Thursday, May 07, 2009

پایان ابدی

این عنوان ، اولین چیزی بود که هنگام نوشت این مطلب به ذهنم رسید و بعد از سرچ کردن دیدم اینجا هم از این عنوان استفاده شده... فقط بدانید و آگاه باشید قصد کپی برداری نداشته ام ...

امروز همه به من تسلیت می گفتند ، چرا ؟؟؟ عرض می کنم ...چند سالی است یک سریال پر طرفدار آلمانی از تلویزیون ما پخش می شود به اسم « هشدار برای کبری 11 » این سریال هیچ چیزی که نداشته باشد صحنه های اکشن اش نهایت آن چیزی است که باید باشد ... انفجار و تصادف ماشینها در حد ماورای تصور رخ می دهند و مو بر تن هر جنبنده ای میخ طویله می کنند ... البته من تا مدتها نمی دانستم مسئول بدلکاران این سریال کیست و فقط حرص می خوردم که : « ببین اینا چه مخی دارن ... اَه » ... بعدها فهمیدم که یک جوان ایرانی بنام پیمان ابدی بدلکار این سریال است . خلاصه کم کم در ایران اسم او بر سر زبانها افتاد و یک هو دیدیم بار و بندیلش را بسته و آمده ایران ... گروهی تشکیل داد و شروع کرد به تدریس ( آخه برادر بیکاری ؟؟؟ ) ... در برنامه « باز هم زندگی » شبکه چهار ( بیژن بیرنگ ) حاضر شد و به سؤالات بیژن بیرنگ پاسخ داد ... موضوع آن قسمت از برنامه « دیوانگی در زندگی » بود... بخش جالبی در آن قسمت وجود داشت ؛ بیژن بیرنگ از پیمان ابدی پرسید: « چرا دیوانگی می کنی ؟؟؟ » او هم در جواب گفت : « من دیوانگی را در این می دانم که پشت میز بنشینم و از صبح تا شب با ملت سر و کله بزنم ... دیوانگی این است ... » از خاطره اش گفت که چطور برای اینکه خواهرش را از غرق شدن در دریا نجات دهد ، ترس از آب را کنار گذاشته و پریده داخل دریا ... عکسهای سر صحنه کبری 11 را نشان داد که چطور با گروهش تلاش می کردند و سه روز روی صحنه ای کار کردند که تنها چند ثانیه دیده می شد ؛ به عکس نگاه می کرد و می گفت : « واقعاً یه جَنگه !!! » ؛ در همان برنامه چندین پرش اش را نشان دادند و افتخاراتش را مرور کردند از جمله قهرمانی شیرجه .... نحوه کارش در ایران را هم توضیح داد و گفت : « ما در آلمان از تابلوها و موانعی استفاده می کردیم که ماشین به اونها میزد و کار جالب می شد ؛ ولی چون گرون هست و این چیزها رو در ایران به ما نمی دن ، بجای این تابلو ها از آدم استفاده می کنیم ... سر میدونها آدمهایی هستن که پول می گیرن و این کارها را می کنن » ... خیلی خجالت کشیدم !!! ( توضیح اینکه من معمولاً برنامه هایی را که دوست دارم ضبط می کنم و نگه می دارم ... از جمله همین برنامه را ... بارها و بارها تماشایش کردم!!! )

امروز اما شنیدم که پیمان ابدی در یک سانحه کشته شد ... سر تصویربرداری یک تله فیلم معمولی ( نوعی فیلم ساختن که در ایران باب شده و دلیلش هم ارازن بودن این نوع فیلم ساختن است !!! ) ، ظاهراً اتوبوسی قرار بوده از جایی بیفتد و آتش بگیرد ... اتوبوس تعادلش را از دست داده و روی پیمان افتاده و سازندگان حواس جمع ما هم نفهمیده اند که اتوبوسی روی او افتاده ... انفجار و باقی قضایا ... از آنجائیکه من همیشه از پیمان ابدی حرف می زدم ( به دلایلی ) و تحسینش می کردم ، بعد از انتشار خبر مرگش ، همه به من تسلیت می گویند ... هر چند او خودش دیوانگی را انتخاب کرده بود و تاوانش را هم داد ولی مانده ام حیران که او آنهمه در آلمان جست و خیز کرد و حین اجرای هیجان انگیز ترین صحنه ها زنده ماند ... سزاوار است در وطنش بمیرد ؟؟؟ هر چند دلایل فنی محکمی وجود دارد که نشان می دهد چرا او در ایران مرد ( از همان اتوبوس بگیرید تا سهل انگاری هایی که همه روزه شاهدش هستیم ) اینکه پیمان ابدیِ حسابگر که بعد از این همه کارهای محیرالعقول ، یک خط هم روی صورتش نبود چطور به این راحتی می میرد برای من حل نشده است ... فعلاً تنها کاری که می توانم بکنم این است که نوار ضبط شده برنامه « باز هم زندگی » را در بیاورم و برای بار چندم آن گفتگوی جالب پیمان و بیژن بیرنگ را ببینم و حرص بخورم !!! خصوصاً آنجا که بیژن بیرنگ گفت : « چه موقع حس می کنی مُردی ؟؟؟ » و پیمان جواب داد : « وقتی انگیزه نباشه و چیزی راضیم نکنه ... وقتی دو روزم مثل هم باشه » این حرفش را خیلی دوست داشتم و همین روحیه اش بود که او را برایم قابل احترام می کرد ... روحش شاد ...

اینها را هم لطفاً بخوانید :

گفتگوی منتشر نشده پیمان ابدی

خبر حادثه ( آفتاب - نظرات ملت جالب است )

گزارش تصویری ( فارس نیوز ) )

2 comments:

امید said...

امروز جزییات حادثه را در همشهری خواندم که طرف ادعا می کرد آنچه شایعه شده صحت ندارد و حقیقت امر این است که من می گویم. خلاصه اینکه تقصیر را به گردن خود آن مرحوم انداخته اند و جالب است که وقتی گزارش را می خوانی هیچ چیز با هیچ چیز تطابق ندارد. یک سری حرفهای بی سر و ته که ترجیع بندشان این است که "خودش خواست... خودش گفت... خودش کرد " من حرصم از این گرفته است که اصلا چرا این آدم حرفه ای باید می آمد برای اینها کار می کرد؟

... said...

روحش شاد . چی بگم والا اینهم باز از عجائب روزگار ما ایرانیها ...