Wednesday, December 24, 2008

تولد در پیری ... مرگ در خردسالی !!!

چند پست قبل بود که درباره یکی از کارگردانهای محبوبم مطلبی نوشتم ... امروز نوبت یکی دیگر است و او هم کسی نیست جز دیوید فینچر عزیر با آن فیلم هفت بی نهایت محشرش...

فیلم جدید دیوید فینچر که در ایران " مورد عجیب بنجامی باتن " نامیده می شود و من همان The Curious Case of Benjamin Buttonرا ترجیح می دهم ، از آن فیلمهایی است که مو بر تن بنده میخ طویله می کند ( گویا قرار است فردا اکران شود ) . داستان فیلم درباره شخصی است ( با بازی براد پیت ) که در پیری به دنیا می آید و عمرش را بطور معکوس سپری می کند و در مهدکودکی ( یا چیزی شبیه به آن ) در کنار نوه اش می میرد . داستان از این جالب تر ؟؟؟ حالا این را بدهید دست کسی که فیلمی مثل هفت (Seven یا بهتر بگویم Se7en ) ساخته و ببینید چه می شود .

در یکی از گزارشهای نیویورک تایمز ( که در باره تکنولوژی contour بود ) در سال 2006 بود که ضمن توضیح در باره تکنولوژی جدید مورد بحث ، اشاره شده بود که فینچر قصد دارد در فیلم بنجامین باتن از آن استفاده کند و از همان زمان هم بی صبرانه منتظر بودم تا ببینم نتیجه چه خواهد بود. البته فینچر یک کارگردان کاملاً سینوسی است و گاهی خوب و گاهی بد ( که بد و خوب هم نسبی است ) ولی وقتی فیلمهایش را با " هفت " و " باشگاه مبارزه " می سنجیم متوجه می شویم که بعضی اوقات آنچنان هم سر حال نبوده و فیلمهایش بالا و پایین دارند . او مسلماً در زمان ساخت فیلم " هفت " در Peak خود بوده و البته الان هم ( اگر خدا بخواهد )در پیک است .

داستان بنجامین باتن که محشر است ، تکنولوژی هم که آخر تکنولوژی است ، کارگردان هم که آخر کارگردان ، همه چیز مهیاست دیگر ...

Tuesday, December 23, 2008

کِیس اِستادی : پرزیدنتها و خانومها

ما اینجا چهار عدد پرزیدنت داریم که قصد داریم آنها را مورد تجزیه و تحلیل عمیق و موشکافانه قرار دهیم ... با ما همراه باشید ... توضیح اینکه اگر مایل بودید منابع و توضیحات تصاویر استفاده شده در این پست را ببینید ، لطفاً به لینکهای آخر مطلب سری بزنید ( برخی از تصاویر هم از رویترز ، فارس و اشپیگل برداشته شده اند ) ...

مورد اول : این آقا با آن شلوار کوتاهش رئیس جمهور فرانسه است ، عارضم به خدمت شما که دوربینی در دنیا یافت نمی شود که بر روی ایشان زوم نکرده باشد . عجیب در پی اکتشاف و امتحان است و سر و گوشش هم بطور اساسی می جنبد ( با فرکانس بالای گیگا هرتز !!! ) . از نتایج این ارتعاشات فرکانس بالا یکی رفتن به مسافرتهای رسمی بهمراه دوست دخترش بود ( بطور همزمان همسر هم داشت البته !!! ) که البته این دوست دختر پس از ساقط کردن بانوی اولِ اول ، خودش این پست را عهده دار شد و شد بانوی اول فرانسه یا همان فرست لیدی . کارلا برونی اما قول داده بود که عجالتاً تا زمانیکه کنیز جناب سارکوزی است خوانندگی نکند و البته و صد البته که ... مشاهده بفرمایید خودتان دیگر ... ( اگر قصد دارید نام کارلا برونی را در گوگل سرچ کنید یا مطمئن باشید که از سیستم فیلترینگ قدرتمندی بهره می برید یا اینکه سعی کنید دور و برتان کسی نباشد !!! ... توصیه های ایمنی را جدی بگیرید !!! )

جناب سارکوزی اما آرام و قرار ندارند و سیری ناپذیر هم هستند .از دیگر پیامدهای جنبشهای گوش و سر ایشان عکسهایی است که بطور مکرر از او و خانم مرکل ( که اتفاقاً صدراعظم آلمان هم هست ) منتشر می شود . یعنی این دو هر کجا هم را می بینند و فرصت می کنند ، یک قِر و قَمیشی برای هم می آیند ، حالا می خواهد کنفرانس خبری باشد یا یکی از کوچه های فرانسه ( نظر من را می خواهید این یکی دیگر فوتوشاپ است .. نیست ؟؟؟ ) ... خلاصه امان و الامان از این عکاسان پاپاراتزی که آسایش را از آدم می گیرند .

مورد دوم: از خانم مرکل صحبت شد بد نیست این را هم ببینید . در کنفرانس G8 ( به گمانم سال 2006 ) جناب بوش با خانم مرکل کاری کرد که تا مدتها رقیبی برای او متصور نیست . جناب سارکوزی هنوز خیلی مانده به اینجا برسد.

مورد سوم : زمانیکه دو کاندیدای ریاست جمهوری دموکراتها توی چشم هم زل می زدند و به هم فحاشی می کردند هیچ کس چنین صحنه رمانتیکی را تصور نمی کرد !!! البته موضوع جالب دموکراتها این بود که یک آقای سیاهپوست و نیز یک خانم با هم رقابت داشتند ( جالب است نه ؟؟؟ کارکرد صدها شعار را دارد ... این عکس مجله تایم را ببینید منظورم را روشنتر در می یابید !!! ) .خلاصه خانم کلینتون ، سمت خانم رایس رنگین پوست را تصاحب کرد ، آنهم به انتخاب جناب اوباما ( خانم رایس رنگین پوست هم بود ... کارکرد صدها شعار را دارد ... جالب است نه ؟؟؟ ) ...

مورد چهارم : این جناب را که دیگر همه می شناسید . یکبار عکسی از ایشان منتشر شد که نشان می داد چطور خانمی برایش غش و ضعف رفته و ایشان هم با جوانمردی مثال زدنی کمک می کند ... خدا خیرش دهد ... اینهم عکسی دیگر است که معلم کلاس اول ایشان را نشان می دهد که کاملاً زره پوش می آید خدمت شاگردش که حالا پرزیدنت است ... فکر می کنم دستکش خانم معلم کمه کم از آلیاژ ضد بوسه ای چیزی باشد ....

پس از این مطالعه باید بگویم که نمی دانم ما مردها عجیبیم یا خانوم ها عجیب ترند ؟؟؟ شما می دانید ؟؟؟

این لینکها در مورد کیس استادی نخست هستند :

Msnbc و گزارش در مورد ... چطور بگویم ... بخوانید دیگر !!! ( هیجدهم دسامبر امسال )

ایضاً همان بالا ( بیست و ششم مارس ( یا مارچ ) امسال )

کمی قابل تحمل تر ( آسوشیتدپرس - دوم فوریه امسال )

گزارشی از Telegraph ( سیزدهم ژانویه امسال )


Sunday, December 21, 2008

جناب حافظ ، نوزاد سخنگو و شمارش جوجه ها !!!

مطلبی که می خوانید همه مرتبط به پایان آذرماه است ... خصوصاً نتیجه پیش گویی نوزاد سخنگو را هم در پایان مطلب آورده ام ...

همه چیز از جمعه شب شروع شد که دوست بنده تلفنی گفت : " شب چله یا یلدا که آخرم نفهمیدم کدومه مبارک " . البته تقویم دیواری نسبتاً بزرگی بر دیوار اتاقم نصب است با شماره هایی بسیار بزرگ . یعنی می دانستم چله فردا شب است ، ولی نمی دانم چرا اعتماد کردم به حرف دوستم و بنا را بر این گذاشتم که شب چله همان شب است ( و نه دیشب ) . خلاصه من و یکی از اعضای خانواده افتادیم به جان دیوان حافظ و حالا فال نگیر و کی فال بگیر ؛ هی گفتیم ای حافظ شیرازی تو کاشف هر رازی ... و هی فال گرفتیم .... چه شعرهایی هم می آمد ... هزارتا الهی قمشه ای هم نمی توانستند این شعرها را ربط بدهند به نیتهای من و آن عضو دیگر خانواده ام ... از زر و سیم می آمد تا خط رخ یار و شراب و مستی و این حرفها ... خلاصه هی فال گرفتیم و هی اینجور شعرها آمد ... جالب اینکه من چون اصولاً بطور سالیانه و آنهم به دلایلی مثل فال گرفتن خدمت جناب حافظ و همکارانشان شرفیاب می شوم ، بدلیل میزان تبحر در خواندن اشعار ، ارکان اشعار را زیر و زبر می کنم و عروض شعرها با سواد من پشت و رو می شود ... خلاصه مطلب اینکه ، افسردگی حاد گرفتیم و گفتیم خیر است دیگر ... خیر است !!!

خلاصه آن شب نشستم و روی پروژه ای که قرار بود تا روز شنبه تکمیل شده تحویل دهم کار کردم... شما حساب کنید کاری را که باید دست کم در یک هفته انجام داد من از ساعت دوازده شب ( نیمه شب ) تا پنج و شش صبح به یک جاهایی رساندم ... ( البته آدم دقیقه نودی نیستم ولی هفته پرمشغله ای داشتم و تکمیل این پروژه هم به همین دلیل عقب افتاد )

صبح هم که بطور سینه خیر ( بدلیل خستگی ناشی از دیشب ) به بانک رفتم ( آنهم کی ؟؟؟ در شلوغ ترین روز ماه و شلوغ ترین روز هفته ) و حتماً حدس می زنید که کی کار بانکی ام تمام شد ...

و اما دیشب هم شب یلدا بود و از شما چه پنهان بدلایلی ( که ذکر شد ) بنده از ساعت هفت شب تا ده صبح فردا ( یعنی امروز ) تخت خوابیدم ... نه فال گرفتم و نه هندوانه و آجیل صرف نمودم و نه کار دیگری... گفتم آجیل یادم آمد که دیروز ملت صف کشیده بودند جلوی یکی از آجیل فروشی های معتبر شهر ما و آجیل می خریدند ... البته وضع مالی ملت خراب است ولی با اینحال دلشان خوش است به همین چیزها دیگر بندگان خدا ... دیروز پریروز هم یکی از مقامات می گفت : مردم باید خودشان چیزهای باستانی ( مثلاً شب چله ) را حفظ کنند ... این مقام ظاهراً خبر ندارد که این شب چله را هم همسایگان ما بنام خود ثبت کرده اند ( مثل مولانا و ابو علی سینا و بقیه موارد )

اما دیروز اواخر آذرماه هم بود و اگر یادتان باشد چند وقت پیش نوزادی سخنگو در بیمارستان آریا اعلام کرده بود که یک سلسله بد بختی بر سر ملت گیلان می آید ... الان که من این مطلب را می نویسم گیلانی ها سر حال هستند و من موردی نمی بینم ... البته درست بیست و هفتم آذر ماه ، یعنی همان روزی که کوچولوی سخنگو پیش بینی کرده بود از نیمه روز یک برفی شروع به بارش کرد ولی خطرساز نشد ( از شما چه پنهان برف که شروع شد حسابی تن و بدن من از ترس لرزید ... )

خلاصه اینکه این آخر پاییزی آنقدر سرم شلوغ بود که یادم رفت تعداد جوجه ها را بشمارم ... شما وقت کردید ؟؟؟



Wednesday, December 17, 2008

دودره کردن و بین التعطیلین !!!

امروز عید غدیر است و به همه شما تبریک می گویم آنرا . موضوع بحث امروز پدیده بین التعطیلین است ( امروز که تعطیل است فردا را هم تعطیل کرده اند و جمعه هم تعطیل است ) ...

این واژه بین التعطیلین از آن واژه هایی است که خصوصاً چند سالی است بطور اساسی در ایران جا افتاده : وقتی یک روز غیر تعطیل بین دو تعطیلی گیر می کند براساس فلسفه ایرانی جماعت ، آن روز وسطی که غیر تعطیل است هم طبیعتاً تعطیل می شود . خود من بخاطر می آورم از دوران جوانی ام که وقتی چنین اوضاعی پیش می آمد ، از فرآیند دودره کردن استفاده می کردیم ، بطوریکه وقتی مثلاً در تقویم ، چهارشنبه ای تعطیل رسمی بود ، در یک اقدام هماهنگ و کودتاوار، با نرفتن به دانشگاه در روز پنجشنبه بطور اتوماتیک سه روز تعطیلی در آن هفته نصیب ما می شد ( چهارشنبه و پنج شنبه و جمعه ) . زیبایی کار زمانی بود که تعطیلاتی با فاصله چند روزه ( مثل عید قربان تا غدیر ) پیش می آمد و در نتیجه فرآیند دورده کردن هم وسعت می یافت و به چند روز می رسید. البته فرآیند دودره کردن مختص ما نبود و بعدها فهمیدم هر ایرانی در هر صنف و مقام و مسلکی که باشد لااقل چند باری از اینکارها کرده . حالا اما این کار برای خودش نام و نشانی دارد و حتی به رسمیت شناخته شده است . بین ملت ( و حتی مسئولان ) به بین التعطیلین شهرت یافته و دیگر یک امر طبیعی در کشور ما شده است .

جا دارد ذهن سیال ما ایرانی ها را قاب کنند بزنند به دیوار تا همه کیفور شوند.

Tuesday, December 16, 2008

اعراب کفشنده !!!

امروز قرار بود یک مطلب دیگری در اینجا گذاشته شود ( و اتفاقاً مربوط به اعراب بود ) که بدلیل ترور جناب بوش با لنگه کفش بنده دیدم بدک نیست این موضوع را ( که اتفاقاً درباره اعراب است ) بنویسم ... چطور است ؟؟؟

این تصویر نشان می دهد که اگر جناب بوش کمی ( فقط کمی در حد اپسیلون ) دست از پا خطا می کرد ، سرش ( و حتی بخشی از گردنش ) به کل پریده بود ( جسم سیاه رنگ در حال پرواز در میانه تصویر لنگه کفش یکی از خبرنگاران است ) . فکر می کنم جریان بوش و لنگه کفش را دیگر همه شما می دانید ، تلویزیون خود ما که از بخش خبری صبح تا خبر نیمه شب صد بار این صحنه را نشان داد ، البته نشانه گیری شخص کفش انداز ( از نظر بنده که متخصص زدن گربه ها با لنگه کفش هستم ) چندان هم خوب نبود ، ولی با اینحال کفش او با اپسیلون فاصله ای از بیخ گوش پرزیدنت بوش عبور کرد و البته نزدیک بود بخورد به پرچم عراق !!! بنظر بنده جناب بوش باید یک تشویقی اساسی بخاطر عکس العمل سریع و حیرت انگیزش بگیرد ( یاد قسمت اول ماتریس افتادم : نئو جاخالی می داد .... یادتان هست ؟؟؟ ) ....
دیگر تمام اخبار شبکه ها و تفسیرهای خبری نه " مردم مظلوم غزه " بلکه " ترور بوش با لنگه کفش بود " البته جدای از کمیک بودن ماجرا ( برادرزاده بنده که معرف حضور شما هست ؟؟؟ او امروز حسابی سر حال بود ... ) و بهره برداری تبلیغاتی مخالفان بوش از این موضوع ، رفتار بوش ( تا جایی که من دیدم ) جنبه تبلیغاتی خوبی برای آمریکا داشت : رهبر یک کشوری را با لنگه کفش می زنند و این رهبر ملت را به آرامش دعوت می کند . فقط من یک چیز را نفهمیدم و آن اینکه این بحران مالی جهانی، قیمت بمب و موشک و تیر و اسلحه را هم بالا برده که برای ترور یک نفر باید به لنگه کفش متوسل شد ؟؟؟ اگر اینطور است از این پس باید کشورهایی که در دنیا از یک کشورهایی خوششان نمی آید بجای تامین موشک و توپ و مسلسل ، به مخالفان آنها لنگه کفش بدهند ... ظاهراً قیمت گوجه ( حتی گندیده اش ) هم آنقدر رفته بالا که نمی صرفد با آن کسی را بزنی ...عجب دنیایی شده است ...


منابع عکسها : رویترز و بی بی سی


مطالعه بیشتر :

توضیحات بی بی سی درباب فلسفه لنگه کفش در اسلام

درخواست آزادی جناب کفشنده ( بی بی سی )

Monday, December 15, 2008

آرنوفسکی هم در کوزه افتاد !!!

شاید بدترین خبری که من در این چند وقت شنیدم ( البته از نظر سینمایی !!! ) این بوده که در فیلم جدید فیلمسازِ بسیار بسیار محبوبم ، دارن آرنوفسکی عزیز ( با آن فیلم مرثیه ای بر یک رویای بی نهایت محشرش !!!) صحنه ای وجود دارد که به گمان گاردین در این مقاله ( که ظاهراً بر اساس خبری از برنا نیوز نوشته شده )، ایران این فیلم را در رده فیلمهای ضد ایرانی ( و در نتیجه ضد اسلام و حتی ضد بشریت !!! ) قرار می دهد و این ( بنظر بنده ) یعنی اینکه حرف زدن درباره این فیلم و بدتر از آن حرف زدن درباره دارن آرنوفسکی عزیز ( با آن فیلم مرثیه ای بر یک رویای بی نهایت محشرش !!!) در ایران ممنوع که نشود دست کم غیر ممکن خواهد شد !!!

هیچ بلایی بدتر از این نمی تواند بر سر یک دوستدار فیلمهایی نظیر آنچه دارن آرنوفسکی عزیز ( با آن فیلم مرثیه ای بر یک رویای بی نهایت محشرش !!!) می ساخت بیاید : سینمایی که در آن تصویر و دوربین و رنگ و اسلوموشنهای محشر و سرعت فریمهای خیره کنند و صداهای بجا و صدها چیز جانانه دیگر حرف اول را می زند ...

آخر مرد حسابی ( منظورم دارن آرنوفسکی عزیز با آن فیلم مرثیه ای بر یک رویای بی نهایت محشرش !!! است ) بیکاری که چنین صحنه ای را می گذاری توی فیلمت ؟؟؟ حالا نمی شد کشتی گیر فیلمت نزند با زانو میله پرچم ما را بشکند ؟؟؟؟ کاش فقط این بود !!! حریفش هم اسمش آیت الله است ( این را چه کنیم ؟؟؟ ) با حرف A روی لباسش ( ظاهراً در پشت و روی لباسش که گویا حرف اول Allah هم هست ) چه کنیم ؟؟؟ .... حالا فیلم 300 ( با آن لوگوی Zoo مانندش ) را گفتیم از روی کمیک بوک ساخته اند و مرجعشان کتاب تاریخ درست درمانی نبود ، اسکندر را گفتیم بی خیال ، اما این یکی دیگر خیلی تابلو است ، کم مانده دیگر تف کنید توی صورتمان ... چه توجیحی برای این یکی بتراشیم برادر ؟؟؟

مطلب بیشتر :

توضیح برنانیوز درباره نظر گاردین

Saturday, December 13, 2008

ماه جان بیا اینجا !!!

اینجا هوا بارانی است و ابری و سرد ، ولی مثل اینکه ملتی که آسمان صافی بالای سر دارند یک چیزهایی می بینند ...

گویا زمین شدیداً مایل به دیدن ماه از نزدیک بوده و هرچه اصرار کرده به خرج این سیاره زبان نفهم ( که معلوم نیست اصلاً از کجا آمده و شده وبال گردن این زمین ) نرفته که نرفته ... اما ظاهراً این ماه به زور دگنگ و البته بواسطه مدار بیضوی اش بعد از پانزده سال رضایت داده تا یک سی هزار کیلومتری به زمین نزدیک تر شود تا هم کره زمین بیچاره به آرزویش برسد و ماه عزیزش را از نزدیکتر ( کمی نزدیکتر ) ببیند و هم ساکنان زمین این ماه گردالی را سیزده درصد بزرگتر و سی درصد درخشان تر رؤیت کنند و کیفور شوند.

ناگفته نماند ساکنان زمین که سالی به دوازده ماه در حال کلک خوردن از روزگار هستند اینبار هم از روزگار بازی می خورند و خیال می کنند که ماه بزرگتر است ( علما روی اینکه بر چه اساسی انسان در این زمینه کلک می خورد یک حدسهایی می زنند که اگر مایلید بدانید چه حدسهایی شما را دعوت به مشاهده این لینک از ناسا می کنم ) . خلاصه اینکه قرار است ماه از کمی نزدیکتر جهان ما را بنگرد و احتمالاً در این بین آبروی عده ای می رود و عده ای هم کارت صد آفرین از ماه می گیرند ...

نکته آخر اینکه من نفهمیدم این ماه فقط در یونایتد کینگدام رؤیت می شود یا جاهای دیگر هم دیده می شود ، اینجا که هوا ابری است و بارانی ... بی بی سی هم ذیل خبرش از ملت خواسته عکسهایشان از ماه را بفرستند و در اینصورت شک نکنید که من پس از سرقت این عکسها بهترینش را می گذارم توی وبلاگ " دنیای ما " که حالش را ببریم ...

پست مرتبط : سند منگوله دار یک قطعه ماه






Friday, December 12, 2008

بیست و پنج و نیم !!!

من و ثانیه شمار ساعت منزل چند روزی می شود که با هم چپ افتاده ایم ... من می دوم و او می دود و در نهایت هم هر دو تا ساعت یازده و نیم شب بیشتر دوام نمی آوریم ، هر دو می افتیم ... راستش را بخواهید بنده چند وقتی است در تلاشم که به ملت ثابت کنم شبانه روز بیست و پنج ساعت و نیم است و نه بیست و چهار ساعت ... معتقدم ملت و اجداد ملت و اجدادِ اجداد ملت ( و همینطور بگیرید و بروید تا آخر ) همگی گول خورده اند ( و گول چه کسی را خورده اند هنوز نمی دانم ) ، گول خورده اند که شبانه روز بیست و چهار ساعت است و همانطور که عرض کردم بیست و پنج ساعت و نیم است ... یعنی باید باشد و گرنه من چطور اینهمه کار ریز و درشت را تمام کنم ؟؟؟ اهدافم را بگویید که تعدادشان از انگشتان دستها هم فراتر رفته ، ولی کو وقت برای رسیدن به آنها ... همه شان را می خواهم و می خواهم به همه شان برسم ... اما امان از عدد بیست و چهار که من و ثانیه شمار سر آن با هم دعوا داریم ...

Thursday, December 11, 2008

انفجار خلاقیت و پایان " یه یه یه... "

از شما چه پنهان چند روزی هوای اتاقم حسابی سرد بود ... یعنی از آن سردها که بی خود و بی جهت آدم تن و بدنش می لرزد و دلش نمی آید که نلرزد ... خلاصه شبها یه یه یه کنان می خوابیدم و روزها هم یه یه یه کنان بیدار می شدم ... این ادامه داشت تا اینکه همین امروز صبح فکر بکری بسرم زد و آن اینکه بروم و بخاری اتاقم را زیاد کنم ، نمی دانم شما به این کار چه می گویید ، کاری که نتیجه اش زیاد شدن روشنایی و حرارت بخاری به سبب افزایش سوخت رسانی به آن است ( نمی دانم رساندم مطلب را یا نه ؟؟؟ ) ... شاید باورتان نشود ولی وقتی اینکار را کردم اتاق گرم شد !!! گفتم این پیچ سیاه رنگِ روی بخاری یک استفاده هایی دارد ها ... بعضی اوقات مخم خوب کار می کند نه ؟؟؟

Wednesday, December 10, 2008

گزارش یک عید ( تصاویر همگی مربوط به عید قربان همین امسال است )

برخلاف فلسفه اصلی حج که مسلمانان باید یک شکل شوند و بشوند امت واحده ، در حال حاضر مسلمانان را می توان در دو دسته جای داد : حاجی و غیر حاجی ... البته من به این موضوع کاری ندارم ( هر چند اساسی دلم خون است !!! ) ، تمرکز پُست امروز بر عید حاجی هاست ، عیدی که شدیداً توجه غیرمسلمانان را بخود جلب می کند ...

دیروز روز عید بود برای مسلمانان و خصوصاً برای حاجی های عزیز. بعضی شاد بودند و به هر قیمتی دوست داشتند بروند شهر و ولایتشان تا با هم ولایتی ها عید را جشن بگیرند و بعضی هم در این بین ناراحت بودند و حق هم داشتند ، ولی آنهایی که شاد بودند بطور اساسی تصمیم داشتند که شاد باشند و هیچ چیزی هم جلودارشان نبود ، باور کنید که نبود. فکر نمی کنم این مشکلی داشته باشد ، ولی اینرا غیرمسلمانان که نمی دانند ، وقتی این عکس را به یک غیر مسلمان نشان دهید و بگویید مربوط به جشن همین دیروز ما مسلمانان است ، مسلماً یک جورهایی دلش می خواهد از دستتان در برود و فاصله مطمئنه را از شما حفظ کند... .


پُست مرتبط : مخالفت حامیان وحوش با کشتار گوسفند در عید قربان ( دنیای ما – دهم ژانویه 2006)

منبع عکس ها : رویترز

Tuesday, December 09, 2008

بت شکستن و قربانی کردن و پاداش انسان

امروز فرصت خوبیست برای صحبت کردن از بت شکنی و قربانی کردن ... داستان حضرت ابراهیم هم برای خودش پند آموز است ... هرکسی در حد خودش می تواند بت شکن شود...

از کودکی آنچیزی که از خدا در ذهنم بود این بود که ... نه بهتر است این یکی شخصی بماند و با کسی در میان نگذارم ... ولی این را بگویم که خدا را یک نفر می دیدم نه یک وجود : چیزی که موجود است و دیده نمی شود ، بر ما غالب است و همه چیز از اوست... در تصورم اینطور بود که وقتی می گویم خدا ، منظورم کسی است که از من قدرتمند تر است و می تواند هوای مرا داشته باشد ... جایش هم در آسمان است ... همین حالا هم چنین تفکری دارم و البته بعضی اوقات هم خدا را بصورت چیزی مثل کهکشان ، یک فضای لایتناهی و بدون حد و مرز و هزار و یک چیز دیگر تصور می کنم ... در واقع هر کاری می کنم در اکثر اوقات خدا را فقط فیزیکی می توانم درک کنم : بصورت یک انسان بسیار کامل و قادر ، بصورت یک وجود فیزیکی ... همین حالا هم هر وقت دلم می خواهد این تصور سالیان خود را بشکنم نمی توانم !!! تصوری که با آن بزرگ شده ام ....نه اینکه بشکنم ، ولی دلم می خواهد ایمانم به خدا به بلوغ برسد و از آن حال و هوای بچگی درآید ... ولی جرأتش را ندارم ... دلم می لرزد ... درست مثل اینست که در یک بلندی خودم را با چیزی نگه داشته باشم تا نیفتم ، ولی کمی آنطرف تر یک محل امن را هم می بینم ، با اینحال می ترسم که همین تکیه گاه را رها کنم و به آن جای امن برسم ... بعضی اوقات ( فقط بعضی اوقات ) برعکس ، خدا را نه فیزیکی که بصورتی کاملاً ناشناخته درک می کنم ....یک تصور و درک عجیبی از خدا پیدا می کنم که نمی شود با حروف و کلمات و جملات و صفحات و لرزش حنجره به کسی منتقل کرد ... از آن مفاهیمی است که نمی شود توضیح داد ... به این مرحله که می رسم حس می کنم زیر پایم خالی شده و دیگر نمی توانم خدا را صدا کنم ....

شما را نمی دانم ولی من خدا را سالهاست که با ضمیر دوم شخص مخاطب قرار داده ام و حالا اگر تصورم از خدا تغییر کند چطور دعا کنم ؟؟؟ چطور با او حرف بزنم ؟؟؟ می بینید همین حالا گفتم " او " و نه چیز دیگری .... حتی آیات قرآن هم طوری است که انگار یک نفر دارد با من و شما سخن می گوید ( نکته اینکه در برخی آیات مثلاً داریم ما شما را آفریدیم که این ما برای من نامفهومه !!! ) ... همین موضوع را سخت می کند ... نمی دانم باید همین وضع را ادامه دهم یا نه ؟؟؟ این خدایی که برای خودم ساخته ام را بپرستم ( که بنظرم اینکار دست کمی از بت پرستی ندارد ) یا این بت را بشکنم و خدای حقیقی را بیابم ... به این وجود همه ایمان دارند ولی یکی آنرا در یک بت سنگی می بیند ، یکی در ماه ، یکی در خورشید ، یکی هم کائنات را بنوعی خدا می داند ( اشاره ام به هواداران قانون جاذبه است ... مستند Secret را که دیده اید ؟؟؟ )

نمی دانم درست می گویم یا نه ... ولی مطمئن هستم که خدای حقیقی بسیار کشف نشدنی است و من باید با احتیاط پوسته ام را بشکافم و بت شکنی کنم و خود را به او برسانم یا دست کم نزدیک کنم ....

Sunday, December 07, 2008

شباهت محتویات دو نقطه از یک کره !!!

یک نمایشگاه جمع و جور در کلورادو برگزار شده با عنوان Pictures of You Images of Iran ، توسط شخصی بنام Tom Loughlin.در این نمایشگاه تصاویر مردم ایران روی پرده های ابریشمی چاپ شده و از سقف نمایشگاه آویزان شده است . حرکت این تصاویر با نسیم و ابریشمی بودن جنس آنها و چندین نکته دیگر باعث می شود که این نمایشگاه حس و حال عجیبی پیدا کند...

این تصویری که می بینید نتیجه استفاده از فوتوشاپ و نظایر آن نیست. تصویری حقیقی از دو جوان ایرانی است که بر روی ابریشم چاپ شده و بیننده می تواند منظره پشت آنرا هم ببیند.چاپ تصاویر از مردم ایران روی ابریشم ( که به نوعی نماد ایران هم می تواند باشد ) توسط یک هنرمند آمریکایی معانی زیادی می تواند داشته باشد.نمایشگاهی با سبک و سیاق کاملاً ایرانی ( ظاهراً قرار بوده ساختار فیزیکی نمایشگاه تا حدی شبیه بازارهای سنتی ایرانی از کار در بیاید) که توسط یک غربی در وسط طبیعت کلورادو برپا شده . تماشای تصویر یک روحانی ، یک سرباز چفیه بر گردن و دختر و پسری با تیپ کمابیش امروزی زیر گنبدی که سعی شده معماری با طرحهای اسلیمی ایران را تداعی کنند حقیقتاً جذاب است . بنظر من ایده نمایشگاه نقص ندارد. خصوصاً که بیننده تصویر ، می تواند موضوع عکس را ( که ایران است ) با پس زمینه ای از طبیعت آمریکا که از پشت پرده ابریشمی قابل دیدن است ببیند. در این باره توصیف جالبی در وبلاگ تام لافلین آمده :

It's a dream come true to see Iranian faces superimposed on the American landscape.

نکته جالب توجه در مورد این نمایشگاه اینکه دست کم خود من عکسی را ندیدم که در آن ، موضوع عکس خنده یا لبخندی بر لب نداشته باشد ... همه چهره ها از هر طیفی و قومی خندانند ... از این عالی تر ؟؟؟

این یعنی یک تلاش هنرمندانه برای آشنا کردن ملتهای دو نقطه از یک کره با هم ...نزدیک کردن موجوداتی که هرچند بطور ظاهری با هم تفاوت دارند ولی یک شباهت اساسی هم دارند : انسان هستند !!!

مطلب مرتبط : نمایشگاه مرگ (دقیقاً مربوط به این پست نمی شود ولی درباره یکی دیگر از نمایشگاههای جالب اخیر است )

اگر مایلید بیشتر بدانید :

وبلاگ Tom Loughlin

ویدئو در یوتیوب

مطلبی درباره نمایشگاه ( این مسجد نیست ! - ZingMagazine)

Tuesday, December 02, 2008

اسرائیل یا خداداد ؟؟؟ کدامیک ؟؟؟

آنچنان طرفدار فوتبال نیستم ، ولی برخی اوقات این ورزش تبدیل می شود به یک سوژه و آنجاست که من وارد عمل می شود . چند وقت پیش بود که درباره جناب قطبی و اینکه او با آمدنش به ایران و قبول مربیگری پرسپولیس در حد یک اسطوره در ایران ظاهر شد مطلبی نوشتم و قرار بود همین امروز پستی اینبار کاملاً منفی درباره او و ضایع کردن طرفدارانش ( و در این مورد خاص همه ملت ایران ) بنویسم ولی خداداد عزیزی ( غزال تیز پای فوتبال ایران ) آشوبی به پا کرده که فعلاً جناب قطبی باید در صف بمانند تا نوبشان برسد ...

این آقا چند روز پیش یکی از خبرنگاران را به این شکل در آورد. آقای اول خداداد عزیزی است که معرف حضورتان می باشند ( بازی ایران و استرالیا یادتان هست ؟؟؟ ) و آن دومی هم خبرنگار شیرازی بوده که (طبق گفته خودش ) داشته رسالت خبری اش را انجام می داده. با یک نگاه کلی به روزنامه ها و تلویزیون و سایتها متوجه اصل ماجرا خواهید شد و من از آنها می گذرم ( البته از لینکهای پایان مطلب هم غافل نشوید )

جناب خبرنگار ، اوایل ماجرا از شکایت خود صرفنظر کرد تا " به خداداد بفهمانم که مرد هستم ، اما او را به امام رضا (ع ) واگذار می کنم " ولی ظاهراً این جناب خبرنگار پیشمان شده و بجای امام رضا ( ع ) قصد دارد شخصاً وارد ماجرا شود.

دیروز خداداد خان به کمیته انضباطی رفت و گویا اشکی هم ریخت . خداداد مشکل را نه در مشت سنگینش بلکه در چیز دیگری می داند : " مشکل من این است که هر چه بر دلم می آید می گویم " و البته اثرات این دل گفته ها هم ظاهراً بصورت بادمجان بر روی صورت مخاطب ظاهر می شود !!! عزیزی این را هم گفته که : " نمی دانند که نمی توانند هشتم آذر را از ذهن مردم پاک کنند. شاید اگر هشتم آذر نبود اصلاً این مشکلات هم نبود " . اشاره خداداد به بازی چندین سال پیش ایران استرالیا بود که باعث شد ایران به جام جهانی برود و بعد از آن گل بود که رسم ریختن ملت در خیابانها پس از پیروزی در یک بازی فوتبال ، رقص و پایکوبی دختر و پسرها بطور مختلط در خیابانهای اصلی شهر و در نهایت تبدیل این پایکوبی به یک جنگ تمام عیار شهری بین ملت و پلیس و البته داغان شدن اعصاب ملتی که کاری به این کار ها ندارند باب شد .

اما موضوع جالب اینجاست : " به من گفتند پدرم از شنیدن این خبرها شرایط خوبی ندارد. به همین خاطر با او تماس گرفتم که به من گفت خداداد؛ در اخبار از قول یک آقایی شنیدم که گفته خداداد باید از صحنه روزگار محو شود. من گفتم پدر منظور ایشان صحنه ورزش بوده و آنکه باید از صحنه روزگار محو شود اسرائیل است."

جالب است که در ایران پای اسرائیل ( رژیم صهیونیستی یا رژیم غاصب یا رژیم اشغالگر یا هر چیز دیگری ) همیشه و در همه حال وسط است حالا می خواهد پشت تریبون سازمان ملل باشد و می خواهد داخل مستطیل سبز !!! اخلاق و منش و هزار و یک چیز دیگر هم که گویا فعلاً شات داون شده تا ببینیم چه می شود ...

برای اطلاعات بیشتر :

ایسنا - نهم آذر ( آخر خبر لینکهای خوبی دارد )

ایسنا - دهم آذر ( عکس های خبرنگار )

خداداد عزیزی دستگیر شد ( ایلنا )

نامردی را با مردی جواب دادم ( خبرگزاری مهر )

اسرائیل باید محو شود ( گزارش از کمیته انضباطی – مهر )

رای نهایی ، هفته آینده ( خبرگزاری مهر )

Monday, December 01, 2008

عرض تشکر خدمت دو دوست

سال هشتاد و چهار بود که روزنامه ایران ، وبلاگ" احساسات بای شده " ( یکی از سه وبلاگ بنده ) را در یکی از شماره هایش معرفی کرد و یکی از مطالب (نسبتاً )طولانی اش را که "معلق روی ریل گارد اتوبان زندگی " ( یا بهتر بگوییم گارد ریل ) نام داشت ،چاپ نمود. این اولین باری بود که یکی از دست نوشته های من در این وسعت تبلیغ می شد که در جای خودش بسیار شیرین بود و باعث تشویق ... حالا هم اتفاقی افتاده که بنده لازم بود یک عرض تشکر درست و درمان از دو دوست داشته باشم ...


یکی از وبلاگ نویسان عزیز که مقیم خارجه هستند ، به بنده لطف نموده اند و این وبلاگ را در وبلاگ خودشان تبلیغ کرده اند و کلاً یک پست را به آن اختصاص داده اند اگر سمت راست وبلاگ ایشان را ببینید با لیست بلندبالایی از وبلاگها روبرو می شوید که صاحبان همگی آنها از خوانندگان پروپا قرص مطالبشان هستند و بطور مستمر برایشان کامنت می گذارند. باعث خوشحالی است که در این دنیای سایبر و در میان اینهمه دوست و دشمن مجازی و حقیقی ، بنده این افتخار را داشته ام که شخصی از آنطرف دنیا و صاحب یکی از وبلاگهای وزین این دنیا ، بنده را تشویق نمایند و کمک کنند به افزایش مخاطبانم. صدها بار تشکر می کنم از ایشان .

تا یادم نرفته باید از جناب ناصر غیاثی بزرگ ( و معروف ) هم تشکر کنم که اولاً پاسخ کامنتهای گاه و بیگاه بنده را با صبوری می دهند و دیگر اینکه یکی از پستهای این وبلاگ را در بخش مکث وبلاگ خود قرار داده اند . از ایشان هم ممنونم.