برادر بي قراره ، برادر غرق خونه يا كلاهي تا زير چانه
گاهي در زندگي اتفاقاتي رخ مي ده كه حسابي آدم رو بفكر ميندازه ، اين اتفاق مي تونه بسادگي سقوط يك پاره آجر از بالاي يه ساختمان نيمه كاره روي سر يه رهگذر باشه و يا مي تونه به عظمت اتفاقي باشه كه حتي سرنوشت يك ملت رو رقم بزنه ، در حال حاضر هم ما، مابين دوتا از مشهورترين اين وقايع قرار گرفتيم ...
جالب بودن اين دوتا اتفاق براي من از اين نظره كه در زمان رخ دادن هيچيك از اين دو حضور نداشتم ( جالبه نه؟؟؟) ولي تا دلتون بخواد داستان و افسانه راست و دروغ در موردشون شنيدم و خوندم ، موضوع زماني بغرنج ميشه كه واقعاً نميشه حدي براي اين راست و دروغها قائل شد ، لااقل خودم اينجوري هستم كه نمي تونم با اين موضوعات كنار بيام....
خلاصه اين دوتا ماجرا اونقدري با افسانه قاطي شدن كه نشه حقيقت رو از دروغ و ريا جدا كرد و به اصل مطلب پي برد، اصل مطلب دقيقاً چيزيه كه خيلي ها بدنبال كشف اون هستن و البته كتمان اون هم چيزيه كه خيلي هاي ديگه دنبال اون هستند.اين وسط يه عده كه ما باشيم ، اگه بخودمون نيايم مسلماً كلاه گشادي سرمون خواهد رفت، كلاهي كه هم چشمامون رو بروي حقيقت خواهد بست و هم گوشهامون رو از لذت شنيدن حقيقت محروم خواهد كرد.