آشنایی با یک خارجی که مادرش ایرانی بود !!!
دیروز برای انجام کاری به شهسوار ( تنکابن ) رفتم و در این سفر برادرزاده ام هم همراهم بود . جز من و برادرزاده من و امانتی که به من سپرده شده بود ( که جمعاً می شدیم دو نفر آدم و یک جسم بی جان ) یک دختر خانمی هم از مسافران ماشین بودند ...
این دختر خانم ترک بودند ( استانبول ) که از شهر ما بازدید کرده بودند و برای دیدن اقوام مادری خود می رفتند شهسوار . مشکل اساسی با آن روسری اش داشت و مشخص بود تا بحال حتی برای خنده هم که شده چیزی روی سرش نینداخته . به انگلیسی به راننده گفت «اجازه هست توی ماشین اینو ( نوشیدنی ) بخورم ؟ » و راننده هم جواب داد : « ممنون من نمی خورم !!! » بعد یک بسته خوراکی در آورد و به جناب راننده ( که آدم مسنی بود ) و نیز به من و برادرزاده جان تعارف کرد. منهم که خودتان می دانید چه آدم خجالتی هستم یک دانه بیشتر بر نداشتم ، گفت :« not Once » و از من خواست برای Child خودمم هم بردارم !!! به ذهنم رسید که بگویم : « به جان خودم این child من نیست... child من نیست که بماند ، nephew من هم نیست ... اصلاً این بچه اینجا چیکار می کنه ...باور کن خانوم ، جوووون خودم راست می گم !!! » خلاصه می خواستم هر گونه آشنایی با برادرزاده ام را تکذیب کنم ( به دلایلی که آقا پسرا می دونن ) ولی یک چیزی به من نهیب زد : « واسه یه بارم شده آدم باش لطفاً آرش جان !!! » در حین همین کلنجارها بود که آقای راننده هم یک عدد سی دی ترکی – استانبولی دبش گذاشت برای خانوم و خانوم هم حسابی هیجان ورش داشت از همچین حرکتی ... به پدرش ( یا کسی مثل یک فامیل ) زنگ زد و به ترکی تعریف می کرد :« تاکسی های اینجا Emra می ذارن !!! » و هر هر و کر کری کرد ... وقتی آقای راننده آهنگ « Self Control » (Laura Branigan ) را گذاشت ، دیگر صدای من در آمد :« جناب راننده شرمنده ، لطف کنید یه آهنگ ایرانی بذارید که خانوم آهنگهای ما رو هم بشوند ... اینها رو که شنیدن » ... راننده هم گوش داد به حرف من که کاش گوش نمی داد ... کوچه بازاری ترین آهنگی که به عمرم شنیده بودم را گذاشت و من هم چاره ای نداشتم جز فرو رفتن در عمق صندلی ...
البته اینها همه قبل از تصادف ما بود ... یک ماشینی کوبید به ماشین ما و ....
در جلو قفل شد و خانوم ترکی- استانبولی ماجرا هم اسیر ماشین ساخت ایران شد .... جوانان مملکت هم که حقاً همیشه و در همه جا برای کمک به خانومهای اسیر شده ، آن لاین هستند و کم نمی آورند به کمک خانوم شتافتند و اینجا بود که nephew رو گذاشتم آنطرف جاده و شروع کردم به کیش کردن این ارازل و اوباش ... خانوم پیاده شد با هم ایستادیم لب جاده ... تصادف را به YELLOW ONE نبودن ماشین نسبت داد و با اینحال فهمید مقصر ماشین پراید بود ه . گفتم : « Driving in IRAN is very ..» و خانوم معطل نکرد و کامل کرد : « Very very very bad » و این جمله را آنچنان با حرارت و حرکات دست و بالا پایین پریدن گفت که سی چهل نفری که در صحنه حاضر بودند خیره خیره به ما زل زدند...
سوار ماشین که شدیم بحث من و خانوم « درایوینگ در ایران » بود و در حین بحث ، خانوم فحشهای آب نکشیده ای هم نثار خودروهای ما از جمله پژو و پراید کرد... ناگفته نماند که بنده وظیفه برگردان سخنان خانوم از انگلیسی به فارسی را برای جناب راننده داشتم که در نوع خود تجربه جالبی بود ... رسیدیم و من می خواستم ببرمش به آدرسش ولی ظاهراً منظورم را درست نفهمید یک خورده ای فکر کرد می خواهم بدزدمش ... ماشین گرفتم برایش و در دلم گفتم : « برو که به ایران خوش آمدی !!! فقط مواظب باش » بای بای کردیم و رفتیم سی خودمون ...
نتیجه اخلاقی : بچه برو اون کتابای Interchange منو بیار می خوام انگلیسی ام توووپ شه !!!
دیروز برای انجام کاری به شهسوار ( تنکابن ) رفتم و در این سفر برادرزاده ام هم همراهم بود . جز من و برادرزاده من و امانتی که به من سپرده شده بود ( که جمعاً می شدیم دو نفر آدم و یک جسم بی جان ) یک دختر خانمی هم از مسافران ماشین بودند ...
این دختر خانم ترک بودند ( استانبول ) که از شهر ما بازدید کرده بودند و برای دیدن اقوام مادری خود می رفتند شهسوار . مشکل اساسی با آن روسری اش داشت و مشخص بود تا بحال حتی برای خنده هم که شده چیزی روی سرش نینداخته . به انگلیسی به راننده گفت «اجازه هست توی ماشین اینو ( نوشیدنی ) بخورم ؟ » و راننده هم جواب داد : « ممنون من نمی خورم !!! » بعد یک بسته خوراکی در آورد و به جناب راننده ( که آدم مسنی بود ) و نیز به من و برادرزاده جان تعارف کرد. منهم که خودتان می دانید چه آدم خجالتی هستم یک دانه بیشتر بر نداشتم ، گفت :« not Once » و از من خواست برای Child خودمم هم بردارم !!! به ذهنم رسید که بگویم : « به جان خودم این child من نیست... child من نیست که بماند ، nephew من هم نیست ... اصلاً این بچه اینجا چیکار می کنه ...باور کن خانوم ، جوووون خودم راست می گم !!! » خلاصه می خواستم هر گونه آشنایی با برادرزاده ام را تکذیب کنم ( به دلایلی که آقا پسرا می دونن ) ولی یک چیزی به من نهیب زد : « واسه یه بارم شده آدم باش لطفاً آرش جان !!! » در حین همین کلنجارها بود که آقای راننده هم یک عدد سی دی ترکی – استانبولی دبش گذاشت برای خانوم و خانوم هم حسابی هیجان ورش داشت از همچین حرکتی ... به پدرش ( یا کسی مثل یک فامیل ) زنگ زد و به ترکی تعریف می کرد :« تاکسی های اینجا Emra می ذارن !!! » و هر هر و کر کری کرد ... وقتی آقای راننده آهنگ « Self Control » (Laura Branigan ) را گذاشت ، دیگر صدای من در آمد :« جناب راننده شرمنده ، لطف کنید یه آهنگ ایرانی بذارید که خانوم آهنگهای ما رو هم بشوند ... اینها رو که شنیدن » ... راننده هم گوش داد به حرف من که کاش گوش نمی داد ... کوچه بازاری ترین آهنگی که به عمرم شنیده بودم را گذاشت و من هم چاره ای نداشتم جز فرو رفتن در عمق صندلی ...
البته اینها همه قبل از تصادف ما بود ... یک ماشینی کوبید به ماشین ما و ....
در جلو قفل شد و خانوم ترکی- استانبولی ماجرا هم اسیر ماشین ساخت ایران شد .... جوانان مملکت هم که حقاً همیشه و در همه جا برای کمک به خانومهای اسیر شده ، آن لاین هستند و کم نمی آورند به کمک خانوم شتافتند و اینجا بود که nephew رو گذاشتم آنطرف جاده و شروع کردم به کیش کردن این ارازل و اوباش ... خانوم پیاده شد با هم ایستادیم لب جاده ... تصادف را به YELLOW ONE نبودن ماشین نسبت داد و با اینحال فهمید مقصر ماشین پراید بود ه . گفتم : « Driving in IRAN is very ..» و خانوم معطل نکرد و کامل کرد : « Very very very bad » و این جمله را آنچنان با حرارت و حرکات دست و بالا پایین پریدن گفت که سی چهل نفری که در صحنه حاضر بودند خیره خیره به ما زل زدند...
سوار ماشین که شدیم بحث من و خانوم « درایوینگ در ایران » بود و در حین بحث ، خانوم فحشهای آب نکشیده ای هم نثار خودروهای ما از جمله پژو و پراید کرد... ناگفته نماند که بنده وظیفه برگردان سخنان خانوم از انگلیسی به فارسی را برای جناب راننده داشتم که در نوع خود تجربه جالبی بود ... رسیدیم و من می خواستم ببرمش به آدرسش ولی ظاهراً منظورم را درست نفهمید یک خورده ای فکر کرد می خواهم بدزدمش ... ماشین گرفتم برایش و در دلم گفتم : « برو که به ایران خوش آمدی !!! فقط مواظب باش » بای بای کردیم و رفتیم سی خودمون ...
نتیجه اخلاقی : بچه برو اون کتابای Interchange منو بیار می خوام انگلیسی ام توووپ شه !!!