محرمیت و مجرمیت و حکایت تفاوت یک نقطه ای !!!
دیروز که به اتفاق خانواده به دورِ استخر* رفته بودیم ( کمی از غروب آنسوترو کمی از شبانگاهان این سو تر ) ، اتفاقی افتاد و منظره ای دیدم که گفتم شاید بد نباشد اینجا روایت کنم برایتان ...
دو سرباز گرز بدست ( از همانهایی که خیلی شبیه خیار چنبر صادراتی است !!!) در حال چرخ زدن بودند که ناگهان ایستادند و به دو جوان که از قضای روزگار یکی دختر و آن یکی پسر بود به اصطلاح خودمان گیر دادند . ما ( و البته من ) از آنجاییکه اصلاً فضول نیستیم ، قدمها را آهسته کردیم تا ببینیم بین این جفت ماشینِ گیر دادن ( منظور همان دوسرباز است ) و آن جفت قناری عاشق چه رد و بدل می شود. تا جاییکه گوش یخ زده من ( از شما چه پنهان هوا خیلی سرد بود) یاری کرد شنیدم که سرکار از دو جوان فوق الذکر گواهی مبنی بر محرمیت !!! در خواست کرد.و ظاهراً هم آن دو عقدنامه ای یا خلاصه گواهی در جیب خود نداشتند. کمی که گوش تیز کردم ، دیدم ( شنیدم !!!) که جوان گفت : " ما داریم پول جمع می کنیم که عروسی کنیم !!! " ... آن لحظه که این صحنه را دیدم وآن حرفها را شنیدم ، حقیقتاً نمی دانستم بخندم یا گریه کنم ، البته هم به حرف آن دو جوان خنده ام گرفت و هم به حال آنها گریه ام ....
واقعاً در عجبم که مافیای زنان بدکاره ( و همینطور مردان ... چه فرقی می کند!!! ) در این شهر ما به آسانی شلنگ تخته می اندازند و در سطح شهر با ماشین و بی ماشین ، مشتری جور می کنند و خانه های تیمی آباد است و با اینحال کسی به آنها کاری ندارد ( اگر هم داشته باشد اصولاً بازداشتگاه و زندانی وجود ندارد که آنان را در خود نگاه دارد !!! ) ، اما دو عدد جوان ساده و بی زبان که فقط و فقط آمده اند در یک تفرجگاه ( در جلوی چشم همه بدون هیچ خلاف عینی و ... !!! ) با هم قدم می زنند ، باید بازخواست شوند و در صورت ثابت نشدن محرمیت ، حکم مجرمیت شان صادر شود ... دنیا را می بینید ؟؟؟
* دورِ استخر : استخر یکی از تفریحگاه های جدی شهر ماست . در تواریخ آمده است که این استخر ، گودالی بوده که ظاهراً در زمان صفویه احداث شده و اکنون به این شکل کنونی در آمده است ... دورِ استخر هم معلوم است دیگر !!!
No comments:
Post a Comment