Saturday, April 18, 2009

جمله هفت هشت کلمه ای!!!

سوار تاکسی بودم و جلو نشسته بودم ؛ عقب تاکسی به قاعده سه نفر جا داشت ، جناب راننده توی فکر بود و می راند و دنده عوض می کرد و خلاصه در حرکت بودیم تا اینکه  یک جوان دانشجوی بنده خدایی با کیفی بر دوش با اشاره به راننده فهماند که " واستا می خوام سوار شم !!! "  راننده کلاچی گرفت و دنده ای عوض کرد و دور موتور را جابجا کرد و فرمان را حدود سی درجه به سمت راست چرخاند تا جوان دانشجوی بنده خدا را سوار کند .حین از دور افتاد موتور ماشین بود که آقای راننده چشمش افتاد به سه عدد خانوم که کمی آن سو تر ایستاده بودند منتظر تاکسی . جناب راننده معطل نکرد و  کلاچی گرفت و دنده ای عوض کرد و گازی داد و سی درجه در خلاف جهت قبلی فرمان را گرداند و افتاد در مسیر قبلی . جوان دانشجوی بنده خدا یک خرده ای دوید و صد البته نتوانست پیکان را بگیرد و من در آینه دیدم که  زیر لب چیزی هم گفت ؛ در هر صورت به سمت آن سه تا خانوم روان همی شدیم . به جناب راننده گفتم : «  عجب مسافر بد شانسی بود این بنده خدا » و همین جمله هفت هشت کلمه ای کافی بود تا ایشان با لهجه شیرین گیلکی  برای من از بصرفه نبودن سوار کردن آن دانشجوی بنده خدا و بصرفه بودن سوار کردن این خانومها و اینکه نباید مسیر را خالی برود و اینکه حسابی باید نرخ کرایه تاکسی بالا برود و اینکه شورای شهر اینجا هیچکاری نمی کند و اینکه مدتهاست نرخ جدید کرایه های تاکسی در تهران بالا رفته و اینکه تاکسی ها را می خواسته اند سمند کنند و هنوز پیکان مانده اند و اینکه بانکها وامها را نمی دهند تا تاکسی ها سمند شوند و اینکه گور پدر و مادر این  اوضاع و اینکه این چه وضعی هست و صدها اینکه دیگر صحبت کنند . البته بنده در لابلای صحبتهای ایشان اگر مجالی بدست می آوردم پاورقی وار اظهار نظرهایی می کردم ولی در کل نشد اساسی حرف بزنم . نکته اینکه از پشت ، صدای کرکر خنده های می آمد که من اساساً نفهمیدم چرا این صدا می آمد و آن سه تا خانوم اصولاً چرا به بحث ما می خندیدند.. شیطونه می گه برم توی شیشه ها !!!

1 comment:

... said...

آرش جان واقعا که خجالت زده هستم ازاین همه تاخیر . بنابراین ممین امشب تمام مطالب عقب افتاده ات رو میخونم و اگر نظری داشتم هم مینویسم . اون خانومها که پشت میخندیدن فقط بی ادب بودندو ننر . سبزباشی .