقول خودمون آز-الكترونيك2داريم.گروه 4نفره مون آمادس تا نبوغش رو دوباره نشون بده.
1- خوب ، استاد داره در مورد آزمايش امروز براي دانشجويان توضيح ميده.نمي دونم چرا اينا با دهن باز گوش ميدن؟؟؟!!!
2- من دارم note بر مي دارم.تا اينجا استاد رويهم رفته 3بار سرفه كرده، 1بار هم گلوش رو صاف كرده.
3- الان ما(منظورم گروهمونه) پشت ميزمونيم و دعا مي كنيم كه نبوغمون دوباره بيش از حد فوران نكنه.
4- مدار و بستيم . خوب بايد اعتراف كنم مدار كار ميكنه. ولي علاوه بر كار اصليش ، چنتا كارديگه هم انجام مي ده كه مهمترينش دود كردنه.
5 – با پيشنهاد من ، يك دودكش واسه مدار ساختيم كه البته وقت نشد كه رو مدار سوارش كنيم.
6- مثل اينكه نبوغ باز كار دستمون داد(اينو از قيافه استاد و خطوط كج و معوجي كه جاي نمره جلوي اسممون گذاشت فهميدم)
توضيحات :
الف) در هيج كتابي در مورد بوي مقاومت در حال انفجار چيزي نوشته نشده.
ب) چون من در حال آدامس خوردن بودم بناچار با دهان بسته گوش مي دادم.

دوشنبه
كلاس الكترونيك صنعتيه ( بعضي وقتا به خودم مي گم : واقعاً چرا اينقدر …م؟؟؟)
موضوع برق سه فازه و يكسوسازي.
استاد در حال نقاشي!!! موجهاي سينوسيه ( با اختلاف فازo 120.م)
خلاصه دانشجو زرنگه !!! كه امروزخيلي ساكت بوده و…. شروع به اظهار فضل مي كنه(من قبلا از طرف اون از همه شما معذرت مي خوام) و مي گه كه موج سه فازو رو اسيلوسكوپ ديده.نمي دونم اين استادمون چراهر وقت مي خواد جلوي خندشو بگيره قرمز مي شه!!!.
1- منظور از … در خط اول همون جانور چهار پاييست كه به خريت مشهوره- توضيح نويسنده.
2- منظور مخ كلاس از موج سه فاز !!! ، همون نقاشي استاده (سينويسهاي 120درجه اي)
3- نمي دونم چرا خدا هر چي مخ بوده گذاشته تو سر اين طفلكي
4- دعا كنين ما حالا حالاها فارغ التحصيل نشيم

سه شنبه
كلاس درس اقتصاد مهندسيه ، يكي از دانشجوهاي دختر از استاد مربوطه داره در مورد نحوه گرفتن وام نمي دونم چي چي (باور كنين نمي دونم اسمشو) و چگونگي دو دره كردن اقساطش سوال مي كنه ، لابد مي خواد قسط واحدهاي دانشگاهيش رو بده (آخه شهريه دانشگاه شده نرخ خون، ملتفتين كه؟؟؟ ) ، براي من خيلي جالب بود كه خانومها هم كم كم سرشون تو حساب داره مياد ، اينم خودش يه بحث كلاسيه ديگه

چهارشنبه
صبح : حالشو ندارم برم كلاس… برو بابا حوصله داريها
بعد از ظهر : اين آزمايشگاه چه مزخرفه ، هيچ كس هم يه سوتي نمي ده كه ، حوصله ام سر رفته است ، آه اي خدا…به چه كسي گير بدهم؟؟؟

پنجشنبه
از من نخواين كه خاطرات امروز رو بهتون بگم ، نكنه مي خواين وبلاگم فيلتر شه؟؟؟

جمعه
1- نتيجه ارشد اومد.(البته نتيجه خيلي وقته كه اومده ،ولي چون امروز خاطره خاصي نداشتم اينو ميگم كه لال نمرده باشم، خب ديگه…)
2- من از همون اولم از گوگل بدم مي اومد.
3- رتبم گوگل شد.
نتيجه :….هر دو گوگلند ، اما اين كجا و آن كجا ؟؟؟

Sunday, July 24, 2005


پرانتز باز… پرانتز بسته
خب،اين اولين نوشته من تو پرانتزهستش و فكر كردم بهتره كه موضوع اول اين وبلاگ خودم باشم و پرانتز. خلاصه هر چيزي يه مقدمه مي خواد و يه معرفي ، اينم مقدمه و معرفي :
من آرش هستم متولد آبان 1360 شما فكر كنيد در تهران (اين آخري روفعلاً باور نكنين تا خودم بهتون بگم).ته تغاري خانواده هستم ، در حال حاضر دارم ليسانس برق(الكترونيك) رو از يكي از بانكهاي معتبر!!!كشور مي گيرم .البته بدم نمياد كه مدرك فوق (فوق ليسانس يا همون ارشد) رو هم از يك دانشگاه و نه بانك!!! بگيرم ( البته اگه تا اون موقع جنگ شروع نشده باشه) براي گرفتنش هم يك دليل محكم دارم( علاوه برعلاقمند بودن به علم و دانش اندوزي!!!) ، اونم اينكه اصلاً آش دوست ندارم …خب فعلاً تا همينجا بسه. اينا چيزهايي بود كه بنظر من مهم بود كه خوانندگان احتمالي اين وبلاگ در موردم بدونن.در طول نوشتن توي اين وبلاگ بيشتر با من آشنا خواهيد شد.
حالا اينكه چرا من بقول خودم وبلاگ نويس شدم ( واقعاً شدم؟؟؟ ) بماند ، ولي شايد مهمترينش اين باشه كه دوست داشتم اينكار رو تجربه كنم ، اين نوع ارتباط با بقيه آدمها بايد جالب باشه ، لااقل به امتحانش مي ارزه ، من خيلي دوست داشتم حرف بزنم ،اينطور كه پيداست فعلاً مجبورم تو پرانتز حرفهامو بزنم (خدا رو چه ديديد ، شايد ديگه تو پرانتز هم نتونم بنويسم …) من در مورد همه چيز خواهم نوشت ، هرچيزي كه بنظرم جالب باشه ،از طوفانهاي فكري خودم گرفته تا چيزاي ديگه،البته سعي مي كنم تو زمينه هايي كه لااقل يه سواد نصفه نيمه اي دارم وارد شم ، ولي اگه جوگرفت منو و وارد مباحثي شدم كه يا بمن مربوط نيست يا در مورد اون سواد لازم روندارم يا اصلاً سواد ندارم لطفاً منو ببخشيد ، بنظر من وبلاگ ابزار خوبيه كه يه نفر نظرش رو در مورد يه موضوع بيان مي كنه(هر چند اشتباه باشه ) و يه عده كه بيشتر مي فهمن ميان رو نظر آدم نظر مي دن . از نظر من مردم دنيا دو دسته هستن ، يا روي اين وبلاگ نظر مي دن يا نظر نمي دن ( البته اگه راستشو بخواين سه دسته هستن ، ولي چون مي ترسم همين اول كاري دعوامون بشه يه گروه رو فاكتور گرفتم) ، اما بطوركلي هدف اصلي من از داشتن وبلاگ ياد گرفتن بوده ، ياد گرفتن از مردم ، يادگرفتن از همه ، نه بيشتر(نترسين ،سعي مي كنم زياد چرت و پرت ننويسم )
در مورد اسم اين وبلاگ هم كه فكر كنم فهميدين چرا اسمشو گذاشتم پرانتز ( نفهميدين هنوز؟؟؟ بابا اي ول!!!) ، البته من بجز اين وبلاگ سه آدرس اينترنتي ديگه هم دارم ( تا الان سه تا ،اگه كم و زياد نشده باشه) كه موضوع هر كدوم مستقلاً در مورد يكي از موارديه كه من بهشون علاقه دارم و اونجا هم سعي ميكنم علاوه بر نظرات خودم ، از نظرات اهل فن هم تو نوشته هام استفاده كنم ،كه اين بستگي به موضوع داره ، فعلاً تا همينجا بسنده مي كنم تا بعد اين آدرسها رو بصورت لينك تو همين وبلاگ ميارم تا هر كسي علاقمند بود به اون آدرس هم بره و روي اون نظر بده.
نكته مهم اينكه من توي اين وبلاگ قصد توهين به هيچ كس ( باور كنين هيچ كس) رو ندارم و اصلاً هم اصرار نمي كنم كه حرفام درسته … ( بي خيال نكته مهم ، چون نمي خوام نيومده فيلتر شم، هرچند كلاس وبلاگ آدم بالا مي ره)
در هر صورت فعلاً پرانتز باز شده ، ولي هرپرانتزي بايد يه جايي بسته شه ، اينكه اين پرانتز كي و چه جوري بسته ميشه رو نمي دونم ، و همينطورنمي دونم تو يه پرانتز چندتا حرف و كلمه و عبارت مي تونه جا بگيره ، يا اينكه يه پرانتز اصولاً چه موقع بايد باز شه ؟؟؟ ولي فكر مي كنم حالا حالاها جا واسه باز موندن پرانتز وجود داره …
در آخر هم از اينكه نوشته هاي من از هيچ يك از اسلوب نگارش پيروي نمي كنه و نخواهد كرد از همه معذرت مي خوام ، ولي سعي مي كنم پيروي كنه …
خب اينم از اولين نوشته من ، تا ببينيم بعد چه شود ، پس فعلاً …