Wednesday, April 30, 2008

یک تکه بسیار کثیف از ما

“ You can’t find the heart of anything to stick the knife. “

جمله بالا ( که از نظر بنده در رده یک جمله قصار تمام عیار قرار می گیره !!! ) یکی از دیالوگهای فیلم گنگستر آمریکایی هست ... شاید بشه اون رو اینطور ترجمه کرد : " نمی تونی قلب هر چیزی رو پیدا کنی و با خنجر سوراخش کنی " ... همین امروز بود که این فیلم رو دیدم و احتمالاً فردا هم یه جایی روی دیوار پیدا می کنم برای چسبوندن این نوشته تا همیشه جلوی چشمم باشه ... لااقل واسه مدتی که لازمه
....


امروز فرصتی دست داد تا فیلم گنگستر آمریکایی رو ببینم ... بعد از مدتها دوری از فیلمبازی ، دیدن این فیلم بنده رو حسابی سرحال آورد ... بنظرم این فیلم از اون دسته فیلمهایی هست که به یه بار دیدنش می ارزه ... فیلم از همون آغاز ، یعنی زمانیکه لوگوی کمپانی یونیورسال میاد روی تصویر ، با اون موسیقی دبش ( صد در صد موزیک متن این فیلم رو گیر میارم ... شک نکنید !!! ) می گه که " من متفاوتم " و پر بیراه هم نمیگه .... صحنه خشن آغازین که به ما حالی می کنه " با یه دنزل واشنگتن خشن و بد من " روبرو هستیم حرفی واسه گفتن نمی ذاره و به بیننده هشدار می ده : " اگه با این تیریپ فیلم حال نمی کنی باقی فیلم رو نبین داداش !!!... خصوصاً جاهایی که دنزل هست!!! " و اگر بیننده ، اهل اینجور فیلمها نیست به نفع خودشه این نصیحت و هشدار فیلم رو با جان و دل قبول کنه ...

خود من قبل از دیدن فیلم ، فقط اسمش رو شنیده بودم و البته می دونستم دو بازیگر بسیار بسیار محبوب بنده ( دنزل واشنگتن سیاه پوست و راسل کرو سفید پوست ) در این فیلم بازی دارند و از نظر من همین کافیست برای دیدن یه فیلم... .

همون افتتاحیه فیلم ( دنزل و سیگار و البته خون و مقدار زیادی آتش ) و صحنه بعد از اون که " جمعیت رو در روز شکرگزاری نشون می ده " میخ رو می کوبه و افرادی مثل بنده رو می کشونه هرجا که می خواد : صفحه کاملاً تاریکه ، یک در بالا می ره و تصویر روشن می شه و کم کم قامت یک نفر پیدا می شه که پشت به ما و رو به جمعیت ایستاده در حالیکه روز شکرگزاری رو تبریک می گه و بسته هایی رو داخل جمعیت پرت می کنه ... فکر می کنم صحنه "روز شکرگزاری " رو یه پنج شش باری دیدم ... اینطور بگم که اول دیدنِ فیلم ، سر همون صحنه گیر کردم : فیلمبرداری با دوربینِ روی دست از داخل جمعیت و رو به بالا آدم رو در موقعیت یکی از همون آدمهای داخل جمعیت قرار می ده که دست دراز کردن واسه کمک و این واقعاً حیرت انگیز بود ... بازی واشنگتن ( که در فیلمهای زیادی بچه مثبت بوده ) اینجا جالبه ، اون نقش فرانک لوکاس ( که یه امپراطوری توزیع مواد مخدر بپا می کرده و ظاهراً در واقعیت هم وجود داشته ) رو بازی می کنه و شخصیت جالبی در فیلم داره : در عین ریلکس بودن و حتی بنظر احساستی بودن ( توجه شود به مخ زدن دختر زیبا روی توسط او ) ، شدیداً خشن و بی رحم هست با عکس العملهای آنی ( توجه شود به خرد خاکشیر کردن کله و مغز یک بنده خدایی با پیانو در جمع مهمانان بازهم توسط او ) ... یه جور آدمی که حد وسط نداره ، یا صفرِ صفر یا یکِ یک ... اگه این شخصیت رو چند باری ببرید زیر رادیکال می رسید به آرش پرانتز نویس ، آخه از شما چه پنهون بنده هم همینطورم : شدیداً حد وسط ندارم یا صفر یا یک ( یه جورایی دیجیتال )...

البته از پلیس وظیفه شناس فیلم ( با بازی راسل کرو ) هم نباید بسادگی گذشت ... حدیث آدمهایی هست که می خوان پاک باشند ( یا اینطوری بنظر میاد !!! ) ... کسی که در نیوجرسی زندگی می کنه ( حتماً می دونید که زندگی در نیوجرسی یک فحشه !!! ) با یه ماشین مسخره ( که شبیه یه فحشه با چهار چرخ ) و البته شهره به درستکاری و امانت داری ... البته این حضرت آقا ... هیچی ولش ...

یه نکته دیگه هم اینکه اینجا همه خاکستری هستن ، چه سفیدها و چه سیاه ها ... البته این نظر بنده هست ...

با اینکه فیلم رو هنوز کامل ندیدم ( فعلاً پلیسها افتادند دنبال توزیع کننده های Blue Magic) ولی باید گفت گنگستر آمریکایی در کل فیلمی هست که فقط با گذاشتن دوربین روی یه سه پایه ساخته نشده و تک تک تصاویر کار شده ( کاش می شد بیشتر مثال می زدم !!! ) ، تصویر و موسیقی و بازی بهم گره خوردن فقط برای اینکه یک تکه از دنیای کثیف خودمون رو ببینیم ... یک تکه کثیف از خودمون ...

Tuesday, April 29, 2008

پیاز ، پرزیدنت و تاندونهای آن خانم!!!

این جناب رییس جمهور ما هم از اون آدمهایی هستند که اصولاً نمی شه فهمید چه در سر دارند و چه بر زبان ... اصولاً شخصیت این جناب محمود خانِ احمدی نژاد عین پیاز لایه لایه هست ( متوجه هستید که ؟؟؟) و روانشناسی اشخاصی نظیر این جناب ، به همون سختی حدس زدن تعداد لایه های پیاز بدون رؤیت اندرونی پیازه ...

ظاهراً در همین انتخابات اخیر که در ایران برگزار شد ، در یکی از ستادهای رأی گیری ، یه خانمی جناب پرزیدنت رو از نزدیک رؤیت می کنند و غش و ضعفی می روند و به گواهی عکسی که بنده در گاردین رؤیت کردم ( یک سری به پلاس پیکس بندازید)، رئیس جمهور هم سراسیمه می روند کمک خانمِ از وفور شعف غش کرده و همچین قرص و قایم دست و پرِ خانم پریشان را می گیرند و ... قبل از هر چیز عاجزانه از همه شما می خوام که اولاً دعا کنید اون خانم محترمه دچار شکستگی استخوان یا کشیدگی تاندون نشده باشند ( احساسات چه می کنه !!! ) و ثانیاً باهم دعا کنیم همسر جناب پرزیدنت این عکس رو ندیده باشند ( احساسات معکوس چه می کنه !!! ) ، چراکه در غیر این صورت جناب بهروز مهری ( فضولی چه می کنه !!!) باید جوابگوی از هم پاشیدگی کانون گرم خانواده جناب پرزیدنت باشند و نیز باید مواظب باشند دچار له شدگی اعضای خارجی و داخلی نشوند ، چراکه ایشون در موقع نا مناسب در جای نامناسب بوده و بدتر اینکه در موقع نامناسب از سوژه نامناسب عکس گرفته و همین دلیل ، بادمجان کاشتن پای چشمِ این عکاس کنجکاو رو حلال می کنه ...

خلاصه ما همین یکی رو ندیده بودیم که به همت جناب پرزیدنت دیدیم ... بقول ایرانیها " فعلاً توی کفیم " و بقول یانکی ها هم " WOW " ... البته بنده موندم حیرون که توی کشوری که جوونای بنده خدا رو واسه دوتا متلک ناقابلی !!! که نثار جامعه دختران مانکن پوش می کنند ، راه براه می تِپونن توی ماشین پلیس با این اوصاف تکلیف این لمسیات جناب پرزیدنت در ستاد رأی گیری چی میشه ؟؟؟ ... پرزیدنت هم نشدیم که ملت واسمون غش کنن ... بقول یانکی ها ... هیچی بابا ولش ...

Monday, April 21, 2008

حتماً بخوانید !!! جالب است!!!

بنده اصولاً به چیزهای زیادی در این دنیا بی اعتنا هستم و فوتبال هم یکی از این چیزهاست. البته بعضی اوقات فوتبال و محتویاتش ( توپ ، دروازه ها ، زمین چمن و حتی بازیکنان و مربیان و سایر موارد ) برایم جالب توجه می شوند و جناب افشین خان قطبی مربی فعلی تیم پرسپولیس هم یکی از همین موارد هستند. این بنده خدا از همان موقع که خیز برداشت برای آمدن به ایران برایم جالب بود تا خودِ همین حالا . نمی دانم شاید حوصله تان بیش از این سر برود اگر بگویم که چرا این شخص تا این حد برایم جالب است . فعلاً برای کوتاه نگاه داشتن این مطلب از این موضوع فاکتور می گیرم . شاید در ادامه فهمیدید که چرا ...

در ویژه نامه این هفته روزنامه اعتماد ( پنجشنبه بیست و نه فروردین هشتاد و هفت و در صفحات 30 تا 31 ) ، مصاحبه ای با افشین قطبی چاپ شد. یک بخش این مصاحبه بنظرم جالبتر از سایر بخشها بود ، بخشی که افشین قطبی جدای از بحث های فوتبالی و مربی شدن علی دایی و قضایای پشت پرده ( که این موضوع رو یکی از بدترین خاطرات حضورش در ایران می دونه ) و شکسته شدن لپ تاپش ( که بقول خودش سخت ترین ساعات زندگی اش بوده ) صحبتهای جالبی درباره مشاهداتش از ایران کرده . اون که حول و حوش سی سال از وطن دور بوده در ایران و در دور و اطرافش چیزهایی دیده که هرچند شاید برای ما بسیار طبیعی باشه و در کنار سایر امور روزمره طبقه بندی بشه ، اما برای خودش شگفت آور و حتی ناراحت کننده اس. این قسمت از صحبتهای او ، روانشناسی یک فرد در خارج ( منظور آمریکا و با کمی اغماض اروپا) بزرگ شده و جدیدالورود به ایران رو به بهترین شکل نشون می ده. این بخش از صحبتهاش رو عیناً میارم تا قضاوت کنید . البته لازم بذکره که درست بعد از این صحبتهاش مصاحبه گر یک طنازی هم می کنه که بسیار بجاست : "در بدو ورود به ایران می گفتید ندانستن کامل زبان فارسی تنها مشکل شماست.اما حالا انگار پس از یاد گرفتن زبان مشکلات بیشتری دارید ؟ " ... و حالا اون بخش مصاحبه فوق الذکر :

(( به غیر از پدیده بازیکن سالاری چه چیزهای دیگری در ایران اذیت تان کرده ؟

مشکلات هست ، امکانات کم است ، نظم نداریم و این را نمی توان کتمان کرد. خیلی ناراحت می شوم وقتی در خیابان دارم راه می روم و می بینم خانمی با چادر کنار خیابان زیر باران مانده و ماشین ها نگه نمی دارند ، یا آقایی خانمش را پشت موتور سوار کرده و دو بچه را هم روی پاهایشان گذاشته اند ، بچه کوچک را هم خانم مثل بقچه زیر بغل زده و هیچ کدام کلاه ایمنی بسر ندارند.این اتفاق درست نیست .وقتی می بینم مردم در خیابان دعوا می کنند ، ناراحت می شوم. ما فرهنگ بزرگی داریم. کشور متمدنی هستیم و این اتفاقات در خور نام کشورمان نیست.این چیزها مرا ناراحت می کند.می خواهم در این مصاحبه آن چیزهایی را که می بینم به آنها بگویم.ما کشور خوبی داریم ، پس کمی باهم مهربانتر باشیم و شهرمان را تمیز نگه داریم.تهران و ایران خانه خودمان است.در این مدت دو سه بار به کوه رفتم و دیدم پر از آشغال شده و خیلی ناراحت شدم چون فکر می کنم طبیعت هم مثل خانه ماست.ما باید کشورمان را هم مثل خانه مان تمیز نگه داریم. فکر می کنم این وظیفه شما هنرمندان و ما ورزشکارهاست که درباره این مشکلات با مردم حرف بزنیم و در رفع این مشکلات مؤثر باشیم. ))

ملاحظه فرمودید .البته بنده برای رفاه حال خوانندگان عزیز ، برخی موارد حیرت انگیز را مشخص نموده ام : شهرمان را تمیز نگه داریم ؟؟؟ آقای قطبی کجای کاری؟؟؟ این چیزهایی که می گویی در وطن مان بهش می گویند شعار و مدتهاست که پشت بسته های پفک نمکی می نویسند !!! در بدو ورودتان به ایران تنها مشکلتان زبان فارسی بوده ، بعد از مدتی مشکلات شما شده آشغال های روی زمین و مسلماً در آینده ای نزدیک مشکلات شما بغرنج تر هم خواهند شد . مطمئن باشید تا چندی دیگر چیزهایی در این ملک آریایی خواهید دید که مفهوم آشغال را برایتان متحول می کنند ... شک نکنید ... .

Tuesday, April 15, 2008

یک موجود سابقاً انسان !!!

خوانندگان پروپاقرص این وبلاگ احتمالاً متوجه تغییراتی ( هر چند کوچک ) در پرانتز شده اند . البته قرار بود پرانتز نابود شود ، اما فعلاً به مرمتش رضایت داده ام ، یکجور اُپتیمایز کردن ...

آرشیو این وبلاگ را که دید می زنم مو به تنم میخ طویله می شود ؛ از آن بخش پرانتز که بر روی سرور خدابیامرز " میهن بلاگ گوربگور شده " بود و به ناحق نیست ونابود شد که بگذریم ، باید گفت که پرانتز شوخی شوخی بخشی از گذشته بنده را در خود اسیر کرده است ، بعضی اوقات دلم می خواهد پرانتز را نیست و نابود کنم چون ریخت و ترکیبش و مطالبش مرا یاد گذشته ام می اندازد و همین تهوع آور است برایم . ولی بعضی اوقات آنرا موهبتی می دانم برای خود ، این پرانتز هیچ فایده ای که نداشته لااقل یک دوره از زندگی ام را در خود ذخیره کرده و این بخودی خود ارزشمند است ، البته شاید برخی نتوانند از لابلای سطورش ردی از زندگی نویسنده اش بیابند ، اما خود نویسنده حسابی رد زندگیش و افکارش را در آن می بیند و آنها را حس می کند : آیا روزی خواهد آمد که به بچه بودنم بخندم ، به گذشته نسبتاً احمقانه ام ... به اشتباهات فراوانم ... به فرصتهای طلایی که با هیچ معاوضه شان کردم ... آیا آنی خواهم شد که می خواهم ؟؟؟ به امید آن روز و فقط برای اینکه یادم بماند در آینده ای نچندان دور دقیقاً باید به چه بخندم این پرانتز را نگاه خواهم داشت ...