شمعهایی که ملودی یگانگی می نوازند
بنا بر سنت هرساله وبلاگ پرانتز، امروز وقت آن شده که باز هم برای یک دوست قدیمی مطلبی بنویسم... البته اینبار برخلاف سالهای پیش تنها درباره او خواهم نوشت ، نه خطاب به او ...
بهانه این سنت هر ساله که از شروع بکار این وبلاگ همواره با این وبلاگ همراه بوده ، روز تولد آن دوست است. حول و حوش چهار سالی می شود که بنده ایشان را می شناسم و این آشنایی هم بر امواج خطوط دایل آپ سوار بوده و بصورت کاملاً صفر و یک !!! دوران خوبی بود برای خودش و خوب یا بد چیزهایی آموختم ... اصولاً خشت خشت این دنیای پهناور و دستگاه عریض و طویل خلقت ، آمیخته با آموزش است و زنهار و حاشا !!! بگذریم ...
گفتنی در این باره زیاد است و هم خود این دوست و هم اتمسفر آن زمان وجود من ، برای خودش حکایتی شنیدنی دارد که شاید خود آن دوست هم تمام آنرا نداند ( برای آشنایی با این اتمسفر می توانید به پستهای حول و حوش همین تاریخِ سالهای پیش پرانتز سر بزنید ... البته برخی از این پستها در سرور میهن بلاگ هستند و قابل دسترسی نمی باشند ) .
لازم است بگویم که مدتی است از این دوست بزرگوار خط و خبری ندارم ، با اینحال هر از گاهی که دکمه ریپلی زندگی را می زنم ، او را بخاطر می آورم و به او فکر می کنم ... گمان می کنم آدم عجیبی بود ... مسلماً در گوشه ای از همین دنیا زندگی می کند و فقط می توانم امیدوار باشم که در آرامش است ... و با آرامش شمعهای کیک تولدش را فوت می کند ...
بنا بر سنت هرساله وبلاگ پرانتز، امروز وقت آن شده که باز هم برای یک دوست قدیمی مطلبی بنویسم... البته اینبار برخلاف سالهای پیش تنها درباره او خواهم نوشت ، نه خطاب به او ...
بهانه این سنت هر ساله که از شروع بکار این وبلاگ همواره با این وبلاگ همراه بوده ، روز تولد آن دوست است. حول و حوش چهار سالی می شود که بنده ایشان را می شناسم و این آشنایی هم بر امواج خطوط دایل آپ سوار بوده و بصورت کاملاً صفر و یک !!! دوران خوبی بود برای خودش و خوب یا بد چیزهایی آموختم ... اصولاً خشت خشت این دنیای پهناور و دستگاه عریض و طویل خلقت ، آمیخته با آموزش است و زنهار و حاشا !!! بگذریم ...
گفتنی در این باره زیاد است و هم خود این دوست و هم اتمسفر آن زمان وجود من ، برای خودش حکایتی شنیدنی دارد که شاید خود آن دوست هم تمام آنرا نداند ( برای آشنایی با این اتمسفر می توانید به پستهای حول و حوش همین تاریخِ سالهای پیش پرانتز سر بزنید ... البته برخی از این پستها در سرور میهن بلاگ هستند و قابل دسترسی نمی باشند ) .
لازم است بگویم که مدتی است از این دوست بزرگوار خط و خبری ندارم ، با اینحال هر از گاهی که دکمه ریپلی زندگی را می زنم ، او را بخاطر می آورم و به او فکر می کنم ... گمان می کنم آدم عجیبی بود ... مسلماً در گوشه ای از همین دنیا زندگی می کند و فقط می توانم امیدوار باشم که در آرامش است ... و با آرامش شمعهای کیک تولدش را فوت می کند ...