Wednesday, December 24, 2008

تولد در پیری ... مرگ در خردسالی !!!

چند پست قبل بود که درباره یکی از کارگردانهای محبوبم مطلبی نوشتم ... امروز نوبت یکی دیگر است و او هم کسی نیست جز دیوید فینچر عزیر با آن فیلم هفت بی نهایت محشرش...

فیلم جدید دیوید فینچر که در ایران " مورد عجیب بنجامی باتن " نامیده می شود و من همان The Curious Case of Benjamin Buttonرا ترجیح می دهم ، از آن فیلمهایی است که مو بر تن بنده میخ طویله می کند ( گویا قرار است فردا اکران شود ) . داستان فیلم درباره شخصی است ( با بازی براد پیت ) که در پیری به دنیا می آید و عمرش را بطور معکوس سپری می کند و در مهدکودکی ( یا چیزی شبیه به آن ) در کنار نوه اش می میرد . داستان از این جالب تر ؟؟؟ حالا این را بدهید دست کسی که فیلمی مثل هفت (Seven یا بهتر بگویم Se7en ) ساخته و ببینید چه می شود .

در یکی از گزارشهای نیویورک تایمز ( که در باره تکنولوژی contour بود ) در سال 2006 بود که ضمن توضیح در باره تکنولوژی جدید مورد بحث ، اشاره شده بود که فینچر قصد دارد در فیلم بنجامین باتن از آن استفاده کند و از همان زمان هم بی صبرانه منتظر بودم تا ببینم نتیجه چه خواهد بود. البته فینچر یک کارگردان کاملاً سینوسی است و گاهی خوب و گاهی بد ( که بد و خوب هم نسبی است ) ولی وقتی فیلمهایش را با " هفت " و " باشگاه مبارزه " می سنجیم متوجه می شویم که بعضی اوقات آنچنان هم سر حال نبوده و فیلمهایش بالا و پایین دارند . او مسلماً در زمان ساخت فیلم " هفت " در Peak خود بوده و البته الان هم ( اگر خدا بخواهد )در پیک است .

داستان بنجامین باتن که محشر است ، تکنولوژی هم که آخر تکنولوژی است ، کارگردان هم که آخر کارگردان ، همه چیز مهیاست دیگر ...

Tuesday, December 23, 2008

کِیس اِستادی : پرزیدنتها و خانومها

ما اینجا چهار عدد پرزیدنت داریم که قصد داریم آنها را مورد تجزیه و تحلیل عمیق و موشکافانه قرار دهیم ... با ما همراه باشید ... توضیح اینکه اگر مایل بودید منابع و توضیحات تصاویر استفاده شده در این پست را ببینید ، لطفاً به لینکهای آخر مطلب سری بزنید ( برخی از تصاویر هم از رویترز ، فارس و اشپیگل برداشته شده اند ) ...

مورد اول : این آقا با آن شلوار کوتاهش رئیس جمهور فرانسه است ، عارضم به خدمت شما که دوربینی در دنیا یافت نمی شود که بر روی ایشان زوم نکرده باشد . عجیب در پی اکتشاف و امتحان است و سر و گوشش هم بطور اساسی می جنبد ( با فرکانس بالای گیگا هرتز !!! ) . از نتایج این ارتعاشات فرکانس بالا یکی رفتن به مسافرتهای رسمی بهمراه دوست دخترش بود ( بطور همزمان همسر هم داشت البته !!! ) که البته این دوست دختر پس از ساقط کردن بانوی اولِ اول ، خودش این پست را عهده دار شد و شد بانوی اول فرانسه یا همان فرست لیدی . کارلا برونی اما قول داده بود که عجالتاً تا زمانیکه کنیز جناب سارکوزی است خوانندگی نکند و البته و صد البته که ... مشاهده بفرمایید خودتان دیگر ... ( اگر قصد دارید نام کارلا برونی را در گوگل سرچ کنید یا مطمئن باشید که از سیستم فیلترینگ قدرتمندی بهره می برید یا اینکه سعی کنید دور و برتان کسی نباشد !!! ... توصیه های ایمنی را جدی بگیرید !!! )

جناب سارکوزی اما آرام و قرار ندارند و سیری ناپذیر هم هستند .از دیگر پیامدهای جنبشهای گوش و سر ایشان عکسهایی است که بطور مکرر از او و خانم مرکل ( که اتفاقاً صدراعظم آلمان هم هست ) منتشر می شود . یعنی این دو هر کجا هم را می بینند و فرصت می کنند ، یک قِر و قَمیشی برای هم می آیند ، حالا می خواهد کنفرانس خبری باشد یا یکی از کوچه های فرانسه ( نظر من را می خواهید این یکی دیگر فوتوشاپ است .. نیست ؟؟؟ ) ... خلاصه امان و الامان از این عکاسان پاپاراتزی که آسایش را از آدم می گیرند .

مورد دوم: از خانم مرکل صحبت شد بد نیست این را هم ببینید . در کنفرانس G8 ( به گمانم سال 2006 ) جناب بوش با خانم مرکل کاری کرد که تا مدتها رقیبی برای او متصور نیست . جناب سارکوزی هنوز خیلی مانده به اینجا برسد.

مورد سوم : زمانیکه دو کاندیدای ریاست جمهوری دموکراتها توی چشم هم زل می زدند و به هم فحاشی می کردند هیچ کس چنین صحنه رمانتیکی را تصور نمی کرد !!! البته موضوع جالب دموکراتها این بود که یک آقای سیاهپوست و نیز یک خانم با هم رقابت داشتند ( جالب است نه ؟؟؟ کارکرد صدها شعار را دارد ... این عکس مجله تایم را ببینید منظورم را روشنتر در می یابید !!! ) .خلاصه خانم کلینتون ، سمت خانم رایس رنگین پوست را تصاحب کرد ، آنهم به انتخاب جناب اوباما ( خانم رایس رنگین پوست هم بود ... کارکرد صدها شعار را دارد ... جالب است نه ؟؟؟ ) ...

مورد چهارم : این جناب را که دیگر همه می شناسید . یکبار عکسی از ایشان منتشر شد که نشان می داد چطور خانمی برایش غش و ضعف رفته و ایشان هم با جوانمردی مثال زدنی کمک می کند ... خدا خیرش دهد ... اینهم عکسی دیگر است که معلم کلاس اول ایشان را نشان می دهد که کاملاً زره پوش می آید خدمت شاگردش که حالا پرزیدنت است ... فکر می کنم دستکش خانم معلم کمه کم از آلیاژ ضد بوسه ای چیزی باشد ....

پس از این مطالعه باید بگویم که نمی دانم ما مردها عجیبیم یا خانوم ها عجیب ترند ؟؟؟ شما می دانید ؟؟؟

این لینکها در مورد کیس استادی نخست هستند :

Msnbc و گزارش در مورد ... چطور بگویم ... بخوانید دیگر !!! ( هیجدهم دسامبر امسال )

ایضاً همان بالا ( بیست و ششم مارس ( یا مارچ ) امسال )

کمی قابل تحمل تر ( آسوشیتدپرس - دوم فوریه امسال )

گزارشی از Telegraph ( سیزدهم ژانویه امسال )


Sunday, December 21, 2008

جناب حافظ ، نوزاد سخنگو و شمارش جوجه ها !!!

مطلبی که می خوانید همه مرتبط به پایان آذرماه است ... خصوصاً نتیجه پیش گویی نوزاد سخنگو را هم در پایان مطلب آورده ام ...

همه چیز از جمعه شب شروع شد که دوست بنده تلفنی گفت : " شب چله یا یلدا که آخرم نفهمیدم کدومه مبارک " . البته تقویم دیواری نسبتاً بزرگی بر دیوار اتاقم نصب است با شماره هایی بسیار بزرگ . یعنی می دانستم چله فردا شب است ، ولی نمی دانم چرا اعتماد کردم به حرف دوستم و بنا را بر این گذاشتم که شب چله همان شب است ( و نه دیشب ) . خلاصه من و یکی از اعضای خانواده افتادیم به جان دیوان حافظ و حالا فال نگیر و کی فال بگیر ؛ هی گفتیم ای حافظ شیرازی تو کاشف هر رازی ... و هی فال گرفتیم .... چه شعرهایی هم می آمد ... هزارتا الهی قمشه ای هم نمی توانستند این شعرها را ربط بدهند به نیتهای من و آن عضو دیگر خانواده ام ... از زر و سیم می آمد تا خط رخ یار و شراب و مستی و این حرفها ... خلاصه هی فال گرفتیم و هی اینجور شعرها آمد ... جالب اینکه من چون اصولاً بطور سالیانه و آنهم به دلایلی مثل فال گرفتن خدمت جناب حافظ و همکارانشان شرفیاب می شوم ، بدلیل میزان تبحر در خواندن اشعار ، ارکان اشعار را زیر و زبر می کنم و عروض شعرها با سواد من پشت و رو می شود ... خلاصه مطلب اینکه ، افسردگی حاد گرفتیم و گفتیم خیر است دیگر ... خیر است !!!

خلاصه آن شب نشستم و روی پروژه ای که قرار بود تا روز شنبه تکمیل شده تحویل دهم کار کردم... شما حساب کنید کاری را که باید دست کم در یک هفته انجام داد من از ساعت دوازده شب ( نیمه شب ) تا پنج و شش صبح به یک جاهایی رساندم ... ( البته آدم دقیقه نودی نیستم ولی هفته پرمشغله ای داشتم و تکمیل این پروژه هم به همین دلیل عقب افتاد )

صبح هم که بطور سینه خیر ( بدلیل خستگی ناشی از دیشب ) به بانک رفتم ( آنهم کی ؟؟؟ در شلوغ ترین روز ماه و شلوغ ترین روز هفته ) و حتماً حدس می زنید که کی کار بانکی ام تمام شد ...

و اما دیشب هم شب یلدا بود و از شما چه پنهان بدلایلی ( که ذکر شد ) بنده از ساعت هفت شب تا ده صبح فردا ( یعنی امروز ) تخت خوابیدم ... نه فال گرفتم و نه هندوانه و آجیل صرف نمودم و نه کار دیگری... گفتم آجیل یادم آمد که دیروز ملت صف کشیده بودند جلوی یکی از آجیل فروشی های معتبر شهر ما و آجیل می خریدند ... البته وضع مالی ملت خراب است ولی با اینحال دلشان خوش است به همین چیزها دیگر بندگان خدا ... دیروز پریروز هم یکی از مقامات می گفت : مردم باید خودشان چیزهای باستانی ( مثلاً شب چله ) را حفظ کنند ... این مقام ظاهراً خبر ندارد که این شب چله را هم همسایگان ما بنام خود ثبت کرده اند ( مثل مولانا و ابو علی سینا و بقیه موارد )

اما دیروز اواخر آذرماه هم بود و اگر یادتان باشد چند وقت پیش نوزادی سخنگو در بیمارستان آریا اعلام کرده بود که یک سلسله بد بختی بر سر ملت گیلان می آید ... الان که من این مطلب را می نویسم گیلانی ها سر حال هستند و من موردی نمی بینم ... البته درست بیست و هفتم آذر ماه ، یعنی همان روزی که کوچولوی سخنگو پیش بینی کرده بود از نیمه روز یک برفی شروع به بارش کرد ولی خطرساز نشد ( از شما چه پنهان برف که شروع شد حسابی تن و بدن من از ترس لرزید ... )

خلاصه اینکه این آخر پاییزی آنقدر سرم شلوغ بود که یادم رفت تعداد جوجه ها را بشمارم ... شما وقت کردید ؟؟؟



Wednesday, December 17, 2008

دودره کردن و بین التعطیلین !!!

امروز عید غدیر است و به همه شما تبریک می گویم آنرا . موضوع بحث امروز پدیده بین التعطیلین است ( امروز که تعطیل است فردا را هم تعطیل کرده اند و جمعه هم تعطیل است ) ...

این واژه بین التعطیلین از آن واژه هایی است که خصوصاً چند سالی است بطور اساسی در ایران جا افتاده : وقتی یک روز غیر تعطیل بین دو تعطیلی گیر می کند براساس فلسفه ایرانی جماعت ، آن روز وسطی که غیر تعطیل است هم طبیعتاً تعطیل می شود . خود من بخاطر می آورم از دوران جوانی ام که وقتی چنین اوضاعی پیش می آمد ، از فرآیند دودره کردن استفاده می کردیم ، بطوریکه وقتی مثلاً در تقویم ، چهارشنبه ای تعطیل رسمی بود ، در یک اقدام هماهنگ و کودتاوار، با نرفتن به دانشگاه در روز پنجشنبه بطور اتوماتیک سه روز تعطیلی در آن هفته نصیب ما می شد ( چهارشنبه و پنج شنبه و جمعه ) . زیبایی کار زمانی بود که تعطیلاتی با فاصله چند روزه ( مثل عید قربان تا غدیر ) پیش می آمد و در نتیجه فرآیند دورده کردن هم وسعت می یافت و به چند روز می رسید. البته فرآیند دودره کردن مختص ما نبود و بعدها فهمیدم هر ایرانی در هر صنف و مقام و مسلکی که باشد لااقل چند باری از اینکارها کرده . حالا اما این کار برای خودش نام و نشانی دارد و حتی به رسمیت شناخته شده است . بین ملت ( و حتی مسئولان ) به بین التعطیلین شهرت یافته و دیگر یک امر طبیعی در کشور ما شده است .

جا دارد ذهن سیال ما ایرانی ها را قاب کنند بزنند به دیوار تا همه کیفور شوند.

Tuesday, December 16, 2008

اعراب کفشنده !!!

امروز قرار بود یک مطلب دیگری در اینجا گذاشته شود ( و اتفاقاً مربوط به اعراب بود ) که بدلیل ترور جناب بوش با لنگه کفش بنده دیدم بدک نیست این موضوع را ( که اتفاقاً درباره اعراب است ) بنویسم ... چطور است ؟؟؟

این تصویر نشان می دهد که اگر جناب بوش کمی ( فقط کمی در حد اپسیلون ) دست از پا خطا می کرد ، سرش ( و حتی بخشی از گردنش ) به کل پریده بود ( جسم سیاه رنگ در حال پرواز در میانه تصویر لنگه کفش یکی از خبرنگاران است ) . فکر می کنم جریان بوش و لنگه کفش را دیگر همه شما می دانید ، تلویزیون خود ما که از بخش خبری صبح تا خبر نیمه شب صد بار این صحنه را نشان داد ، البته نشانه گیری شخص کفش انداز ( از نظر بنده که متخصص زدن گربه ها با لنگه کفش هستم ) چندان هم خوب نبود ، ولی با اینحال کفش او با اپسیلون فاصله ای از بیخ گوش پرزیدنت بوش عبور کرد و البته نزدیک بود بخورد به پرچم عراق !!! بنظر بنده جناب بوش باید یک تشویقی اساسی بخاطر عکس العمل سریع و حیرت انگیزش بگیرد ( یاد قسمت اول ماتریس افتادم : نئو جاخالی می داد .... یادتان هست ؟؟؟ ) ....
دیگر تمام اخبار شبکه ها و تفسیرهای خبری نه " مردم مظلوم غزه " بلکه " ترور بوش با لنگه کفش بود " البته جدای از کمیک بودن ماجرا ( برادرزاده بنده که معرف حضور شما هست ؟؟؟ او امروز حسابی سر حال بود ... ) و بهره برداری تبلیغاتی مخالفان بوش از این موضوع ، رفتار بوش ( تا جایی که من دیدم ) جنبه تبلیغاتی خوبی برای آمریکا داشت : رهبر یک کشوری را با لنگه کفش می زنند و این رهبر ملت را به آرامش دعوت می کند . فقط من یک چیز را نفهمیدم و آن اینکه این بحران مالی جهانی، قیمت بمب و موشک و تیر و اسلحه را هم بالا برده که برای ترور یک نفر باید به لنگه کفش متوسل شد ؟؟؟ اگر اینطور است از این پس باید کشورهایی که در دنیا از یک کشورهایی خوششان نمی آید بجای تامین موشک و توپ و مسلسل ، به مخالفان آنها لنگه کفش بدهند ... ظاهراً قیمت گوجه ( حتی گندیده اش ) هم آنقدر رفته بالا که نمی صرفد با آن کسی را بزنی ...عجب دنیایی شده است ...


منابع عکسها : رویترز و بی بی سی


مطالعه بیشتر :

توضیحات بی بی سی درباب فلسفه لنگه کفش در اسلام

درخواست آزادی جناب کفشنده ( بی بی سی )

Monday, December 15, 2008

آرنوفسکی هم در کوزه افتاد !!!

شاید بدترین خبری که من در این چند وقت شنیدم ( البته از نظر سینمایی !!! ) این بوده که در فیلم جدید فیلمسازِ بسیار بسیار محبوبم ، دارن آرنوفسکی عزیز ( با آن فیلم مرثیه ای بر یک رویای بی نهایت محشرش !!!) صحنه ای وجود دارد که به گمان گاردین در این مقاله ( که ظاهراً بر اساس خبری از برنا نیوز نوشته شده )، ایران این فیلم را در رده فیلمهای ضد ایرانی ( و در نتیجه ضد اسلام و حتی ضد بشریت !!! ) قرار می دهد و این ( بنظر بنده ) یعنی اینکه حرف زدن درباره این فیلم و بدتر از آن حرف زدن درباره دارن آرنوفسکی عزیز ( با آن فیلم مرثیه ای بر یک رویای بی نهایت محشرش !!!) در ایران ممنوع که نشود دست کم غیر ممکن خواهد شد !!!

هیچ بلایی بدتر از این نمی تواند بر سر یک دوستدار فیلمهایی نظیر آنچه دارن آرنوفسکی عزیز ( با آن فیلم مرثیه ای بر یک رویای بی نهایت محشرش !!!) می ساخت بیاید : سینمایی که در آن تصویر و دوربین و رنگ و اسلوموشنهای محشر و سرعت فریمهای خیره کنند و صداهای بجا و صدها چیز جانانه دیگر حرف اول را می زند ...

آخر مرد حسابی ( منظورم دارن آرنوفسکی عزیز با آن فیلم مرثیه ای بر یک رویای بی نهایت محشرش !!! است ) بیکاری که چنین صحنه ای را می گذاری توی فیلمت ؟؟؟ حالا نمی شد کشتی گیر فیلمت نزند با زانو میله پرچم ما را بشکند ؟؟؟؟ کاش فقط این بود !!! حریفش هم اسمش آیت الله است ( این را چه کنیم ؟؟؟ ) با حرف A روی لباسش ( ظاهراً در پشت و روی لباسش که گویا حرف اول Allah هم هست ) چه کنیم ؟؟؟ .... حالا فیلم 300 ( با آن لوگوی Zoo مانندش ) را گفتیم از روی کمیک بوک ساخته اند و مرجعشان کتاب تاریخ درست درمانی نبود ، اسکندر را گفتیم بی خیال ، اما این یکی دیگر خیلی تابلو است ، کم مانده دیگر تف کنید توی صورتمان ... چه توجیحی برای این یکی بتراشیم برادر ؟؟؟

مطلب بیشتر :

توضیح برنانیوز درباره نظر گاردین

Saturday, December 13, 2008

ماه جان بیا اینجا !!!

اینجا هوا بارانی است و ابری و سرد ، ولی مثل اینکه ملتی که آسمان صافی بالای سر دارند یک چیزهایی می بینند ...

گویا زمین شدیداً مایل به دیدن ماه از نزدیک بوده و هرچه اصرار کرده به خرج این سیاره زبان نفهم ( که معلوم نیست اصلاً از کجا آمده و شده وبال گردن این زمین ) نرفته که نرفته ... اما ظاهراً این ماه به زور دگنگ و البته بواسطه مدار بیضوی اش بعد از پانزده سال رضایت داده تا یک سی هزار کیلومتری به زمین نزدیک تر شود تا هم کره زمین بیچاره به آرزویش برسد و ماه عزیزش را از نزدیکتر ( کمی نزدیکتر ) ببیند و هم ساکنان زمین این ماه گردالی را سیزده درصد بزرگتر و سی درصد درخشان تر رؤیت کنند و کیفور شوند.

ناگفته نماند ساکنان زمین که سالی به دوازده ماه در حال کلک خوردن از روزگار هستند اینبار هم از روزگار بازی می خورند و خیال می کنند که ماه بزرگتر است ( علما روی اینکه بر چه اساسی انسان در این زمینه کلک می خورد یک حدسهایی می زنند که اگر مایلید بدانید چه حدسهایی شما را دعوت به مشاهده این لینک از ناسا می کنم ) . خلاصه اینکه قرار است ماه از کمی نزدیکتر جهان ما را بنگرد و احتمالاً در این بین آبروی عده ای می رود و عده ای هم کارت صد آفرین از ماه می گیرند ...

نکته آخر اینکه من نفهمیدم این ماه فقط در یونایتد کینگدام رؤیت می شود یا جاهای دیگر هم دیده می شود ، اینجا که هوا ابری است و بارانی ... بی بی سی هم ذیل خبرش از ملت خواسته عکسهایشان از ماه را بفرستند و در اینصورت شک نکنید که من پس از سرقت این عکسها بهترینش را می گذارم توی وبلاگ " دنیای ما " که حالش را ببریم ...

پست مرتبط : سند منگوله دار یک قطعه ماه






Friday, December 12, 2008

بیست و پنج و نیم !!!

من و ثانیه شمار ساعت منزل چند روزی می شود که با هم چپ افتاده ایم ... من می دوم و او می دود و در نهایت هم هر دو تا ساعت یازده و نیم شب بیشتر دوام نمی آوریم ، هر دو می افتیم ... راستش را بخواهید بنده چند وقتی است در تلاشم که به ملت ثابت کنم شبانه روز بیست و پنج ساعت و نیم است و نه بیست و چهار ساعت ... معتقدم ملت و اجداد ملت و اجدادِ اجداد ملت ( و همینطور بگیرید و بروید تا آخر ) همگی گول خورده اند ( و گول چه کسی را خورده اند هنوز نمی دانم ) ، گول خورده اند که شبانه روز بیست و چهار ساعت است و همانطور که عرض کردم بیست و پنج ساعت و نیم است ... یعنی باید باشد و گرنه من چطور اینهمه کار ریز و درشت را تمام کنم ؟؟؟ اهدافم را بگویید که تعدادشان از انگشتان دستها هم فراتر رفته ، ولی کو وقت برای رسیدن به آنها ... همه شان را می خواهم و می خواهم به همه شان برسم ... اما امان از عدد بیست و چهار که من و ثانیه شمار سر آن با هم دعوا داریم ...

Thursday, December 11, 2008

انفجار خلاقیت و پایان " یه یه یه... "

از شما چه پنهان چند روزی هوای اتاقم حسابی سرد بود ... یعنی از آن سردها که بی خود و بی جهت آدم تن و بدنش می لرزد و دلش نمی آید که نلرزد ... خلاصه شبها یه یه یه کنان می خوابیدم و روزها هم یه یه یه کنان بیدار می شدم ... این ادامه داشت تا اینکه همین امروز صبح فکر بکری بسرم زد و آن اینکه بروم و بخاری اتاقم را زیاد کنم ، نمی دانم شما به این کار چه می گویید ، کاری که نتیجه اش زیاد شدن روشنایی و حرارت بخاری به سبب افزایش سوخت رسانی به آن است ( نمی دانم رساندم مطلب را یا نه ؟؟؟ ) ... شاید باورتان نشود ولی وقتی اینکار را کردم اتاق گرم شد !!! گفتم این پیچ سیاه رنگِ روی بخاری یک استفاده هایی دارد ها ... بعضی اوقات مخم خوب کار می کند نه ؟؟؟

Wednesday, December 10, 2008

گزارش یک عید ( تصاویر همگی مربوط به عید قربان همین امسال است )

برخلاف فلسفه اصلی حج که مسلمانان باید یک شکل شوند و بشوند امت واحده ، در حال حاضر مسلمانان را می توان در دو دسته جای داد : حاجی و غیر حاجی ... البته من به این موضوع کاری ندارم ( هر چند اساسی دلم خون است !!! ) ، تمرکز پُست امروز بر عید حاجی هاست ، عیدی که شدیداً توجه غیرمسلمانان را بخود جلب می کند ...

دیروز روز عید بود برای مسلمانان و خصوصاً برای حاجی های عزیز. بعضی شاد بودند و به هر قیمتی دوست داشتند بروند شهر و ولایتشان تا با هم ولایتی ها عید را جشن بگیرند و بعضی هم در این بین ناراحت بودند و حق هم داشتند ، ولی آنهایی که شاد بودند بطور اساسی تصمیم داشتند که شاد باشند و هیچ چیزی هم جلودارشان نبود ، باور کنید که نبود. فکر نمی کنم این مشکلی داشته باشد ، ولی اینرا غیرمسلمانان که نمی دانند ، وقتی این عکس را به یک غیر مسلمان نشان دهید و بگویید مربوط به جشن همین دیروز ما مسلمانان است ، مسلماً یک جورهایی دلش می خواهد از دستتان در برود و فاصله مطمئنه را از شما حفظ کند... .


پُست مرتبط : مخالفت حامیان وحوش با کشتار گوسفند در عید قربان ( دنیای ما – دهم ژانویه 2006)

منبع عکس ها : رویترز

Tuesday, December 09, 2008

بت شکستن و قربانی کردن و پاداش انسان

امروز فرصت خوبیست برای صحبت کردن از بت شکنی و قربانی کردن ... داستان حضرت ابراهیم هم برای خودش پند آموز است ... هرکسی در حد خودش می تواند بت شکن شود...

از کودکی آنچیزی که از خدا در ذهنم بود این بود که ... نه بهتر است این یکی شخصی بماند و با کسی در میان نگذارم ... ولی این را بگویم که خدا را یک نفر می دیدم نه یک وجود : چیزی که موجود است و دیده نمی شود ، بر ما غالب است و همه چیز از اوست... در تصورم اینطور بود که وقتی می گویم خدا ، منظورم کسی است که از من قدرتمند تر است و می تواند هوای مرا داشته باشد ... جایش هم در آسمان است ... همین حالا هم چنین تفکری دارم و البته بعضی اوقات هم خدا را بصورت چیزی مثل کهکشان ، یک فضای لایتناهی و بدون حد و مرز و هزار و یک چیز دیگر تصور می کنم ... در واقع هر کاری می کنم در اکثر اوقات خدا را فقط فیزیکی می توانم درک کنم : بصورت یک انسان بسیار کامل و قادر ، بصورت یک وجود فیزیکی ... همین حالا هم هر وقت دلم می خواهد این تصور سالیان خود را بشکنم نمی توانم !!! تصوری که با آن بزرگ شده ام ....نه اینکه بشکنم ، ولی دلم می خواهد ایمانم به خدا به بلوغ برسد و از آن حال و هوای بچگی درآید ... ولی جرأتش را ندارم ... دلم می لرزد ... درست مثل اینست که در یک بلندی خودم را با چیزی نگه داشته باشم تا نیفتم ، ولی کمی آنطرف تر یک محل امن را هم می بینم ، با اینحال می ترسم که همین تکیه گاه را رها کنم و به آن جای امن برسم ... بعضی اوقات ( فقط بعضی اوقات ) برعکس ، خدا را نه فیزیکی که بصورتی کاملاً ناشناخته درک می کنم ....یک تصور و درک عجیبی از خدا پیدا می کنم که نمی شود با حروف و کلمات و جملات و صفحات و لرزش حنجره به کسی منتقل کرد ... از آن مفاهیمی است که نمی شود توضیح داد ... به این مرحله که می رسم حس می کنم زیر پایم خالی شده و دیگر نمی توانم خدا را صدا کنم ....

شما را نمی دانم ولی من خدا را سالهاست که با ضمیر دوم شخص مخاطب قرار داده ام و حالا اگر تصورم از خدا تغییر کند چطور دعا کنم ؟؟؟ چطور با او حرف بزنم ؟؟؟ می بینید همین حالا گفتم " او " و نه چیز دیگری .... حتی آیات قرآن هم طوری است که انگار یک نفر دارد با من و شما سخن می گوید ( نکته اینکه در برخی آیات مثلاً داریم ما شما را آفریدیم که این ما برای من نامفهومه !!! ) ... همین موضوع را سخت می کند ... نمی دانم باید همین وضع را ادامه دهم یا نه ؟؟؟ این خدایی که برای خودم ساخته ام را بپرستم ( که بنظرم اینکار دست کمی از بت پرستی ندارد ) یا این بت را بشکنم و خدای حقیقی را بیابم ... به این وجود همه ایمان دارند ولی یکی آنرا در یک بت سنگی می بیند ، یکی در ماه ، یکی در خورشید ، یکی هم کائنات را بنوعی خدا می داند ( اشاره ام به هواداران قانون جاذبه است ... مستند Secret را که دیده اید ؟؟؟ )

نمی دانم درست می گویم یا نه ... ولی مطمئن هستم که خدای حقیقی بسیار کشف نشدنی است و من باید با احتیاط پوسته ام را بشکافم و بت شکنی کنم و خود را به او برسانم یا دست کم نزدیک کنم ....

Sunday, December 07, 2008

شباهت محتویات دو نقطه از یک کره !!!

یک نمایشگاه جمع و جور در کلورادو برگزار شده با عنوان Pictures of You Images of Iran ، توسط شخصی بنام Tom Loughlin.در این نمایشگاه تصاویر مردم ایران روی پرده های ابریشمی چاپ شده و از سقف نمایشگاه آویزان شده است . حرکت این تصاویر با نسیم و ابریشمی بودن جنس آنها و چندین نکته دیگر باعث می شود که این نمایشگاه حس و حال عجیبی پیدا کند...

این تصویری که می بینید نتیجه استفاده از فوتوشاپ و نظایر آن نیست. تصویری حقیقی از دو جوان ایرانی است که بر روی ابریشم چاپ شده و بیننده می تواند منظره پشت آنرا هم ببیند.چاپ تصاویر از مردم ایران روی ابریشم ( که به نوعی نماد ایران هم می تواند باشد ) توسط یک هنرمند آمریکایی معانی زیادی می تواند داشته باشد.نمایشگاهی با سبک و سیاق کاملاً ایرانی ( ظاهراً قرار بوده ساختار فیزیکی نمایشگاه تا حدی شبیه بازارهای سنتی ایرانی از کار در بیاید) که توسط یک غربی در وسط طبیعت کلورادو برپا شده . تماشای تصویر یک روحانی ، یک سرباز چفیه بر گردن و دختر و پسری با تیپ کمابیش امروزی زیر گنبدی که سعی شده معماری با طرحهای اسلیمی ایران را تداعی کنند حقیقتاً جذاب است . بنظر من ایده نمایشگاه نقص ندارد. خصوصاً که بیننده تصویر ، می تواند موضوع عکس را ( که ایران است ) با پس زمینه ای از طبیعت آمریکا که از پشت پرده ابریشمی قابل دیدن است ببیند. در این باره توصیف جالبی در وبلاگ تام لافلین آمده :

It's a dream come true to see Iranian faces superimposed on the American landscape.

نکته جالب توجه در مورد این نمایشگاه اینکه دست کم خود من عکسی را ندیدم که در آن ، موضوع عکس خنده یا لبخندی بر لب نداشته باشد ... همه چهره ها از هر طیفی و قومی خندانند ... از این عالی تر ؟؟؟

این یعنی یک تلاش هنرمندانه برای آشنا کردن ملتهای دو نقطه از یک کره با هم ...نزدیک کردن موجوداتی که هرچند بطور ظاهری با هم تفاوت دارند ولی یک شباهت اساسی هم دارند : انسان هستند !!!

مطلب مرتبط : نمایشگاه مرگ (دقیقاً مربوط به این پست نمی شود ولی درباره یکی دیگر از نمایشگاههای جالب اخیر است )

اگر مایلید بیشتر بدانید :

وبلاگ Tom Loughlin

ویدئو در یوتیوب

مطلبی درباره نمایشگاه ( این مسجد نیست ! - ZingMagazine)

Tuesday, December 02, 2008

اسرائیل یا خداداد ؟؟؟ کدامیک ؟؟؟

آنچنان طرفدار فوتبال نیستم ، ولی برخی اوقات این ورزش تبدیل می شود به یک سوژه و آنجاست که من وارد عمل می شود . چند وقت پیش بود که درباره جناب قطبی و اینکه او با آمدنش به ایران و قبول مربیگری پرسپولیس در حد یک اسطوره در ایران ظاهر شد مطلبی نوشتم و قرار بود همین امروز پستی اینبار کاملاً منفی درباره او و ضایع کردن طرفدارانش ( و در این مورد خاص همه ملت ایران ) بنویسم ولی خداداد عزیزی ( غزال تیز پای فوتبال ایران ) آشوبی به پا کرده که فعلاً جناب قطبی باید در صف بمانند تا نوبشان برسد ...

این آقا چند روز پیش یکی از خبرنگاران را به این شکل در آورد. آقای اول خداداد عزیزی است که معرف حضورتان می باشند ( بازی ایران و استرالیا یادتان هست ؟؟؟ ) و آن دومی هم خبرنگار شیرازی بوده که (طبق گفته خودش ) داشته رسالت خبری اش را انجام می داده. با یک نگاه کلی به روزنامه ها و تلویزیون و سایتها متوجه اصل ماجرا خواهید شد و من از آنها می گذرم ( البته از لینکهای پایان مطلب هم غافل نشوید )

جناب خبرنگار ، اوایل ماجرا از شکایت خود صرفنظر کرد تا " به خداداد بفهمانم که مرد هستم ، اما او را به امام رضا (ع ) واگذار می کنم " ولی ظاهراً این جناب خبرنگار پیشمان شده و بجای امام رضا ( ع ) قصد دارد شخصاً وارد ماجرا شود.

دیروز خداداد خان به کمیته انضباطی رفت و گویا اشکی هم ریخت . خداداد مشکل را نه در مشت سنگینش بلکه در چیز دیگری می داند : " مشکل من این است که هر چه بر دلم می آید می گویم " و البته اثرات این دل گفته ها هم ظاهراً بصورت بادمجان بر روی صورت مخاطب ظاهر می شود !!! عزیزی این را هم گفته که : " نمی دانند که نمی توانند هشتم آذر را از ذهن مردم پاک کنند. شاید اگر هشتم آذر نبود اصلاً این مشکلات هم نبود " . اشاره خداداد به بازی چندین سال پیش ایران استرالیا بود که باعث شد ایران به جام جهانی برود و بعد از آن گل بود که رسم ریختن ملت در خیابانها پس از پیروزی در یک بازی فوتبال ، رقص و پایکوبی دختر و پسرها بطور مختلط در خیابانهای اصلی شهر و در نهایت تبدیل این پایکوبی به یک جنگ تمام عیار شهری بین ملت و پلیس و البته داغان شدن اعصاب ملتی که کاری به این کار ها ندارند باب شد .

اما موضوع جالب اینجاست : " به من گفتند پدرم از شنیدن این خبرها شرایط خوبی ندارد. به همین خاطر با او تماس گرفتم که به من گفت خداداد؛ در اخبار از قول یک آقایی شنیدم که گفته خداداد باید از صحنه روزگار محو شود. من گفتم پدر منظور ایشان صحنه ورزش بوده و آنکه باید از صحنه روزگار محو شود اسرائیل است."

جالب است که در ایران پای اسرائیل ( رژیم صهیونیستی یا رژیم غاصب یا رژیم اشغالگر یا هر چیز دیگری ) همیشه و در همه حال وسط است حالا می خواهد پشت تریبون سازمان ملل باشد و می خواهد داخل مستطیل سبز !!! اخلاق و منش و هزار و یک چیز دیگر هم که گویا فعلاً شات داون شده تا ببینیم چه می شود ...

برای اطلاعات بیشتر :

ایسنا - نهم آذر ( آخر خبر لینکهای خوبی دارد )

ایسنا - دهم آذر ( عکس های خبرنگار )

خداداد عزیزی دستگیر شد ( ایلنا )

نامردی را با مردی جواب دادم ( خبرگزاری مهر )

اسرائیل باید محو شود ( گزارش از کمیته انضباطی – مهر )

رای نهایی ، هفته آینده ( خبرگزاری مهر )

Monday, December 01, 2008

عرض تشکر خدمت دو دوست

سال هشتاد و چهار بود که روزنامه ایران ، وبلاگ" احساسات بای شده " ( یکی از سه وبلاگ بنده ) را در یکی از شماره هایش معرفی کرد و یکی از مطالب (نسبتاً )طولانی اش را که "معلق روی ریل گارد اتوبان زندگی " ( یا بهتر بگوییم گارد ریل ) نام داشت ،چاپ نمود. این اولین باری بود که یکی از دست نوشته های من در این وسعت تبلیغ می شد که در جای خودش بسیار شیرین بود و باعث تشویق ... حالا هم اتفاقی افتاده که بنده لازم بود یک عرض تشکر درست و درمان از دو دوست داشته باشم ...


یکی از وبلاگ نویسان عزیز که مقیم خارجه هستند ، به بنده لطف نموده اند و این وبلاگ را در وبلاگ خودشان تبلیغ کرده اند و کلاً یک پست را به آن اختصاص داده اند اگر سمت راست وبلاگ ایشان را ببینید با لیست بلندبالایی از وبلاگها روبرو می شوید که صاحبان همگی آنها از خوانندگان پروپا قرص مطالبشان هستند و بطور مستمر برایشان کامنت می گذارند. باعث خوشحالی است که در این دنیای سایبر و در میان اینهمه دوست و دشمن مجازی و حقیقی ، بنده این افتخار را داشته ام که شخصی از آنطرف دنیا و صاحب یکی از وبلاگهای وزین این دنیا ، بنده را تشویق نمایند و کمک کنند به افزایش مخاطبانم. صدها بار تشکر می کنم از ایشان .

تا یادم نرفته باید از جناب ناصر غیاثی بزرگ ( و معروف ) هم تشکر کنم که اولاً پاسخ کامنتهای گاه و بیگاه بنده را با صبوری می دهند و دیگر اینکه یکی از پستهای این وبلاگ را در بخش مکث وبلاگ خود قرار داده اند . از ایشان هم ممنونم.




Sunday, November 30, 2008

روز ملی ازدواج به سبک ایرانی !!!

گویا امروز روز ملی ازدواج یا چیزی شبیه به این است و قرار است عده ای جوان همینطوری با هم ازدواج کنند ...

عرضم به خدمت با سعادت شما همه چیز دیده بودیم جز این یک قلم را که آنرا هم با همت دوستان دیدیم .آخر مگر می شود به زور ازدواج کرد ؟؟؟ این درست که در برخی نقاط دور افتاده ایران ( و حتی جهان ) اسلحه می گذارند توی سوراخ دماغ طرف و مجبورش می کنند ازدواج کند ؛ ولی دیگر این موضوع را در بوق و کرنا نمی کنند و این چیزی است بین خودشان و طرفین ... ولی بعد از چند روزی تبلیغات شبانه روزی و رسانه ای ، امروز که دهم آذر ماه باشد و اول ذیحجه ، قرار است بطور فله ای عده ای پسر را با عده ای دختر بوصلتند ( به وصلت مجبور کنند !!! ) که در نتیجه در همین امروز شاهد افزایش فله ای تعداد مصیبت زده های مملکت خواهیم بود ... چراکه نه تنها در میان این انبوه مزدوجها زن و شوهر ناسازگار فراوانند ، بلکه دو فردای دیگر( تقریباً نه ماه ... البته اگر مبداً محاسبه زمان را از روز بعد از ازدواج در نظر بگیریم !!! ) یکی چند موجود بیگناه هم بر جمع این بدبختها اضافه می شود ... ملت ماهها و سالها عاشق همند ، آخرش اسید می پاشند به سر و صورت هم ، حالا عده ای در یک روز بطور ضربتی می خواهند ازدواج کنند که دیگر خدا به خیر کند ....

شعار چهار مرحله ای سازمان ملی جوانان یعنی ازدواج بهنگام ، آگاهانه ، آسان و پایدار هم از نظر بنده به هزار و یک دلیل در حد یک شعار باقی می ماند ...

مطلب مرتبط : گوریل ها و انسانها

بد نیست اینها را هم مطالعه کنید :

روز ملی ازدواج (فارس نیوز )

ویژه برنامه دوازده ساعته روز ملی ازدواج در رادیو جوان ( ایسکانیوز )

مهریه ، سکه دو روی زندگی مشترک ( ایرنا )

Saturday, November 29, 2008

توضیح در مورد سایدبار

ساید بار وبلاگ را اگر دید زده باشد بخشی تحت عنوان آینده پرانتز را حتماً دیده اید ، با عرض معذرت امروز خودم یک دیدی زدم و دیدم که تاریخش منقضی شده :

آیا زمین در بیست و یکم اکتبر بلعیده خواهد شد ؟ قرار بود آزمایش اصلی شتابگر سرن در روز بیست و یکم اکتبر انجام شود ( در مورد آزمایش اول در پست " بلعیده شدن ژنو " یک چیزهایی نوشتم ) و پشت بندش من بیایم اینجا و نتیجه را بتایپم . ولی امان از مشغله که سیاهچاله هم سرش نمی شود . ولی ظاهراً هیچ سیاهچاله ای در هیچ کجای دنیا هیچ چیزی را نبلعیده !!! دست کم من که نشنیدم بلعیده باشد !!!

سفر کریس خان دی برگ به ایران : این بنده خدا قرار بود تابستان بیاید ایران که چوب لای چرخش گذاشتن و نیامد ، برنامه افتاد برای پاییز که باز هم ظاهراً الوار گذاشتن لای چرخش و نیامد ... پس فعلاً با همین آلبوم بی تو با توی آریان ( که کریس عزیز هم توش خونده ) یک جور سر کنیم ببینیم که در آینده چه چیزهای دیگری لای چرخ این بنده خدا می گذارند ... لازم به گفتن است که از این کریس دی برگ آهنگهای زیادی را دوست دارم و از جمله آنها این چند مورد است :

Traveller ،Eastern Wind ، Last Night و البته Spanish Train که در مورد قطاری است که مردگان را می برد آن دنیا و بعد سر مردگان یک شرط بندی رخ می دهد و ... حتماً شنیده اید ...
آهنگ محشر the Last Time I Cried هم از یاد بنده نمی ره :

Eli Eli Lama, Oh Lord,You have forsaken me

ریتم و شعر و نحوه خواندن این آهنگ واقعاً جذاب است ، خصوصاً این بخشی که نوشتم .

و اما در مورد سفر جورج کلونی هم من که چیزی نشنیده ام ... شما شنیده اید ؟؟؟


Friday, November 28, 2008

برزخ ، چاه ، زنان ، طوبی

جناب مصطفی مستور در داستان " چند روایت معتبر درباره برزخ " ( که شهروند امروز نسخه تعدیل شده اش را چاپ کرده بود و شما اگر مایلید کاملش را اینجا بخوانید ) بطور اساسی روانشناسی زن دوستی مردها را تصویر کرده . حالا این زن سوفیا باشد یا سارا باشد یا حتی زنی که " خال کوچکی در بهترین جای صورتش دارد " . حالا می خواهد " ساعت مچی صفحه بزرگ " داشته باشد یا " عینکی با قاب سبز رنگ " یا " دست بند نقره ای نازکی روی مچش " بسته باشد... در هر صورت راوی داستان " فکر بزرگ و تکان دهنده ای را ناگهان کشف می کند " و البته تعبیری برای طوبی ( درخت مقدس ) ارائه می دهد که جای تأمل دارد : " ... این که هر زن انگار شاخه ای بود از درختی مقدس که در یکی از آن میلیون ها خانه افتاده بود. این که خوشبختی یا داشتن همه آن شاخه های سبز است یا هیچ کدام " ... البته او مراقب بود تا در چاه های دلپذیر فرو نرود...

Thursday, November 27, 2008

آیا نوزاد در رشت واقعاً حرف زده است ؟؟؟

این استانی که بنده تویش زندگی می کنم عجایب زیاد دارد که آخریش نوزاد سخنگوست ...

چند وقتی است ( حداکثر دو هفته ) که میان ملتی که در رشت زندگانی می کنند شایعه ای دهان به دهان می چرخد که در نوع خود جالب انگیزناک است : ماجرا از این قرار است که ظاهراً نوزادی در بیمارستان آریای شهر رشت بعد از تولد ، شروع به حرف زدن می کند و پرستار از این امر وحشت کرده و او را به زمین می اندازد و نوزاد کشته می شود. این نوزاد قبل از مرگش پیش بینی هایی کرده که در اواخر آذر ( بیست و هفتم آذر ) اتفاقات عجیبی از جمله بارش برفی سنگین در گیلان رخ خواهد داد و عده ای زیادی کشته خواهند شد.البته این مورد آخر نیاز به پیش گویی نداشت چراکه در چند سال گذشت آنقدر برف سنگین ( وغیر سنگین ) اینجا آمده و آنقدر ملت مرده اند ( خصوصاً در روستاها ) که دیگر نه تنها کک مسئولین که کک خود مردم هم نمی گزد. مورد مهمش هم همان برف سال هشتاد و چهار بود که تا چندین روز ملت ایران هیچ خبری از گیلانی ها نداشتند.راهها بسته بود و عده زیادی یخ زدند. مسافران در جاده (رشت - انزلی ) سرگردان شدند و عده ای در ماشینها مردند و عده ای هم پای پیاده خود را به شهر رساندند ، اما هیچ جایی خبری از این مرگهای فجیع درز نکرد. هلیکوپترها چندین روز بعد ( که هوا دیگر آفتابی بود ) به اطراف دیلمان آمدند و از بالا کمکهای خود را می انداختند و می رفتند ، نکته اینکه بعد از اینکه چند روز دیگر بر می گشتند می دیدند کسی کمکها را برنداشته ( زیرا ملت زیر خروارها برف و یخ مدفون بودند!!! )

هرچند موضوع نوزاد بیمارستان آریا بنظر شایعه می آید و حتی تکذیب هم شده، ولی با اینحال شرط عقل حکم می کند تا پایان آذر ماه منتظر باشیم ببینیم چه می شود ... با اینکه آدم براحتی نمی تواند این موضوع را قبول کند ولی ته دل آدم می لرزد ... داستان بخودی خود هیجان انگیز است و اگر هم دست ساخته ذهن یک آدم خلاق ( مثلاً همان پرستاری که باعث مرگ نوزاد شده ) باشد باید به داستانی که انتخاب کرده آفرین گفت ... البته من نمی دانم پدر و مادر و آشنایان این نوزاد چرا چیزی نمی گویند یا این موضوع درست است یا نیست . اگر درست است که هیچ اگر نه چرا آنها علیه پرستار و بیمارستان شکایتی نکرده اند ؟؟؟ خدا عالم است

Tuesday, November 25, 2008

برادرزاده ای که برای بوش گریست !!!

درباره برادر زاده ام که پسربچه ای باهوش است ، چند باری در اینجا چیزهایی نوشته ام ( همین بس که عکس پروفایل بنده شاهکار ایشان است و تصویر ذهنی اوست از بنده !!! ) ... البته در همین کش و قوس انتخابات اخیر آمریکا بود که فهمیدم این پسر، سیاسی هم هست ...

عرض کنم خدمت شما که این برادرزاده بنده از جناب بوش خیلی خوشش می آمد ، چند عکس از شیرین کاری ها ( یا بهتر بگوییم گاف های ) این جمهوری خواه را دیده بود و عاشقش شده بود !!! خصوصاً عکسی که او را در حالیکه چترش در اثر باد پشت و رو شده بود نشان می داد و یا عکسی که در آن او کتاب قصه ای را برعکس گرفته بود ( و چند مورد دیگر ) هنوز هم در یادش مانده است. در جریان مبارزات انتخاباتی و اواخر کار که فهمیده بود بوش باید برود حسابی ناراحت بود و می گفت : " کاش بوش رئیس جمهور آمریکا بمونه ... کاراش خیلی خنده داره !!! " و البته من برایش بزبان کودکانه توضیح دادم که هر کسی تاریخ انقضایی دارد و تاریخ مصرف ایشان هم منقضی شده ... این جریان داشت تا این عکس را دید ... عکسی که مک کین جمهوری خواه را در حالتی مضحک در پشت سر اوبامای انگشتر بدست و مصمم نشان می داد ... این عکس امیدی در دل این بچه رویاند مبنی بر اینکه اگر خدا بخواهد و این جناب مک کین پیروز شود احتمالاً بمدت دست کم چهار سال باز هم خواهد خندید ... ولی وقتی اوباما پیروز شد ( و او فهمید که مک کین باخته است ) گریه کرد و من برای اولین بار دیدم این بچه برای یک رئیس جمهور گریه می کند ( اشکهایش صد در صد واقعی بودند )...

مطالب مرتبط :

برادرزاده ای که CPUی عمویش را نیم سوز کرد!!!

Sunday, November 23, 2008

معادله ای با چهار پارامتر!!!

قیام مختار مسکن درد آنهایی است که واقعه عاشورا و ماجراهایش موجب رنجش خاطرشان شده... حالا این واقعه و این خونخواهی تا چه حد صحت دارد به کنار ، ولی گویا ملت ( خصوصاً شیعیان ) بعد از واقعه عاشورا نیاز به کمی اعتماد بنفس و البته خنک شدن جگر داشته اند و قیام مختار (افسانه یا حقیقت ) اینکار را برایشان کرده است ...

اول این را بخوانید لطفاً : « پس از ساخت فیلم امام علی (ع) با همه خاطرات شیرین و فرجام غم انگیزش، شیفته جست وجوی سلمان ، صحابی کبار و ایرانی تبار حضرت محمد (ص) شدم . قریب ده سال با او سفر کردیم و به جست وجوی حقیقت پرداختیم . از ایران و حضرت زرتشت تا بیت المقدس و حضرت مسیح و از آنجا تا سرزمین حجاز و مکه ... رفتیم و رفتیم و رفتیم و با عشق سلمان به علی (ع) آرام شدیم ... این ده سال بی شباهت به دو ماراتن نبود. در واپسین لحظاتی که فکر می کردم با سلمان فارسی به انتهای راه نزدیک شده ام، ناگهان دونده ای ظاهر شد و چون بار خود را به خط پایان رساند، خوب که نگاه کردم دیدم مختار است؛ مختار ثقفی. مختار جایی خود را نشانم داد که نتوانستم نبینمش. جلو رفتم و سعی کردم او و قیامش را بشناسم. لذا با او به تاریخ سفر کردیم. دوشادوش او جنگیدیم . جنگی که اکنون نیز ادامه دارد. برای پیروزی مان دعا کنید. »

اینکه خواندید بخشی از نوشته داوود میرباقری کارگردان سریال در حال ساخت مختارنامه بود که از سایت سیمافیلم نقل کردم ( کاملش را اینجا بخوانید )

باید توضیح دهم که یک فیلم و یک سریال در دست تهیه هستند که بنده شدیداً منتظرم که به نمایش عمومی در بیایند و اگر خدا بخواهد کیفور شوم ... یکی فیلم ملک سلیمان است ( که گویا قرار است بالاخره در جشنواره امسال نمایش داده شود) و یکی هم همین سریال مختارنامه داوود میرباقری. این دومی را که دیگر شدیداً منتظرش هستم . چون به یاد نمی آورم این بشر چیزی ساخته باشد و بد از کار در آمده باشد ( بجز ساحره که یک مقداری پس رفت بود برای او ) از کودکی سریال گرگهایش را بیاد دارم ( که فکر می کنم شبکه یک غروب جمعه ها نشانش می داد والبته آنجا جناب میرباقری را نمی شناختم !!! ) ... و رعنایش که جامعه نسوان ( از جمله در خانه ما ) آنرا دوست داشتند و سریال محبوبی بود ( نیمی از افسردگی حادی که اکنون به آن مبتلا هستم زیر سر همین سریال است !!! ) ... بعد از آن امام علی (ع ) بود و پشت بند این سریال آدم برفی ( که قطعاً شاهکار نبود و فقط چون جنجال داشت و توقیفی بود ملت می دیدندش ) و معصومیت از دست رفته ( که چند باری تلویزیون نشانش داد و من فرصت نکردم درست و درمان ببینمش و همان کمی که دیدم هم عالی بود ) و البته مختارنامه که گویا مدت ساختش به شش سال رسیده و در این مدت بطور اساسی بودجه الف گرفته ( عده زیادی از کارگردانها این موضوع را تبعیض می دانند !!! )

خلاصه اینکه داوود میرباقری + مقدار بسیار زیادی پول + مقدار بسیار بسیار زیادی زمان + یک داستان مهیج = یک اثر هنری نظیر مختارنامه. پریروز جناب پرزیدنت رفتند سر فیلمبرداری این سریال و این باعث شد ببینیم در احمد آباد چه خبر است . دیشب هم تلویزیون به همین بهانه چند صحنه سریال را نشان داد که شک ندارم در تاریخ سریال سازی ایران بی نظیر بود : سوارکاری را نشان می داد که به تاخت می رفت و دوربین بدون حرکات اضافی دنبالش می کرد ... اسلوموشنی نشان می داد که سوارکاری به سمت دوربین می آمد و تکه های گل زمین به آسمان پرت می شد ... دوربین آنچنان به زیبایی از بالای سر یکی از بازیگران که گویا به صلابه کشیده شده بود حرکت کرد که مو بر تنم میخ طویله شد ... این ( صحنه ها و نما ها ) همگی مقدمات میخ طویله شدن موها را فراهم می کنند ...

و البته خود قیام مختار هم جای بحث دارد چون ( بنظر بنده ) یکی از خشونت بار ترین اتفاقات تاریخ اسلام و خصوصاً تاریخ شیعه و خصوصاً تاریخ ایران ( ایرانیان نقش بزرگی در این قیام دارند ) بشمار می آید : سر بریدن ، قطع دست و پا ، انداختن در دیگ روغن جوشان ، آتش زدن انسان ، تاختن با اسب بر انسان زنده ، کشتن ملت به جرم خوردن شتر امام حسین (ع) و دهها مورد دیگر که در نوع خود بسیار وحشتناک است . نمایش ( ویا بیان ) قصاص قاتلین یا عاملین یا کسانی که کوچکترین دخالتی در شهادت امام حسین (ع) داشته اند به فجیع ترین حالت ممکن و رساندن آنان به اشد مجازات شاید پیام بدی به جهانیان برساند . خصوصاً اینکه این سریال نزدیک به استاندارد ساخته شده و مایی که سریال مردان آنجلس را فرستادیم برای پاپ ، مختارنامه را که دیگر اگر بشود در بخش بین الملل کن هم نمایش می دهیم ( البته پس از تبدیل آن به فیلم که این یکی را سیما فیلم کاملاً بلد است !!! ) . امیدوارم با ساخت این سریال بیش از این متهم به وحشیگری نشویم ... البته من مطمئنم استاد میرباقری فکر همه چیز را کرده اند ...

خلاصه اینکه اگر شما هم هر سال ماه محرم با شنیدن داستانهای ترسناک و عذاب آوری که درباره آنچه در روز عاشورا بر امام حسین ( ع ) و یاران و خانواده شان رفته ( و با آب و تاب بسیار و اشاره به جزئیاتی که حتی شاید بسیاری از آنها غلو باشند پای منبرها و در سوگواری ها شنیده اید ) دلتان پر خون می شود و به همین دلیل دل پری از جماعت منافق و دو رو هفت خط و نان به نرخ روز خور دارید ، مطمئناً با شنیدن حکایت قیام مختار ثقفی ( و یا دیدن مختارنامه ) دلتان خنک خواهد شد ... شک نکنید!!!


اگر مایلید بیشتر بدانید :

درباره قیام مختار ( بر اساس کتاب ماهیت قیام مختار بن ابی عبید نوشته سید ابو فاضل اردکانی – انتشارات مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامی )

قیام مختار ( ماجرا را با ذکر مأخد در حین توضیح بیان کرده )

درباره داوود میرباقری ( مراسم نکوداشت میرباقری – سیما فیلم - دی ماه هشتاد و شش )

Thursday, November 20, 2008

بخاری های اورانیوم سوز را غلاف کنید !!!

ظاهراً اوضاع زمستان امسال خیلی بیریخت تشخیص داده شده ... از شما چه پنهان چند روز پیش چند لیتر نفت سهمیه رو گرفتیم و باز هم از شما چه پنهان امروز خانواده دو عدد چراغ نفتی باحال خریداری کردند ...

آنقدر در گوش ما خواندند که " انرژی هسته ای حق مسلم ماست " که دیگر باورمان شده بود انرژی هسته ای واقعاً حق مسلم ماست و انتظار داشتیم برای فصل سوز و سرما دست کم چند کیلویی اورانیوم غنی شده ای چیزی بیارند دم در خانه ... اما ظاهراً کور خوانده بودم !!!

گفتیم داریم پیشرفت می کنیم نگو که بطرز نافرمی داریم پس رفت می کنیم و خبر نداریم... باز هم خدا پدر و مادرشان را بیامرزد که نفت دادند و بجای آن زغالسنگ و هیزم سهمیه نبستند که در آن صورت بجای این همه درس و مدرک و دوره ای که دیده ایم ، عجالتاً می بایست دوره هیزم شکنی و زغال فروشی را هم می دیدیم... مانده ام حالا این نفت را چطور بسوزانیم ؟؟؟ دانشمندان جوان ایرانی راهی بلدند که ما با همین بخاری گازسوزهای زهوار در رفته یک طوری این نفتها را بسوزانیم ؟؟؟


تشکر از تنها دوست حواس جمع بنده !!!

آمدم اینجا تا از دوستی که زحمت کشیده و روز تولد بنده رو ( ذیل یکی از پست ها ) به من یادآوری کرده صمیمانه تشکر کنم ... دست مریضاد به این هوش و حواسش ... امیدوارم بتوانم یک جوری که شایسه اش باشه از خجالتش در بیام ... هر چند ایشون خودشون رو معرفی نکردند ولی با اینحال من که تعداد دوستام به تعداد انگشتان دست هم نمی رسه مسلماً می تونم یه حدسایی بزنم .... اگر صلاح دید و خودش رو معرفی کرد که چه بهتر ... اگه نه که مجبورم یکی یکی از خجالت همه دوستام در بیام تا در این بین از خجالت ایشون هم در آمده باشم ...

Thursday, October 30, 2008

گوریل های خوشبخت ، انسانهای نگون بخت !!!

در برخی جاهای دنیا کرور کرور جوان جویای همسر وجود دارد که برای تخلیه روانی خود ( بدلیل نداشتن همسر ) به هر کاری دست می زنند و در برخی جاهای دیگر از همان دنیا ، ملت ، نگران افسردگی ناشی از بی همسری یک گوریل پشت نقره ای هستند ... عجیب است نه ؟؟؟

لطفاً این دو مطلب را کنار هم بگذارید و نتیجه را با خود مرور کنید :

مطلب نخست : در صفحه شش روزنامه ایران ( دیروز ) مقاله ای چاپ شده با عنوان " آخرین چاره اندیشی ها برای پانزده میلیون جوان مجرد " ... مقدمه مقاله را برایتان می نویسم ( اگر مایل به مطالعه مقاله بطور کامل هستید لطفاً به اینجا بروید ) :
" نزدیک به پانزده میلیون دختر و پسر ایرانی هم اکنون در سن ازدواج قرار دارند که اگر ازدواج آنها با فاصله سنی چهار سال باشد ( که تقریباً همینطور است ) ، یک میلیون و ششصد و پنجاه هزار دختر شانس ازدواج را از دست خواهند داد و هم اکنون نیز یک میلیون دختر بالای سی سال این شانس را از دست داده اند . " این وضعیت جوانان ( که اتفاقاً در گروه انسانها طبقه بندی می شوند ) در یکی از بخشهای دنیاست ...

مطلب دوم : حالا این مطلب را بخوانید از سایت MSnbc ( این مطلب مربوط به بیست و سوم اکتبر یعنی حدود یک هفته پیش است ) . خلاصه مطلب اینست که ظاهراً یک گوریل سی و شش ساله بنام Polo در یکی از باغ وحشهای هند ، مدتی می شود که همسرش را که از قضای روزگار اسم هم داشته ( Sumathi ) و گویا چهل و شش ساله هم بوده ( چطور به تفاهم رسیدند ؟؟؟ ) از دست داده و در نتیجه در حال حاضر بی یار و همدم است و از آنجاییکه این گوریل بسیار نایاب هم می باشد ( از نوع پشت نقره ای !!! ) مسؤولین باغ وحش بشدت بدنبال پیدا کردن یک جفت ( همسر مناسب ) برای این گوریل تنها هستند. ... لُب مطلب اینکه این گوریل از افسردگی حاد رنج می برد و ملت هم همانطور که گفتم شدیداً بدنبال یافتن یک جفت خوب برایش هستند ...

گذاشتید کنار هم این دو موضوع را ؟؟؟ نظرتان چیست ؟؟؟

Monday, October 27, 2008

اسطوره خدمت رسانی و چیزکی که در میان است !!!

خدمت رسانی مداوم هم کار می دهد دست آدم ... روز و شب و شب و روز کار کردن برای خدمت به ملت ، مصائبی دارد برای خودش ... اجانب می گویند نرخ بیکاری شده است ده درصد ، تورم شده است سی در صد و حالا هم گیر داده اند به پرزیدنت ما ....

نیویورک تایمز دیروز مقاله ای منتشر کرد و در این مقاله به بحث بیماری پرزیدنت احمدی نژاد پرداخت . البته مایی که در ایران هستیم گهگاه می شنویم ( البته فقط می شنویم !!! ) که جناب احمدی نژاد بدلایلی ( مثلاً کار کردن تا نیمه شب و ... ) کمی دچار ضعف می شوند . ولی نیویورک تایمز در این مقاله تا حدودی به شایعاتی که چند روزی است اینطرف و آنطرف منتشر می شود پرداخته و موضوع را بحرانی تر از یک ضعف ناشی از خستگی بدلیل خدمت رسانی مداوم می داند و بیان می کند که حال جناب پرزیدنت پنجاه و سه ساله کمی بحرانی تر از آن چیزی است که بنظر می رسد.

بنده فکر می کنم که این موضوع ، دنباله تبلیغاتی است که ابتدا خود ایران برای مردمی تر جلوه دادن پرزیدنت خود آغاز کرد و حالا با کشیدن عصاره آن از طرف خارجی ها ، این خارجی ها از همان تبلیغات در جهتی دیگر برای ما استفاده می کنند . ایران همیشه روی این موضوع که احمدی نژاد شبها تا دیر وقت کار می کند و زیر فشار کاری کمرش در حال خرد شدن است و خدمت رسانی به مردم او را دارد می کشد مانور می دهد و سعی دارد احمدی نژاد را تبدیل به اسطوره خدمت رسانی کند . ولی مقالاتی نظیر همینی که نیویورک تایمز منتشر کرده ، موضوع را جدی تر نشان داده و حتی با بیان اینکه همه رئیس جمهورهای ایران ( جز بنی صدر ) همیشه دوبار انتخاب شده اند و این جناب احمدی نژاد ( که آن اوایل خیلی ها سنگش را به سینه می زدند و الان نمی دانم چرا نمی زنند !!! ) شانسی برای انتخاب شدن برای بار دوم ندارد ، به قول بزرگان نظام ، شبیه براه انداختن نوعی جنگ روانی است .

البته بنده معتقدم که تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها ...

Saturday, October 25, 2008

من شیعه هستم ؟؟؟

امروز سالروز شهادت امام جعفر صادق علیه السلام است ... البته این مطلبی که ملاحظه می کنید شاید کمی طنز بنظر برسد ، ولی مطمئناً قصد بی حرمتی به محضر آن امام را ندارم ... اگر دقت کنید این مطلب را بسیار تلخ خواهید یافت ...

امروز تلویزیون را که روشن کردم دیدم در شبکه دو یک بنده خدایی دارد عقرب می خورد ، کنجکاو شدم و مکثی کردم ، دیدم یکی دیگر دو خنجر ( یا چیزی شبیه آنرا ، چون بمنظور رفاه حال بیننده تصاویر را تار کرده بودند ) را در بدن فرو می کند و یکی دیگر سیخی چیزی را می خواهد وارد بدن دیگری کند ... خلاصه کمی از این چیزها نشان داد تا اینکه تصویر کات شد به یک برادر ریش دار خوش تیپی که بوی عطر مشهدی اش فضای خانه ما را پر کرد ... این برادر خوش تیپ ، رو به دوربین کمی معذرت خواهی کرد بدلیل تصاویری که نشان داده شد و گفت ما اینها را نشان شما دادیم تا آدم شوید ( عین عبارت یادم نیست ولی مطمئنم که مفهومش همین بود !!! ) ... کمی بعد دوربین تقلایی کرد و با مشقت و ضمن افتادن در یکی - دو دست انداز خود را عقب کشید و ما فهمیدیم که غیر از این جوان رعنا ، دو جوان خوش تیپ تر هم در استودیوی پخش زنده برنامه حضور دارند ... یکی جوان معممی بودند که درجه و رتبه شان را نفهمیدم و آن یکی هم گویا همکار همان جوان خوش تیپ اولی بودند که از قرار معلوم قرار بود با هم این برنامه را اداره کنند و مدام به هم جان جان می بستند ... القصه موضوع برنامه ظاهراً تبیین نظرات امام جعفر صادق ( ع ) برای ما بینندگان سراپا تقصیر بود و نیز بیان این موضوع که خطر در کمین است و مراقب فرق اسلامی باشید ( مثلاً صوفی ها و سنی ها و غیره ) ...

با خیال راحت بمنظور خلاص شدن از افاضات این دوستان ، زدم روی دکمه قرمز رنگی که بر روی ریموت کنترل تلویزیون مان به همین منظور تعبیه شده و خودم را حقیقتاً خلاص کردم ...

Friday, October 24, 2008

گینسی ها و عجیب ترین ملتهای دنیا !!!

این که مدتی است حال و حوصله درست و حسابی ندارم و مشکلات عدیده ای بر سر راهم سبز شده اند قبول ، ولی این باعث نمی شود که من از اتفاق بسیار خنده داری ( مسخره ، مضحک ، آبروبر یا هر اسم دیگری که بر آن می گذارید ) که چند وقت پیش در ایران رخ داد چیزی ننویسم ... باور کنید وقتی خواندم مطلب را و دیدم عکسها را آنچنان خندیدم که اشکم سرازیر شد... بطور ساده بگویم برایتان که بطور وحشتناکی ضایع شدیم ...

ایرانیان مدرک را خوردند !!! این تیتر تحقیرآمیزی است که رویترز در توصیف اتفاق بسیار مضحکی که چند روز پیش در ایران ( تهران ) رخ داد انتخاب کرده است . خلاصه داستان از این قرار است که ظاهراً ایران قصد داشته طولانی ترین ساندویچ شترمرغ جهان را درست کند و نامش را در کتاب گینس ثبت نماید ... این ساندویچ درست هم شد ( در پارک ملت ) و نمایندگان گینس هم آمدند تا این ساندویچ هزار وپانصد متری دست پخت ایرانیان را متر کنند ، اما فقط یک مشکل کوچک پیش آمد و آن اینکه بعد از متر کردن هفتصد متر از ساندویچ ، نمایندگان گینس به ته ساندویچ رسیدند ... ظاهراً نمایندگان گینس از یک سر ساندویچ مشغول متر کردن بودند و بطور همزمان ایرانیان حاضر در محل هم از سر دیگر ساندویچ مشغول خوردن آن و بدین صورت در نهایت این دو گروه بهم رسیدند !!!

چهارده تصویری که رویترز از این ماجرای محیرالعقول منتشر کرده ( خصوصاً پنج تصویر آخر مو بر تن آدم میخ طویله می کند ) عمق فاجعه را نشان می دهد. البته تا جاییکه من در عکسها می بینم خود ساندویچ سازان در حال پخش ساندویچ در بین مردم هستند ( موضوع چیست ؟؟؟ )... بهر حال با دیدن تصاویر دوازده و سیزده ( همینی که می بینید ) خود من بشخصه بسیار خندیدم ( حتماً توضیحات این عکسها را بخوانید ، بامزه است!!! )

در آخر باید بگویم که در این گزارش ( که خانم زهرا حسینیان هم زحمتش رو کشیدند ) برای مجسم کردن هرچه بهتر آنچه در پارک ملت رخ داده برای خواننده ، از توصیفاتی نظیر حمله کردن ، نابود شدن ساندویچ غول پیکر ظرف چند دقیقه و امثال آن استفاده شده که وخامت اوضاع را بخوبی نشان می دهد . نکته بامزه قضیه اینکه قرار است فیلم این ساندویچ را برای مسئولان گینس بفرستند که احتمالاً گینسی ها هم تصویر رکورد را برای ما خواهند فرستاد!!!






Saturday, October 11, 2008

شتر گاو پلنگ بر فراز ایران !!!

خبرگزاری فارس چند روز پیش ( سه شنبه ) خبر داد که جنگنده های ایرانی یک هواپیمای ناشناس آمریکایی !!! را که در حال چرخ زدن در آسمان ایران بوده مجبور به نشستن در فرودگاه مهرآباد کردند ... البته فارس در نهایت خبرش را اینگونه تصحیح کرد ...

" یک هواپیمای فالکن گلف استریم ساخت انگلیس که در اجاره یک شرکت رومانیایی بوده و شش سرنشین نظامی مجارستانی داشته در حال پرواز از ترکیه به افغانستان توسط تیزپروازان جمهوری اسلامی ایران مجبور به فرود شد !!! " ( به این می گویند یک شیر تو شیر درست و درمان )

همانطور که مشاهده کردید این هواپیما ( و کلهم اجمعین آنچه به آن مربوط بوده ) ظاهراً به همه جای دنیا ربط داشته الا به آمریکا ... آخ ی ی ی ش خیالمان راحت شد ...

اگر مایلید بیشتر بدانید :
خبر BBC News ( شنیده ها از شبکه العالم ، فارس ، توضیحات مقامات پنتاگون و کاخ سفید )



Tuesday, October 07, 2008

رنگین کمان انجیل

بیست و هفتم سپتامبر ، مجله ساینس بهترین تصاویر علمی سال 2008 را انتخاب کرد . درمیان این تصاویر یک تصویر سازی برای انجیل ( کارشده توسط کریس هریسون از دانشگاه کارنگی ملون ) وجود دارد که از نظر اینجانب بسیار جالبتر از سایر تصاویر بود ...


اگر حس وطن پرستی به شما اجازه می دهد یک سری به این آدرس متعلق به نشنال جئوگرافیک ( که معمولاً خلیج فارس را بنام خلیج عربی می شناسد ) بزنید و تصاویر انتخابی سال را ببینید ... خصوصاً توضیحات مربوط به تصویری را که مشاهده می کنید حتماً بخوانید ، تصویر جالبی است ، نموداری که بهم پیوستگی و ارتباط بین بخشهای انجیل را بصورت گرافیکی نشان می دهد : هزار و صد و هشتاد و نه فصل انجیل روی محور افقی یک نمودار ( پایین تصویر ) نشان داده شدند ( همان خطوط سفید رنگی که شبیه قندیل هستند ) ؛ طول هر کدام از این خطوط ( قندیلها ) نشانگر تعداد آیات آن فصل است . کمانهایی هم که در بالای نمودار می بینید شصت و سه هزار و هفتصد و هفتاد و نه ارجاع فصول به یکدیگر را نشان می دهد ...

در کل بازنمایی زیبا و جالبی بود ...

مطلب مرتبط : هدیه نانومتری




Sunday, October 05, 2008

گُلی و جَک !!!

گلشیفته فراهانی در کنار دی کاپریو ، راسل کرو و جلوی دوربین ریدلی اسکات ؟؟؟ خدایا فردا دیگر چه خواهیم شنید ؟؟؟

این بازیگر را زمانی که کوچولو بود در فیلم " درخت گلابی " دیدیم ، با موهایی کاموایی ... چند وقت پیش هم در سنتوری مهرجویی بصورت قاچاقی دیدیمش ( بگذریم که آقای مهرجویی آنقدر آه و نفرین کرد ما را آنقدر گفت هر کسی که فیلم دزدی سنتوری را ببیند انشاء الله خیر نبیند که کوفتمان شد آن فیلم !!! ) حالا نگاهش کنید !!! بزرگ شده ... در هالیوود با بزرگان می پرد ... با « جکِ تایتانیک » همبازی شده ( دی کاپریو در فیلم الماس خونین محشر بود ، محشر !!! ) و نیز با راسل کرو ( که این یکی را خیلی می پسندم ) . شخصی بنام ریدلی اسکات هم بازی اش را رهبری می کند ( ریدلی اسکات هم که نیاز به معرفی ندارد و همین چند وقت پیش درباره گنگستر آمریکای اش نوشتم ) ... دوباره این عکس را ببینید ، دیدید ؟؟؟ بنظر کاموایی است موهایش ؟؟؟ فکر نمی کنم !!! اصل است ... برایش بد نشود ... بگذریم ...

گلشیفته فراهانی با یک خیز جانانه که چند سالی است دارد بر می دارد ( بازی اش در اشک سرما یادتان هست ؟؟؟ ) ، یک جهش جانانه ای انجام داده که نتیجه اش پرتاب به ناف صنعت فیلمسازی جهان ( هالیوود را عرض می کنم ) بوده ... ایفای نقش یک پرستار عرب بنام عایشه در فیلم Body of Lies ( ریدلی اسکات ) پیشرفت خوبی است برایش ... هرچند با منتشر شدن خبر بازی او در این فیلم ، در ایران سر و صداهایی برپاشد ، ولی در نهایت تمامی مخالفان دریافتند که نباید ساز مخالف کوک کنند ( لااقل فعلاً نباید اینکار را کنند ) ... محاکمه گلشیفته بخاطر اینکه چرا رفته آمریکا ، چرا روسری اش عقب بوده ، چرا لباسش آن بوده ، چرا موهایش کاموایی نبوده ( مثل زلیخای سریال یوسف پیامبر ) فعلاً در حالت standby است تا ببینیم چه می شود...

فیلم چهار پنج روز دیگر ( دقیقاً دهم همین اکتبری که تویش هستیم ) اکران می شود و البته من تا آن زمان نه چیزی از فیلم می خوانم و نه چیزی می شنوم ، نمی خواهم تا زمانیکه عزیزان قاچاقچی ، فیلم را از سینماهای آمریکا می دزدند و می دهند دست ما در مورد فیلم چیز زیادی بدانم ... می خواهم سورپرایزتر شوم ... بی صبرانه منتظرم ...

Saturday, October 04, 2008

آنتالیا : شهر گناه !!!

این مطلب برای خودم بسیار جالب است و بنظر بنده ذهن خلاق و سیال گردانندگان تورهای مسافرتی را بوضوح نمایان می سازد ... وقتی رئیس جمهور بدلایل اخلاقی پرواز مستقیم به آنتالیا ( ترکیه ) را ممنوع کرد ، تورهای مسافرتی اقدامات جالبی کردند ... این موضوع را خودم دنبال کردم و بد نیست شما هم ببینید ...

« روزی روزگاری بر روی کره زمین مکانی وجود داشت که بین ایرانی ها بسیار مشهور بود و محبوب ، این جای مشهور و محبوب که یک ساحل درست و درمان و بسیار باحال هم ضمیمه اش بود آنتالیا نام داشت ... »

نوشته های بالا بخشی از یک داستان تاریخی نبود و اینکه چرا افعال گذشته در آن بکار رفته است را هم متوجه خواهید شد ( البته اگر در جریان موضوع نباشید ) :

مدتها بود که ایرانی هایی که دست شان به دهانشان می رسید ، همین که تعطیلی گیر می آورند بجای اینکه بروند شمال ، سوار بر طیاره می شدند و یکراست می رفتند آنتالیا ... بطوریکه دیگر آنتالیا شده بود بهشت ایرانیان خوش ذوق !!! ایرانی جماعت هم کاری نمی کند ، ولی وقتی تصمیم گرفت کاری کند سنگ تمام می گذارد ( گویا کلکسیونی از گناهان کبیره و صغیره شناخته شده و شناخته نشده در ابعاد مختلف توسط ایرانی ها در آنتالیا رخ داده ) ... همین باعث شد که آوازه ایرانیانی که در سواحل آنتالیا پرسه می زدند در دنیا چرخید و چرخید و چرخید و بالاخره رسید به پرزیدنت احمدی نژاد ... ایشان هم فی لافور اقدام کردند و برای نجات آبروی ملت ، پرواز مستقیم به آنتالیا را از لیست پروازهای این مملکت خارج نمودند !!! ... بدین ترتیب بود که ایرانیان خوش ذوق از این پس می بایست برای رساندن خود به سواحل زیبای آنتالیا و استفاده از مواهب طبیعی و غیر طبیعی آن ابتدا به استانبول تشریف برده و از آنجا بروند آنتالیا ...

هنوز جای خنده دارش را نگفتم :

بعد از اینکه آنتالیا به نوعی شد سین سیتی (SinCity ) و رفتن به آنجا تعبیری از انجام گناهان کبیره محسوب می شد ، تورهای مسافرتی که اساساً از راه بردن ملت به جاهای دیدنی دنیا علی الخصوص سین سیتی های دنیا ارتزاق می کنند ، به فکر چاره افتادند و نتیجه چاره جویی های آنها شد این ( به تصاویر دقت کنید ... موارد مهم را در تصاویر مشخص کرده ام !!! ) . البته این آغاز کار بود و آنها خلاقیت های بیشتری هم بخرج دادند ؛ این و این هم نمونه های دیگری از راه حلهای ارائه شده هستند . همانطور که دقت کرده اید آنتالیا تبدیل شده است به آننالیا ، استانبول و حتی آنتاکیا !!! این که دیگر معرکه است : آننالیا نوشته شده است ، ولی یک ستاره نقطه مانند روی حرف " ن " دوم گذاشته اند تا تقریباً کلمه ، " آنتالیا " خوانده شود ... نمونه دیگر هم که رسماً آنتالیا را نوشته " آنتاکیا " ... البته بنده در ابتدا کمی به اطلاعاتم شک کردم و گفتم شاید واقعاً این آگهی ها درست است ؛ پس دست بکار شدم و با یکی از همین تورهایی که در تصویر دیدید تماس گرفتم :

- ببخشید این آننالیا کجاست ؟؟؟

-همون آنتالیاست !!!

و به یکی دیگر هم زنگ زدم :

-این آننالیا کجاست ؟؟؟

-بو و و و و و و ق !!!

حرفی باقی می ماند ؟؟؟ گمان نکنم ... واضح تر از این ؟؟؟




Thursday, October 02, 2008

رؤیت شد ؟؟؟ چی ی ی ی می گی ی ی ی !!!

من هنوز سر در نیاوردم که سیستم اعلام عید سعید فطر در کشور ما بر چه مداری می گردد ؟؟؟ خصوصاً امسال که شدیداً عجیباً غریبا بود ...


بنده این همه سال از خداوند عمر گرفته ام هنوز بخاطر نمی آورم که سالی این ماه رمضان بدون شک و شبهه به شوال تبدیل شده باشد و همیشه یکی از مشکلات بزرگ اسلام ( و بهتر بگوییم شیعه ) همین رؤیت هلال ماه شوال بوده است ، بطوریکه هر ساله سنی ها و خاندان آل سعود و کلاً غیر شیعه ها ( یا بهتر بگوییم غیر ایرانی ها ) در تمامی قلمرو مسلمین بسادگی آب خوردن این هلال را رؤیت می کردند ، ولی ما همچنان چشممان به تلویزیون بود و گوشمان به رادیو که کِی اعلام می شود " هلال ماه شوال در کشور رؤیت شد ... " معمولاً هم صبح که از خواب پا می شدیم تازه می فهمیدیم این ماه را یک کسی دیده و شوال بودن آن روز صبح اثبات می شد ...

اما ماجرای امسال بکلی متفاوت است ، امسال تقریباً بی دردسر ماه رمضان شروع شد و از همه مهمتر اینکه بدون درد سر هم به پایان رسید و این بدون دردسر به پایان رسیدن ماه رمضان و قاطعیت علما در اعلام روز دهم مهرماه بعنوان اول شوال از آن ماجراهای عجیبی است که هر از گاهی در مملکت ما روی می دهد ... اگر شما می دانید که این وسط چه اتفاقی افتاده به ما هم بگویید تا بدانیم ...

در ضمن عیدتان مبارک و طاعات و عبادات همگی شما هم قبول درگاه حق ...

Tuesday, September 30, 2008

ما پاستوریزه ایم ؟؟؟ گمان نکنم !!!

رضا عطاران یکی از بازماندگان نسبتاً موفق گروهی است که مهران مدیری چندین و چند سال پیش با خود به تلویزیون آورد و توانست با استفاده از آنها کمدی در تلویزیون ایران را دوباره تعریف کند ... این روزها دست پخت جدیدی از رضا عطاران را بعد از افطار می بینیم که انتقادهای تند و تیزی از جامعه ما کرده و البته انتقادهای تند و تیزی هم به آن شده است ... همین انتقادهای تند و تیز هم باعث شده تا سریال بزنگاه با تیغ سانسور دمخور شود و بخشهایی از آن مثلاً بخشهای لحیمکاری حذف شوند و حتی داستان هم ( ظاهراً ) به سمت دیگری رانده شود ...

ماه رمضان امسال ، هر شب درست پس از بیانات آیت الله مکارم شیرازی ، سریالی از شبکه سوم پخش می شود که سرشار است از فحش و ناسزا و مشت و لگد و لحیمکاری !!! : بزنگاه به کارگردانی رضا عطاران طبق معمول کارهای دیگر او، سریالی پر سر و صدا و پر از داد و بیداد و فحش و ناسزاست که باز هم طبق معمول حول زندگی اقشار متوسط ایران می چرخد. در این سریال همه چیز پیدا می شود ، از گربه و ارث و جوان معلول بدون دست پا گرفته تا دختر سیبیل دار و لحیمکاری و باقی قضایا... در واقع از هر چیزی و هر نوع آدمی که شما فکرش را بکنید ( سالم ، معلول ، سبیل دار ، بی سیبیل ، کچل ، برادر ، میت و ... ) در این سریال استفاده شده است و از هر فردی که دور و بر خود می بینید یک نمونه در این سریال وجود دارد ... همین هم باعث شده تا آنانی که خود را شبیه یکی از شخصیتها می بینند صدایشان در بیاید ( جایی نوشته بود در این سریال به دخترهای زشت توهین شده !!! ) ...

به این سریال انتقادات فراوانی شده و نامه ای هم از سوی شورای نظارت بر برنامه های صدا و سیما منتشر شده و با ذکر برخی ایرادات از صدا و سیما خواسته اند سریال را متوقف کنند .. نکته جالب اینکه نامه فوق الذکر تعدادی از فحشها و کارهای رکیک صورت گرفته در سریال را لیست کرده که حقیقتاً برای من جالب بود ، جالب از این نظر که خود این نامه بیشتر از بزنگاه بدآموزی داشته ( خودتان ملاحظه بفرمایید ؛ خصوصاً پارگراف آخر که فحشها را لیست کرده ) ... اگر کسی تا قبل از خواندن این نامه هم به این موارد دقت نکرده بود با خواندن آن ، همه موارد زشت و بد آموزانه بزنگاه را یکجا از نظر گذرانده ... در کل نامه با مزه ای بود ...

هرچند قبول دارم اینبار عطاران کمی بیش از حد تند رفته ، ولی از نظر بنده کار خطا و اشتباهی نکرده است . جایی درباره این سریال خواندم که : " مگر در کوچه و خیابان و دانشگاه و سایر جاهای این مملکت ادبیاتی که ملت استفاده می کنند بهتر از آن چیزی است که شخصیتهای این سریال نسبت به هم بکار می برند ؟ " من هم با این گفته موافقم !!! چرا باید خودمان را گول بزنیم ، جامعه ایرانی تقریباً همینی است که در این سریال نشان داده شده و لاغیر... اصولاً کار عطاران قابل احترام است ( هر چند برخی جاها روی nerve آدم می رود ) افرادی که برای بازی در کارهایش کشف می کند ( احمد پور مخبر که پیش از این کشف کرده بود و نیکی نصیریان و آن دختر سیبیل دار که نامش را نمی دانم و جدیداً کشف شده اند ) ، ایده های فراوان و نشان دادن چیزهایی که در جامعه حس می کند همه و همه قابل احترامند. خصوصاً در این کار آخری که بازیگر درسا ( نیکی نصیریان ) را آنچنان به بازی گرفته که جایی برای حرف باقی نگذاشته . البته حیف است از بزنگاه بگوییم و از بازی جالب مرجانه گلچین چیزی نگوییم . هم سن و سالهای من خاطره محوی از بازی او در سریال آینه دارند و البته آنچه که از او بخاطر می آورم با آنچه الان می بینم فرقش زمین تا آسمان است ... مرجانه گلچین در این سریال در اوج است ... لب مطلب اینکه این خصوصیت عطاران که ترسی از استفاده از آدمهای مختلف در کارهایش ندارد ( پیرمرد آنچنانی ، دختربچه آنچنانی ، دختر سیبیل دار ، معلول ، ناشنوا و ... ) بسیار مورد علاقه من است ... در این دوره و زمانه کم پیدا می شود که کسی به چنین آدمهایی بها بدهد...

در نهایت باید بگویم که ما همیشه اصرار داریم ثابت کنیم که خیلی خوبیم و پاستوریزه و باید فیلمها و سریالهایمان هم پاستوریزه باشد و خوب ، این از آن حرفهایی هست که بطرز نافرمی مضحک و خنده آور بنظر می رسد ، نیست ؟؟؟

Saturday, September 27, 2008

هر سربالایی سر پایینی دارد !!!

دنیایی که در آن زندگی می کنیم سراسر شگفتی است ،گویا تمام امور دنیا مانند سکه دو رو دارند : روی خوب و روی بد ، روی سختی و روی خوشی ، روی بالا و روی پایین ...

از بچگی بخاطر می آورم که روزی با پسر دایی ام که از من بزرگتر بود به دوچرخه سواری رفته بودیم ( این دیگر یک سنت بود که ملت برای سرگرم کردنم بنده را بر دوچرخه سوار می کردند و می چرخاندند در شهر ) ، یادم می آید که به سربالایی رسیدیم و بنده خدا با زور و زحمت فراوان رکاب میزد و با هم بالا می رفتیم ، میانه سربالایی در همان عالم کودکی دلم سوخت برای پسر دایی و از او خواستم که پیاده شویم و باقی راه را تا بالای آن سربالایی پیاده برویم ، ولی او چیزی گفت که هنوز هم که هنوز است مزه اش زیر گوشم مانده : " هر سر بالایی سر پایینی دارد ... " و البته راست هم می گفت ؛ نه تنها آن سربالایی سر پایینی داشت ( و اصولاً خودش یک سرپایینی بود که ما برخلاف جهتش داشتیم حرکت می کردیم !!! ) بلکه بزرگتر و بزرگتر که شدم دیدم ظاهراً پشت بند تمامی سربالایی های این دنیا ، یک سرپایینی وجود دارد...

این موضوع را می توان به تمام امور دنیا تسری داد ، مثلاً یادتان هست چند وقت پیش از نباریدن آسمان ولایتمان نوشتم ؟؟؟ الان که این مطلب را می نویسم آسمان دارد می بارد ، انگار نه انگار که چند ماهی از آسمان آتش می باریده !!! هوا دلپذیر است و مطلوب ... یعنی پشت بند آن آتش و گرما ، باران بر سر ما می بارد و نسیم خنک می خورد به صورتمان ...

اینها را گفتم تا برسم به اینجا : امیدوارم سختی ها و گرفتاری هایی که گریبان من ( و خدای ناکرده شما ) را گرفته اند هم همینطور به سر پایینی دل انگیزی تبدیل شوند ، من که امیدوارم ... شما چطور ؟؟؟

Saturday, September 13, 2008

کیارستمی و چشمهایش

جناب عباس خان کیارستمی که معرف حضور شما هست ؟؟؟ همان کارگردان دگربین و جشنواره پسند و مورد علاقه فیلم دوستان خصوصاً اروپایی ... در جشنواره ونیز امسال ایشان از دو جهت خبر ساز بودند ( تا آنجاییکه بنده اطلاع دارم ) ، مورد اول را بطور خلاصه عرض می کنم ، ولی جالب برای من مورد دوم است ( عکسها رو دقت کنید لطفاً )
: دیدن چشمهای کیارستمی

مورد اولی که باعث خبرسازی کیارستمی بوده فیلمی بود که در جشنواره ونیز ارائه داد.هرچند فیلم " شیرین " در بخش مسابقه شرکت نداشت ولی بطور قرص قایمی مورد داوری تماشاگران قرار گرفت .ظاهراً تماشاگران ( که باید به دیدن فیلمهای خاص عادت داشته باشند ) بعد از دیدن فیلم پلاکاردهایی دست می گیرند بدین مضمون : پول ما رو پس بدید !!! ... حالا درون این فیلم چه گذشته که تماشاگران حرفه ای فیلمهای خاص را اینطور شاکی کرده خدا عالمه...

اما مورد جالب برای من عکسی بود که جناب کیارستمی گرفتن : عکسی بدون عینک دودی ... اگر شما کیارستمی را بشناسید قطعاً می دانید که کیارستمی بدون عینک دودی مثل آدم بدون کله اس!!! من بخاطر ندارم عکسی از این بشر دیده باشم بدون عینک دودی ...


Thursday, September 11, 2008

انسان ، تولد عالم و بلعیده شدن ژنو

امروز چهارشنبه قرار است در گوشه ای از این دنیا ( جایی بین مرز فرانسه و سوییس ) بدست بشر یک اتفاقکی بیافتد ... گویا قرار است سیاهچاله ای ( بطور دقیق mini black holes) بدست عزیزان محقق ایجاد شود که اگر واقعاً سیاهچاله باشد شک نکنید که یک بخش ( یا تمام ) زمین بلعیده خواهد شد ... امان از دست این بشر که گویا قرار است در همه امور دخالت کند ...


اگر قسمت دوم فیلم مرد عنکبوتی را دیده باشید ، تصور درستی از اتفاقی که امروز در ژنو خواهد افتاد بدست می آورید ( منظور بخشهای پایانی فیلم است آنجائیکه دستگاه اکتائوس همه چیز را می بلعد )

موضوع از این قرار است که ظاهراً دانشمندان قصد دارند آن شرایطی را که عالم لحظاتی پس از انفجار بزرگ ( یا همان BigBang خودمان) داشته شبیه سازی نمایند و این کار سبب خواهد شد که یک سیاهچاله در محل آزمایش تشکیل شود و این یعنی دردسر ... ملتی هم که در آن محل زندگی می کنند شاکی شده اند و گرد و خاکی بپا کرده اند ... البته محققین به ملت اطمینان داده اند که چیزی بلعیده نخواهد شد ...

این آزمایش ( که در نوع خود بی نظیر است ) قرار است به سؤال مهم آدمی پاسخ دهد: عالم چگونه متولد شد ؟ ... ولی این آزمایش بطور بالقوه نتایج دیگری هم دارد : تسلیحات نظامی و ...

تصور کنید کشوری در کشور متخاصم یک سیاهچاله ایجاد کند ... خدا رحم کند بر ما

مطالعه بیشتر :

خبر بی بی سی

مرکز تحقیقات سرن

Tuesday, September 09, 2008

نگوییم هوس باز ... بگوییم تنوع طلب !!!

خدا را شکر و بسلامتی دو ماده ای که خواب و خوراک را از جامعه نسوان کشور ربوده بود از لایحه حمایت از خانواده shift delete شدند و بدین ترتیب خیال همه راحت شد ... خصوصاً خیال مردان ... آخر از شما چه پنهان اگر زن دومی و سومی ( و الی آخری ) هم در کار باشد قایمکی بیشتر می چسبد ...

از اینکه این لایحه و خصوصاً آن دو بند جنجالی اش از کجا آمد و چرا آمد و اصولاً از بحثهای سیاسی که بگذریم ، یک نکته برای خود من بسیار جالب بود و در عین حال دردآورد . زن و شوهری که سالیان سال با هم به اصطلاح زیر یک سقف زندگی می کنند ، آنقدر به هم اطمینان ندارند که با ورود چنین قانونی به سیستم قانونی کشور رعشه بر اندامشان نیافتد و به آب و آتش نزنند برای احقاق حقوقشان ... بر بنده که ثابت شد بسیاری از عشقهای ادعایی بطرز نافرمی شبیه حباب روی آب هستند ، همانقدر شکننده و پراز هوا و توخالی ... چه خوش گفت آن شاعر که " این روزا عشق مثل کشک و دوغه "

اگر واقعاً زن و شوهری عاشق یکدیگر باشند ، اینطور با وضع یک قانون بنیان زندگی خودشان را تاراج شده نخواهند یافت .

این درست که عده پرشماری از مردان ، هوس باز ( و ترجمه ای که می پسندم این است : تنوع طلب !!! ) هستند ، ولی اگر یک مرد واقعاً عاشق یک زن باشد ، دیگر آن زن را با کسی دیگر عوض نخواهد کرد و اصولاً به زن دیگری فکر نخواهد کرد ، چه برسد به اینکه با او ازدواج کند ( یا صیغه یا هر چیز دیگری ) ... چرا به این وجه موضوع کسی توجه ندارد که اگر هم مردی ، زن دوم و سوم ( و الی آخر ) می گیرد شاید مشکل از همان خانم اول باشد و نه از آن مرد ...

بنظر من این دو ماده ، هیچ نتیجه ای که نداشت ، دستکم اینرا به ما فهماند که بنیان بسیاری از خانواده ها و بنیان بسیاری از عشقها بر هیچ نهاده شده ... این نتیجه را داشت تا عده ای از جمعیت خانمهای ایران ( خصوصاً آنهایی که به طبقه فمنیستها احساس تعلق دارند ) کمی احساس ترس کنند و بخود بیایند ... این نتیجه را داشت که آن عده هوس باز مردان هم بخود بیایند و شرم کنند ...

Tuesday, September 02, 2008

من خود بدتر از شمایم !!!

گویا دوباره ماه رمضان از راه رسیده ، ماهی که انواع و اقسام القاب دارد و یکی از این القاب هم " ماه خود سازی " است . نمی خواهم نفوس بد بزنم و منفی باشم ولی دیروز ( که روز قبل از شروع ماه رمضان بود ) ملت را می دیدم که سرآسیمه از این مغازه به آن مغازه می روند زنبیل بدست ، گویا قرار است سالی را بی غذا بمانند ، پیش خود تجسم می کنم آنها را که سر سفره افطار نشسته اند منتظرند تا اذان تمام شود ، البته آنها بیکار ننشسته اند و از فرصت اذان استفاده می کنند تا شکم خالی خود را نرمش دهند ، آخر یک روز است که چیزی در آن نریخته اند ... این تازه یکی از آن نفوسهای بدی بود که می خواستم بزنم ... بقیه اش را قلم می گیرم که جز قلم گیری کاری از دستم بر نمی آید ...

Friday, August 15, 2008

شمعهایی که ملودی یگانگی می نوازند

بنا بر سنت هرساله وبلاگ پرانتز، امروز وقت آن شده که باز هم برای یک دوست قدیمی مطلبی بنویسم... البته اینبار برخلاف سالهای پیش تنها درباره او خواهم نوشت ، نه خطاب به او ...

بهانه این سنت هر ساله که از شروع بکار این وبلاگ همواره با این وبلاگ همراه بوده ، روز تولد آن دوست است. حول و حوش چهار سالی می شود که بنده ایشان را می شناسم و این آشنایی هم بر امواج خطوط دایل آپ سوار بوده و بصورت کاملاً صفر و یک !!! دوران خوبی بود برای خودش و خوب یا بد چیزهایی آموختم ... اصولاً خشت خشت این دنیای پهناور و دستگاه عریض و طویل خلقت ، آمیخته با آموزش است و زنهار و حاشا !!! بگذریم ...

گفتنی در این باره زیاد است و هم خود این دوست و هم اتمسفر آن زمان وجود من ، برای خودش حکایتی شنیدنی دارد که شاید خود آن دوست هم تمام آنرا نداند ( برای آشنایی با این اتمسفر می توانید به پستهای حول و حوش همین تاریخِ سالهای پیش پرانتز سر بزنید ... البته برخی از این پستها در سرور میهن بلاگ هستند و قابل دسترسی نمی باشند ) .

لازم است بگویم که مدتی است از این دوست بزرگوار خط و خبری ندارم ، با اینحال هر از گاهی که دکمه ریپلی زندگی را می زنم ، او را بخاطر می آورم و به او فکر می کنم ... گمان می کنم آدم عجیبی بود ... مسلماً در گوشه ای از همین دنیا زندگی می کند و فقط می توانم امیدوار باشم که در آرامش است ... و با آرامش شمعهای کیک تولدش را فوت می کند ...



Thursday, August 14, 2008

سینزهم آگوست و یک موجود لفت هند !!!!

" یکی از اصول اساسی ما این است ، تا دست چپ مثل دست راست نشود آرام نمی گیریم " (از کتاب چپ دستها از نویسنده ای که اسمش یادم نیست ولی درآلمانی بودنش شکی نیست )

در این وبلاگ به مناسبتهای مختلف برای برخی ( چه انسان و چه غیر انسان ) پیامهای تبریکی فرستاده ام (نمونه اش تبریک هرساله روز تولد به دوست قدیمی گمشده ام و نیز تبریک عید امسال به درخت آلوچه حیاط منزلمان ) ، ولی اینبار برای خودم نوشابه باز کرده ام و می خواهم به خودم تبریک بگویم ...

تبریک به چه مناسبتی؟؟؟ حدس بزنید لطفاً !!! چی؟؟؟ برنده جایزه بانک شدم؟؟؟ ازدواج کردم ؟؟؟ مدرک تحصیلیم رو ارتقا دادم ؟؟؟ روز تولدمه ؟؟؟ بچه دار شدم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نه هیچ کدام ... امروز روز سیزدهم یا بهتر بگم سینزهم ( برای رفع نحوست سیزده ) آگوست یعنی روز جهانی چپ دستهاست و از قضای روزگار بنده حقیر هم چپ دست هستم... دلیل از این بهتر؟؟؟

اصولاً چپ دستها در تاریخ بطرز نافرمی مورد ظلم و ستم قرار گرفته اند ( باور کنید!!! ) و البته ظاهراً قصد دارند ( چپ دستها رو عرض می کنم ) یه جورایی به این سالها ظلم و ستمی که راست دستها به اونها روا داشتند ( شمایی که در حال حاضر این مطلب رو می خونید به احتمال نود تا نود و هفت درصد راست دست تشریف دارید ) یه جورایی پاسخ بدند که البته به من ربطی نداره ... .


باید گفت هرچند زندگی در دنیای راست دستها کمی خسته کننده است و حتی بنده هم نمونه هایی رو تجربه کردم ( مثل کنکور همین چند سال پیش که مراقب بعد از اینکه بو برد من چپ دستم گیر سه پیچ داد که باید از دوتا صندلی استفاده کنی !!! ) ولی باید گفت یکی از قابلیتهای انسان ، توانایی تطبیق یافتن با محیطه و این در مورد ما چپ دستهای در اقلیت ( که بزور ده درصد کل ساکنین کره زمین رو تشکیل بدیم ) هم صدق می کنه . درسته !!! ما تطبیق پیدا کردیم تا بتونیم در دنیایی که راست دستها ساختند زندگی کنیم ... البته یه شایعاتی در مورد اینکه چپ دستها اینتلیجنت تر ( از جساراتاً راست دستها ) هستند هم وجود داره که بدلیل اینکه حمل بر خودستایی می شه ازش می گذریم !!!

خلاصه همینه که هست ... می خوام بخوام نمی خوام هم نخوام ... دیگه برم که این ماوس راست دست داره روانیم می کنه ،می ترسم از سر له شدگی اعصاب چیزی بگم که نباید بگم و شرمنده شما بشم که تا اینجا منت بر ما گذاشتید و مطالعه فرمودید این خزعبلات رو .
در ضمن امروز بی بی سی فارسی گزارشی درباره روز جهانی چپ دستها پخش کرد که جمله قصار اول مطلب رو هم از اونجا کش رفتم . راستی خوب شد یادم آمد : روزم مبارک !!!

توجه شما را به لینکها زیر جلب می کنم :

سایت رسمی روز جهانی چپ دستها

شمه ای از بدبختی های چپ دستها ( از همان سایت )

شخصیتهای مشهوری که اتفاقاً !!! چپ دست بودند

مقاله واشنگتن پست



Thursday, May 29, 2008

مردن در زیبایی دنیا ... مردن با زیبایی مرگ

مطلب امروز درباره هنرمندی آلمانی است بنام Gregor Schneider که دیدگاه خاصی نسبت به مرگ دارد ... البته هنرمندانی مثل او کم نیستند کسانی که قصد دارند تابوی " مرگ " را بشکنند ( بعنوان یک مثال خوب می توان به Gunther von Hagens اشاره کرد که او هم آلمانی است و مشهور به Doctor Death و درباره اش در آینده بیشتر خواهید خواند ، هرچند اگر نوشته های بنده را دنبال کرده باشید چند باری به او اشاره کرده ام ) ... در نوشتن این متن و خصوصاً در بیان نقل قولها ، از مصاحبه اشنایدر با گاردین استفاده کرده ام و بجز این ، چند لینک هم برای کسانیکه به موضوع علاقمند هستند در پایان مطلب قرار داده ام ...

Gregor Schneider هنرمندی است که ایده عجیبی دارد و بخاطر همین ایده نامتعارفش هم پیامهای تهدیدآمیز زیادی به زبانهای مختلف دریافت کرده و حتی تهدید به مرگ هم شده است . ایده او ساخت اتاقی است که فردِ در حال مرگ را در آن قرار دهند تا با خیال راحت ساعات پایانی عمرش را در آن بگذراند. اتاقی که نورپردازی خاصی دارد و کفی چوبی ... البته اگر دقیق تر بگوییم : اشنایدر می خواهد شخص به وی اجازه دهد تا اشنایدر لحظات پایانی عمر وی را در یک گالری هنری بنمایش عمومی بگذارد و ناگفته پیداست چنین ایده ای یعنی نمایش یک مرده ( یا یک شخص در حال مرگ ) در یک موزه برای اینکه ملت بیایند و تماشایش کنند بخودی خود موضوعی جنجالی است . ( یک نمونه از کارش را مشاهده می کنید ) ... از نظر مقایسه ، کار او ( لااقل از نظر بنده ) شباهت زیادی به کارهای هاگنس دارد ، او هم مردگان را در کارهای خود مورد استفاده قرار می دهد و با روشهای خاصی که دارد یک جسد را ( انسان و حتی حیوان ) شکل می دهد تا آن حالتی را که می خواهد ایجاد شود ( از جسدهایی که سوار بر اسب هستند گرفته تا آنهایی که پشت میز شطرنج نشسته اند ) ... شخصیت اول کارهای هر دو اینها ( یعنی هاگنس و اشنایدر ) جسد انسان است .

البته اشنایدر قبلاً هم اتاقهایی طراحی کرده بود که ساختارهای عجیبی داشتند و آنها را در نمایشگاههایی بنمایش گذاشته بود ، مثلاً اتاقهایی که با فضای خارج ارتباطی نداشتند و یا اتاقهایی که نمی شد از آنها خارج شد ( و یا وارد آنها شد ) ولی ایده اتاق مرگ تا حدودی نامتعارف است.

او معتقد است که " نحوه مردن مردم " در گذشته با امروز متفاوت بوده . در گذشته مردم در میان خانواده خود می مردند ولی امروزه در تنهایی ( و مثلاً در یک بیمارستان ) و به بدترین شکل ممکن می میرند. او مردن در بیمارستانهای آلمان را بسیار دردناک و افتضاح می داند. حتی بیان می کند افرادی را دیده که بطور مثال از بیمارستان فرار می کرده اند چون از مردن در چنین جایی می ترسیدند.

اشنایدر از پیامهایی که دریافت کرده و خشونت بار بودن آنها بسیار تعجب می کند و حتی به یکی از آنها اشاره می کند : " چرا مادرت را نمی کشی و جسدش را ( برای ما ) به نمایش نمی گذاری ؟ "

اینکه برخی نمایش یک انسان در حال مرگ را ( یا مرده را ) خشونت بار و غیر انسانی می دانند هم برای اشنایدر عجیب است .او نمایش خشونت و مرگ در تلویزیون و اینترنت و نیز کارهایی نظیر" تشریح مردگان " را بسیار غیر انسانی تر از کار خود می داند و اعتقاد دارد نمایش مرگ به صورتی که او درنظر دارد به هیچ وجه خشونت بار نیست.او معتقد است که باید در نگرشمان نسبت به مرگ تجدید نظر کنیم .

اشنایدر پیش از این با مرگ چندان غریبه هم نبوده . او در نوجوانی کارهایی می کرده که با مرگ ارتباط تنگاتنگی هم داشته اند : او تابوتها را از کلیسا به گورستان می برده و دفن می کرده . " شغلی که حقوق خوبی داشت چون کسی حاضر به انجام آن نبود." او پنج سال هم دستیار کشیش بوده و شاید مجموعه مشاهداتش در چنین فضاهایی بوده که باعث شده او چنین دیدی نسبت به مرگ داشته باشد.

البته باید گفت که او پیشنهاد مشابهی برای " اتاقی برای تولد " هم دارد که البته بنظر خودش چندان هم ضروری نیست چون نمونه هایی از آن هم اکنون وجود دارد : " انواعی از این اتاقها را دیده ام که در آن ( بچه ها ) تولد می یابند و در آن ( همه ) خوشحالند. شوهرها بخاطر دلگرمی همسران خود در آن اتاقها حضور دارند . تجربه مثبتی است و من دوست دارم که مرگ هم چنین تجربه مثبتی داشته باشد. "

البته او به بعد دیگری از واکنشها هم می پردازد : " همه واکشنها به پروژه من منفی نبوده .Friedhelm Mennekes کشیشی است که معتقد است می بایست مرگ را همانگونه که هست نشان داد. " او حتی بیان می کند : " افرادی هستند که اعلام همکاری کرده اند تا از آنها در پروژه استفاده کنم ( یعنی آنها را در همان اتاق مورد بحث قرار دهد تا در نمایشگاهی همه مردنشان را ببینند ) ولی زمان آن معلوم نیست زیرا به مرگ ( آنها ) مربوط است."

البته او شجاعت خود را هم به این شکل بروز می دهد : " به آنهایی که مرا آدم ترسویی می دانند و معتقدند که نمی توانم ( یا نمی خواهم ) از خودم در این پروژه استفاده کنم می گویم : زمانیکه وقتش برسد من دوست دارم در یکی از اتاقهایم در گوشه دنجی ازیک موزه بمیرم.دوست دارم در حالیکه با هنر احاطه شده ام بمیرم.هدف من یافتن راهی زیباست برای مردن . نمی توانم جایی را بهتر از یک گالری برای مردن تصور کنم. "

و این بنظر حرف آخر اشنایدر است : مردن در زیبایی این دنیا ... مردن با زیبایی مرگ ... .

مطالعه بیشتر :

مصاحبه اشنایدر با گاردین

مقاله TimesOnline ( اطلاعات خوبی درباره اشنایدر و نیز هاگنس دارد... نظرات خواننده ها هم جالب است )

سایت اشنایدر

چند نمونه از کارهای اشنایدر ( همه عکسها کار اشنایدر نیست )

چند نمونه دیگر

یک مطلب دیگر درباره اشنایدر

موزه ای که کار اخیر اشنایدر را بنمایش گذاشته