Sunday, November 30, 2008

روز ملی ازدواج به سبک ایرانی !!!

گویا امروز روز ملی ازدواج یا چیزی شبیه به این است و قرار است عده ای جوان همینطوری با هم ازدواج کنند ...

عرضم به خدمت با سعادت شما همه چیز دیده بودیم جز این یک قلم را که آنرا هم با همت دوستان دیدیم .آخر مگر می شود به زور ازدواج کرد ؟؟؟ این درست که در برخی نقاط دور افتاده ایران ( و حتی جهان ) اسلحه می گذارند توی سوراخ دماغ طرف و مجبورش می کنند ازدواج کند ؛ ولی دیگر این موضوع را در بوق و کرنا نمی کنند و این چیزی است بین خودشان و طرفین ... ولی بعد از چند روزی تبلیغات شبانه روزی و رسانه ای ، امروز که دهم آذر ماه باشد و اول ذیحجه ، قرار است بطور فله ای عده ای پسر را با عده ای دختر بوصلتند ( به وصلت مجبور کنند !!! ) که در نتیجه در همین امروز شاهد افزایش فله ای تعداد مصیبت زده های مملکت خواهیم بود ... چراکه نه تنها در میان این انبوه مزدوجها زن و شوهر ناسازگار فراوانند ، بلکه دو فردای دیگر( تقریباً نه ماه ... البته اگر مبداً محاسبه زمان را از روز بعد از ازدواج در نظر بگیریم !!! ) یکی چند موجود بیگناه هم بر جمع این بدبختها اضافه می شود ... ملت ماهها و سالها عاشق همند ، آخرش اسید می پاشند به سر و صورت هم ، حالا عده ای در یک روز بطور ضربتی می خواهند ازدواج کنند که دیگر خدا به خیر کند ....

شعار چهار مرحله ای سازمان ملی جوانان یعنی ازدواج بهنگام ، آگاهانه ، آسان و پایدار هم از نظر بنده به هزار و یک دلیل در حد یک شعار باقی می ماند ...

مطلب مرتبط : گوریل ها و انسانها

بد نیست اینها را هم مطالعه کنید :

روز ملی ازدواج (فارس نیوز )

ویژه برنامه دوازده ساعته روز ملی ازدواج در رادیو جوان ( ایسکانیوز )

مهریه ، سکه دو روی زندگی مشترک ( ایرنا )

Saturday, November 29, 2008

توضیح در مورد سایدبار

ساید بار وبلاگ را اگر دید زده باشد بخشی تحت عنوان آینده پرانتز را حتماً دیده اید ، با عرض معذرت امروز خودم یک دیدی زدم و دیدم که تاریخش منقضی شده :

آیا زمین در بیست و یکم اکتبر بلعیده خواهد شد ؟ قرار بود آزمایش اصلی شتابگر سرن در روز بیست و یکم اکتبر انجام شود ( در مورد آزمایش اول در پست " بلعیده شدن ژنو " یک چیزهایی نوشتم ) و پشت بندش من بیایم اینجا و نتیجه را بتایپم . ولی امان از مشغله که سیاهچاله هم سرش نمی شود . ولی ظاهراً هیچ سیاهچاله ای در هیچ کجای دنیا هیچ چیزی را نبلعیده !!! دست کم من که نشنیدم بلعیده باشد !!!

سفر کریس خان دی برگ به ایران : این بنده خدا قرار بود تابستان بیاید ایران که چوب لای چرخش گذاشتن و نیامد ، برنامه افتاد برای پاییز که باز هم ظاهراً الوار گذاشتن لای چرخش و نیامد ... پس فعلاً با همین آلبوم بی تو با توی آریان ( که کریس عزیز هم توش خونده ) یک جور سر کنیم ببینیم که در آینده چه چیزهای دیگری لای چرخ این بنده خدا می گذارند ... لازم به گفتن است که از این کریس دی برگ آهنگهای زیادی را دوست دارم و از جمله آنها این چند مورد است :

Traveller ،Eastern Wind ، Last Night و البته Spanish Train که در مورد قطاری است که مردگان را می برد آن دنیا و بعد سر مردگان یک شرط بندی رخ می دهد و ... حتماً شنیده اید ...
آهنگ محشر the Last Time I Cried هم از یاد بنده نمی ره :

Eli Eli Lama, Oh Lord,You have forsaken me

ریتم و شعر و نحوه خواندن این آهنگ واقعاً جذاب است ، خصوصاً این بخشی که نوشتم .

و اما در مورد سفر جورج کلونی هم من که چیزی نشنیده ام ... شما شنیده اید ؟؟؟


Friday, November 28, 2008

برزخ ، چاه ، زنان ، طوبی

جناب مصطفی مستور در داستان " چند روایت معتبر درباره برزخ " ( که شهروند امروز نسخه تعدیل شده اش را چاپ کرده بود و شما اگر مایلید کاملش را اینجا بخوانید ) بطور اساسی روانشناسی زن دوستی مردها را تصویر کرده . حالا این زن سوفیا باشد یا سارا باشد یا حتی زنی که " خال کوچکی در بهترین جای صورتش دارد " . حالا می خواهد " ساعت مچی صفحه بزرگ " داشته باشد یا " عینکی با قاب سبز رنگ " یا " دست بند نقره ای نازکی روی مچش " بسته باشد... در هر صورت راوی داستان " فکر بزرگ و تکان دهنده ای را ناگهان کشف می کند " و البته تعبیری برای طوبی ( درخت مقدس ) ارائه می دهد که جای تأمل دارد : " ... این که هر زن انگار شاخه ای بود از درختی مقدس که در یکی از آن میلیون ها خانه افتاده بود. این که خوشبختی یا داشتن همه آن شاخه های سبز است یا هیچ کدام " ... البته او مراقب بود تا در چاه های دلپذیر فرو نرود...

Thursday, November 27, 2008

آیا نوزاد در رشت واقعاً حرف زده است ؟؟؟

این استانی که بنده تویش زندگی می کنم عجایب زیاد دارد که آخریش نوزاد سخنگوست ...

چند وقتی است ( حداکثر دو هفته ) که میان ملتی که در رشت زندگانی می کنند شایعه ای دهان به دهان می چرخد که در نوع خود جالب انگیزناک است : ماجرا از این قرار است که ظاهراً نوزادی در بیمارستان آریای شهر رشت بعد از تولد ، شروع به حرف زدن می کند و پرستار از این امر وحشت کرده و او را به زمین می اندازد و نوزاد کشته می شود. این نوزاد قبل از مرگش پیش بینی هایی کرده که در اواخر آذر ( بیست و هفتم آذر ) اتفاقات عجیبی از جمله بارش برفی سنگین در گیلان رخ خواهد داد و عده ای زیادی کشته خواهند شد.البته این مورد آخر نیاز به پیش گویی نداشت چراکه در چند سال گذشت آنقدر برف سنگین ( وغیر سنگین ) اینجا آمده و آنقدر ملت مرده اند ( خصوصاً در روستاها ) که دیگر نه تنها کک مسئولین که کک خود مردم هم نمی گزد. مورد مهمش هم همان برف سال هشتاد و چهار بود که تا چندین روز ملت ایران هیچ خبری از گیلانی ها نداشتند.راهها بسته بود و عده زیادی یخ زدند. مسافران در جاده (رشت - انزلی ) سرگردان شدند و عده ای در ماشینها مردند و عده ای هم پای پیاده خود را به شهر رساندند ، اما هیچ جایی خبری از این مرگهای فجیع درز نکرد. هلیکوپترها چندین روز بعد ( که هوا دیگر آفتابی بود ) به اطراف دیلمان آمدند و از بالا کمکهای خود را می انداختند و می رفتند ، نکته اینکه بعد از اینکه چند روز دیگر بر می گشتند می دیدند کسی کمکها را برنداشته ( زیرا ملت زیر خروارها برف و یخ مدفون بودند!!! )

هرچند موضوع نوزاد بیمارستان آریا بنظر شایعه می آید و حتی تکذیب هم شده، ولی با اینحال شرط عقل حکم می کند تا پایان آذر ماه منتظر باشیم ببینیم چه می شود ... با اینکه آدم براحتی نمی تواند این موضوع را قبول کند ولی ته دل آدم می لرزد ... داستان بخودی خود هیجان انگیز است و اگر هم دست ساخته ذهن یک آدم خلاق ( مثلاً همان پرستاری که باعث مرگ نوزاد شده ) باشد باید به داستانی که انتخاب کرده آفرین گفت ... البته من نمی دانم پدر و مادر و آشنایان این نوزاد چرا چیزی نمی گویند یا این موضوع درست است یا نیست . اگر درست است که هیچ اگر نه چرا آنها علیه پرستار و بیمارستان شکایتی نکرده اند ؟؟؟ خدا عالم است

Tuesday, November 25, 2008

برادرزاده ای که برای بوش گریست !!!

درباره برادر زاده ام که پسربچه ای باهوش است ، چند باری در اینجا چیزهایی نوشته ام ( همین بس که عکس پروفایل بنده شاهکار ایشان است و تصویر ذهنی اوست از بنده !!! ) ... البته در همین کش و قوس انتخابات اخیر آمریکا بود که فهمیدم این پسر، سیاسی هم هست ...

عرض کنم خدمت شما که این برادرزاده بنده از جناب بوش خیلی خوشش می آمد ، چند عکس از شیرین کاری ها ( یا بهتر بگوییم گاف های ) این جمهوری خواه را دیده بود و عاشقش شده بود !!! خصوصاً عکسی که او را در حالیکه چترش در اثر باد پشت و رو شده بود نشان می داد و یا عکسی که در آن او کتاب قصه ای را برعکس گرفته بود ( و چند مورد دیگر ) هنوز هم در یادش مانده است. در جریان مبارزات انتخاباتی و اواخر کار که فهمیده بود بوش باید برود حسابی ناراحت بود و می گفت : " کاش بوش رئیس جمهور آمریکا بمونه ... کاراش خیلی خنده داره !!! " و البته من برایش بزبان کودکانه توضیح دادم که هر کسی تاریخ انقضایی دارد و تاریخ مصرف ایشان هم منقضی شده ... این جریان داشت تا این عکس را دید ... عکسی که مک کین جمهوری خواه را در حالتی مضحک در پشت سر اوبامای انگشتر بدست و مصمم نشان می داد ... این عکس امیدی در دل این بچه رویاند مبنی بر اینکه اگر خدا بخواهد و این جناب مک کین پیروز شود احتمالاً بمدت دست کم چهار سال باز هم خواهد خندید ... ولی وقتی اوباما پیروز شد ( و او فهمید که مک کین باخته است ) گریه کرد و من برای اولین بار دیدم این بچه برای یک رئیس جمهور گریه می کند ( اشکهایش صد در صد واقعی بودند )...

مطالب مرتبط :

برادرزاده ای که CPUی عمویش را نیم سوز کرد!!!

Sunday, November 23, 2008

معادله ای با چهار پارامتر!!!

قیام مختار مسکن درد آنهایی است که واقعه عاشورا و ماجراهایش موجب رنجش خاطرشان شده... حالا این واقعه و این خونخواهی تا چه حد صحت دارد به کنار ، ولی گویا ملت ( خصوصاً شیعیان ) بعد از واقعه عاشورا نیاز به کمی اعتماد بنفس و البته خنک شدن جگر داشته اند و قیام مختار (افسانه یا حقیقت ) اینکار را برایشان کرده است ...

اول این را بخوانید لطفاً : « پس از ساخت فیلم امام علی (ع) با همه خاطرات شیرین و فرجام غم انگیزش، شیفته جست وجوی سلمان ، صحابی کبار و ایرانی تبار حضرت محمد (ص) شدم . قریب ده سال با او سفر کردیم و به جست وجوی حقیقت پرداختیم . از ایران و حضرت زرتشت تا بیت المقدس و حضرت مسیح و از آنجا تا سرزمین حجاز و مکه ... رفتیم و رفتیم و رفتیم و با عشق سلمان به علی (ع) آرام شدیم ... این ده سال بی شباهت به دو ماراتن نبود. در واپسین لحظاتی که فکر می کردم با سلمان فارسی به انتهای راه نزدیک شده ام، ناگهان دونده ای ظاهر شد و چون بار خود را به خط پایان رساند، خوب که نگاه کردم دیدم مختار است؛ مختار ثقفی. مختار جایی خود را نشانم داد که نتوانستم نبینمش. جلو رفتم و سعی کردم او و قیامش را بشناسم. لذا با او به تاریخ سفر کردیم. دوشادوش او جنگیدیم . جنگی که اکنون نیز ادامه دارد. برای پیروزی مان دعا کنید. »

اینکه خواندید بخشی از نوشته داوود میرباقری کارگردان سریال در حال ساخت مختارنامه بود که از سایت سیمافیلم نقل کردم ( کاملش را اینجا بخوانید )

باید توضیح دهم که یک فیلم و یک سریال در دست تهیه هستند که بنده شدیداً منتظرم که به نمایش عمومی در بیایند و اگر خدا بخواهد کیفور شوم ... یکی فیلم ملک سلیمان است ( که گویا قرار است بالاخره در جشنواره امسال نمایش داده شود) و یکی هم همین سریال مختارنامه داوود میرباقری. این دومی را که دیگر شدیداً منتظرش هستم . چون به یاد نمی آورم این بشر چیزی ساخته باشد و بد از کار در آمده باشد ( بجز ساحره که یک مقداری پس رفت بود برای او ) از کودکی سریال گرگهایش را بیاد دارم ( که فکر می کنم شبکه یک غروب جمعه ها نشانش می داد والبته آنجا جناب میرباقری را نمی شناختم !!! ) ... و رعنایش که جامعه نسوان ( از جمله در خانه ما ) آنرا دوست داشتند و سریال محبوبی بود ( نیمی از افسردگی حادی که اکنون به آن مبتلا هستم زیر سر همین سریال است !!! ) ... بعد از آن امام علی (ع ) بود و پشت بند این سریال آدم برفی ( که قطعاً شاهکار نبود و فقط چون جنجال داشت و توقیفی بود ملت می دیدندش ) و معصومیت از دست رفته ( که چند باری تلویزیون نشانش داد و من فرصت نکردم درست و درمان ببینمش و همان کمی که دیدم هم عالی بود ) و البته مختارنامه که گویا مدت ساختش به شش سال رسیده و در این مدت بطور اساسی بودجه الف گرفته ( عده زیادی از کارگردانها این موضوع را تبعیض می دانند !!! )

خلاصه اینکه داوود میرباقری + مقدار بسیار زیادی پول + مقدار بسیار بسیار زیادی زمان + یک داستان مهیج = یک اثر هنری نظیر مختارنامه. پریروز جناب پرزیدنت رفتند سر فیلمبرداری این سریال و این باعث شد ببینیم در احمد آباد چه خبر است . دیشب هم تلویزیون به همین بهانه چند صحنه سریال را نشان داد که شک ندارم در تاریخ سریال سازی ایران بی نظیر بود : سوارکاری را نشان می داد که به تاخت می رفت و دوربین بدون حرکات اضافی دنبالش می کرد ... اسلوموشنی نشان می داد که سوارکاری به سمت دوربین می آمد و تکه های گل زمین به آسمان پرت می شد ... دوربین آنچنان به زیبایی از بالای سر یکی از بازیگران که گویا به صلابه کشیده شده بود حرکت کرد که مو بر تنم میخ طویله شد ... این ( صحنه ها و نما ها ) همگی مقدمات میخ طویله شدن موها را فراهم می کنند ...

و البته خود قیام مختار هم جای بحث دارد چون ( بنظر بنده ) یکی از خشونت بار ترین اتفاقات تاریخ اسلام و خصوصاً تاریخ شیعه و خصوصاً تاریخ ایران ( ایرانیان نقش بزرگی در این قیام دارند ) بشمار می آید : سر بریدن ، قطع دست و پا ، انداختن در دیگ روغن جوشان ، آتش زدن انسان ، تاختن با اسب بر انسان زنده ، کشتن ملت به جرم خوردن شتر امام حسین (ع) و دهها مورد دیگر که در نوع خود بسیار وحشتناک است . نمایش ( ویا بیان ) قصاص قاتلین یا عاملین یا کسانی که کوچکترین دخالتی در شهادت امام حسین (ع) داشته اند به فجیع ترین حالت ممکن و رساندن آنان به اشد مجازات شاید پیام بدی به جهانیان برساند . خصوصاً اینکه این سریال نزدیک به استاندارد ساخته شده و مایی که سریال مردان آنجلس را فرستادیم برای پاپ ، مختارنامه را که دیگر اگر بشود در بخش بین الملل کن هم نمایش می دهیم ( البته پس از تبدیل آن به فیلم که این یکی را سیما فیلم کاملاً بلد است !!! ) . امیدوارم با ساخت این سریال بیش از این متهم به وحشیگری نشویم ... البته من مطمئنم استاد میرباقری فکر همه چیز را کرده اند ...

خلاصه اینکه اگر شما هم هر سال ماه محرم با شنیدن داستانهای ترسناک و عذاب آوری که درباره آنچه در روز عاشورا بر امام حسین ( ع ) و یاران و خانواده شان رفته ( و با آب و تاب بسیار و اشاره به جزئیاتی که حتی شاید بسیاری از آنها غلو باشند پای منبرها و در سوگواری ها شنیده اید ) دلتان پر خون می شود و به همین دلیل دل پری از جماعت منافق و دو رو هفت خط و نان به نرخ روز خور دارید ، مطمئناً با شنیدن حکایت قیام مختار ثقفی ( و یا دیدن مختارنامه ) دلتان خنک خواهد شد ... شک نکنید!!!


اگر مایلید بیشتر بدانید :

درباره قیام مختار ( بر اساس کتاب ماهیت قیام مختار بن ابی عبید نوشته سید ابو فاضل اردکانی – انتشارات مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامی )

قیام مختار ( ماجرا را با ذکر مأخد در حین توضیح بیان کرده )

درباره داوود میرباقری ( مراسم نکوداشت میرباقری – سیما فیلم - دی ماه هشتاد و شش )

Thursday, November 20, 2008

بخاری های اورانیوم سوز را غلاف کنید !!!

ظاهراً اوضاع زمستان امسال خیلی بیریخت تشخیص داده شده ... از شما چه پنهان چند روز پیش چند لیتر نفت سهمیه رو گرفتیم و باز هم از شما چه پنهان امروز خانواده دو عدد چراغ نفتی باحال خریداری کردند ...

آنقدر در گوش ما خواندند که " انرژی هسته ای حق مسلم ماست " که دیگر باورمان شده بود انرژی هسته ای واقعاً حق مسلم ماست و انتظار داشتیم برای فصل سوز و سرما دست کم چند کیلویی اورانیوم غنی شده ای چیزی بیارند دم در خانه ... اما ظاهراً کور خوانده بودم !!!

گفتیم داریم پیشرفت می کنیم نگو که بطرز نافرمی داریم پس رفت می کنیم و خبر نداریم... باز هم خدا پدر و مادرشان را بیامرزد که نفت دادند و بجای آن زغالسنگ و هیزم سهمیه نبستند که در آن صورت بجای این همه درس و مدرک و دوره ای که دیده ایم ، عجالتاً می بایست دوره هیزم شکنی و زغال فروشی را هم می دیدیم... مانده ام حالا این نفت را چطور بسوزانیم ؟؟؟ دانشمندان جوان ایرانی راهی بلدند که ما با همین بخاری گازسوزهای زهوار در رفته یک طوری این نفتها را بسوزانیم ؟؟؟


تشکر از تنها دوست حواس جمع بنده !!!

آمدم اینجا تا از دوستی که زحمت کشیده و روز تولد بنده رو ( ذیل یکی از پست ها ) به من یادآوری کرده صمیمانه تشکر کنم ... دست مریضاد به این هوش و حواسش ... امیدوارم بتوانم یک جوری که شایسه اش باشه از خجالتش در بیام ... هر چند ایشون خودشون رو معرفی نکردند ولی با اینحال من که تعداد دوستام به تعداد انگشتان دست هم نمی رسه مسلماً می تونم یه حدسایی بزنم .... اگر صلاح دید و خودش رو معرفی کرد که چه بهتر ... اگه نه که مجبورم یکی یکی از خجالت همه دوستام در بیام تا در این بین از خجالت ایشون هم در آمده باشم ...