Tuesday, February 28, 2006

مويز اسير در حفره جمجمه
امروز چندمه اسفنده ، بذارين ببينم ، آهان ، نهم، خب بايد شروع كنم به خونه تكوني ، مهمترين خونه هم همونيه كه محل استراحت مغزه ، من اسمش رو گذاشتم پاركينگ مغز ، بايد سر فرصت اونو از پارك دربيارم و اون يه مويزي هم كه بر حسب تقدير تو حفره جمجمه ‌اينجانب اسير شده يكمي سرويس كنم ، افكار پوچ و مضخرف رو ازش پاك كنم ، تميزش كنم ، كوكش كنم و بذارمش سر جاش ، البته من سالي به دوازده ماه دارم اينكار رو مي كنم ، ولي ظاهراً نتيجه رضايت بخشي بهمراه نداشته ، اين نكته رو بعضاً اطرافيانم بهم گوشزد مي كنن ، گهگاهي هم خودم با توجه به آي كيوي بالام به اين نتيجه مي رسم، خلاصه اينكه اين مويز هم حسابي ما رو گذاشته سر كار
در هر صورت پرانتز هم كه يه جورايي افكاردونيه اينجانبه و در تعامل كاملاً تنگاتنگ با مويز فوق الذكر ، بايد پيشاپيش به استقبال سال جديد بره ، بايد هم از نظر ظاهر ، هم باطن يه فرقايي بكنه ديگه ، مي گن شگون داره ، و اينست دليل تغييرات پرانتز ، البته شما حتماً يكسري از اين تغييرات رو ديدين
يه نكته ديگه هم اينكه همونطور كه در همه جاي وبلاگ هم اعلام شده ، كساني كه دوست دارن بدونن من بهشون چه دورغهايي گفتم مي تونن از كانالهاي قانوني اقدام كنن البته از من نخواين كه همه دروغها را براتون فاش كنم كه در واقع دروغ قسمتي از زندگيست ، ولي سعي مي كنم نااميدتون نكنم ...درسته ، حق با شماست ، براي خونه تكوني يكم زيادي زود جنبيدم ، ولي باور كنين از پارك در آوردن اين مويز بعد از اينهمه مدت واقعاً كار سختيه ، قبول دارين كه...
راستي يه عده در مورد اون غروب يكرنگي يه سوالايي مي پرسن ، بابا گير ندين ديگه ، فعلاً زياد فكرتون رو مشغول نكنين ، يه توضيح مفصلي در موردش دارم ...
فعلاً...

Friday, February 24, 2006

عاقبت دردها و خوشي ها
تو يكي از روزنامه ها يه مطلب كوچولويي در مورد كوين كارتر نوشته بود ، گفتم بد نباشه توي اين پست در مورد ماجراي اون بنويسم ، نمي دونم مي شناسيدش يا نه ، حتي از ماجراش يه فيلم هم ساختن، خلاصه اگه يادتون باشه يه موقعي در صدر اخبار بود ....
در بيست و ششم مارس سال هزار و نهصد و نود و سه ميلادي ، روزنامه نيويورك تايمز عكسي رو منتشر مي كنه كه خيلي روي مردم تاثير مي ذاره ، كار بجايي مي رسه كه اين عكس در اكثر روزنامه هاي دنيا هم چاپ مي شه و حتي جايزه پوليتزر رو براي عكاسش ، كوين كارتر به ارمغان مياره ، جايزه اي كه زياد هم براي او خوش يمن نبود .اين عكس در مورد فقر و قحطي در سودان بود و يك دختربچه سوداني رو نشون مي داد كه روي زمين افتاده و يك كركس هم كمي اونطرف تر در انتظار مرگ اونه.خيلي ها از كارتر بخاطر اينكه او دوربينش رو كناري نذاشته و اون لاشخور رو كيش نكرده و دختر بچه رو نجات نداده و حتي از او عكس گرفته ، انتقادهاي تندي كردن و اينكار او رو خيلي وحشيانه مي دونستن ، يكي از همين منتقدين گفته بود :
كسي كه لنز دوربين خودش رو فقط براي گرفتن يك عكس از رنج و عذاب اون دختربچه تنظيم كرده ، فقط يه حيوون درنده هست ، لاشخوري ديگردر صحنه
البته اين نكته رو هم بد نيست بدونين كه خبرنگارا وعكاسها بخاطر ترس از ابتلا به بيماري ، از دست زدن و لمس اين جور موارد ، بخصوص جاهايي كه قحطي وجود داره منع شدن ، با اينحال كوين به دوستانش گفته بود كه او مي خواسته به اون بچه كمك كنه ، حالا ما نفهميديم كمك كرد يا نه ...
خلاصه مطلب اينكه كوين كارتر در سن سي وسه سالگي يعني يكم بعد از گرفتن اين عكس خودكشي مي كنه ، خيلي ها مرگ يكي از دوستان نزديكش رو علت خودكشي او مي دونن و خيلي ها هم انتقادهاي تند و تيزي كه بخاطر كمك نكردن به اون دختر از او شده بود رو دليل اينكارش مي دونن.
همه مي دونيم كه حوادث و اتفاقات بد مي تونه رو آدم تاثيرات بدي بذاره ، ولي واقعاً نمي دونيم كه اين موضوع تا چه حد مي تونه خطرناك باشه ، كوين كسي بود كه چيزهايي بدتر از ماجراي لاشخور و دختربچه رو هم ديده بوده و اتفاقاً ثبت هم كرده بوده. اون تو قسمتي از يادداشت خودكشي خودش نوشته :
من ديوانه و مجنون هستم ، بدليل بياد آوردن قتلها ، اجساد ، غضبها و دردها ، گرسنگي كشيدن يا مجروح شدن بچه ها ... رنج زندگي ، خوشي ها را نابود كرده ، بطوريكه لذت و شادماني وجود ندارد.
اين عاقبت كسيه كه هميشه در معرض موقعيتهاي منفي بوده و اكثراً در حال شكار لحظات دردناك.
در آخر بگم كه فكر مي كنم كاري كه او كرد درست بود ، ممكنه بگيد كه اين درست نيست ، ممكنه بگيد كه اگه اون لاشخور رو فراري مي داد خيلي بهتر بود و انساني تر و او بچه هم احتمالاً يه چند ساعتي بيشتر زنده مي موند ، ماجرا هم تموم مي شد ، درسته ، اون بچه زنده مي موند ، ولي بنظر من تاثير اين عكس خيلي بيشتر بوده و موجب شده كه ملت يه تكوني بخورن ، آخه مي دونين بعضي وقتا بايد با پتك زد تو سر يه عده تا حاليشون شه اوضاع دست كيه و اطرافشون چي مي گذره

عكسي كه كوين گرفت و يه توضيح جمع و جور در مورد او

نگاهي به انفجارهاي سامرا از اون منظر
در مورد بت پرستهاخيلي چيزا شنيديم ، اينكه يه موجوداتي بودند كه تير و تخته رو بعنوان خدا مي پرستيدن ، البته اگه خوش سليقه هم بودند ، قبل از اينكه شروع به پرستش اين تير و تخته ها كنن ، اولش اونها رو يه تراشي مي دادن و بعد از اينكه به يه شكل هچل هفتي در مي اومد ، اونوقت اونو مي پرستيدن ، خب اين تا اينجاش ، ولي اگه فكر مي كنين بت پرستي به همينه و اينكه احتمالاً نسل بت پرستها منقرض شده بايد عرض كنم شديداً در اشتباهيد ، ممكنه بگيد باز اين يارو داره چرت و پرت مي گه ، عرض مي كنم :اصلاً خودتون كه از من وارد تر هستين ، فقط اينو بگم كه ممكنه يه عده بگن ما خدا رو مي پرستيم و به يكتا بودنش ايمان داريم و فلان وفلان ، ولي اگه يكم به اعمالشون دقيق شيم مي بينيم اونا صدها بار از بت پرستهايي كه تخته هاي نتراشيده رو مي پرستيدن بد ترن ، باور ندارين؟

Wednesday, February 22, 2006

ماجراي انساني كه گوشش مخملي شد (اپيزود چهارم)
اپيزود اول اپيزود دوم اپيزود سوم
چند ماهي از تحول اخلاقي و شخصيتي بنده خداي ماجراي ما مي گذشت ، شايعاتي بود مبني بر اينكه مادمازل عاشق اون پسره شده ، ولي هنوز ما نفهميده بوديم كه او پسر كيه كه مادمازل عاشقش شده ، حتماً يه چيزي تو مايه هاي كلارك گيبلي چيزيه ديگه...
تا اينكه يه روز من و چنتا از رفقا كه براي يك امر ضروري به يه كافي شاپ فوق مدرن رفته بوديم ، ناگهان با صحنه اي مواجه شديم كه مو را بر تنمان ميخ طويله نمود‌: مادمازل وكلارك گيبل...

ماجراي انساني كه گوشش مخملي شد (اپيزود سوم)
اپيزود اول اپيزود دوم
يه مدتي بود كه حسابي عوض شده بود ، حس فضولي ملت تحريك شده بود كه اين بنده خداي قصه ما چرا يه جورايي شده ، يعني پسراي دانشگاه تموم شدن ؟ يعني با همشون دوست شده ؟؟؟ شايد اينكارا دلش رو زده ؟؟؟ خيلي مؤدب شده بود و منظم ، سر و وضعش عين آدم شده بود ، ديگه اصلاً تابلو نبود ، يعني حراست دوباره بهش گير داده و اولتيماتوم داده بهش ؟؟ خلاصه اين يه معضلي شده بود براي دانشجوها ...شايع شده بود كه اون با يكي دوست شده ، ما هم كه اخلاق مادمازل رو مي دونستيم حين قرائت فاتحه اي براي شادي روح آن پسر بدبخت و آن جوان ناكام ، دل مون رو گرفتيم و ريسه رفتيم از خنده ، آخه اين كارمون بود...

Tuesday, February 21, 2006

ماجراي انساني كه گوشش مخملي شد (اپيزود دوم)
اپيزود اول
گفتم كه اين بنده خداي ماجراي ما خيلي خيلي شوخ و شنگ بود ، شر بود ، با تمام پسرهاي عالم كه نه ، ولي تقريباً با تمام پسرهاي دانشگاه طرح دوستي هاي آنچناني ريخته بود و خلاصه محشري بپا كرده بود ، يه روز از ماكسيماي اين يكي پياده مي شد و يه روز از پرشياي اون يكي ، صبح با يكي دوست مي شد و فردا غروب بايكي ،البته اينرو هم بگم كه هنوز به اون گرگهايي كه من يه بار ازشون گفته بودم كاملاً تبديل نشده بود ، ولي معلوم بود كه از سر كار گذاشتن ملت لذت مي بره ، اون عاشق اين بود كه پسرا بيشتر واسش غش كنن ، از بدبختي پسرا لذت مي برد ، هر چند بنظر مي رسيد كه بدبختي پسرا بيشتر از خود او نيست ، آخرش هم معلوم نشد كه اون داره از اون انتقامها مي گيره يا اينكه اصولاً چنتا تخته اش كمه.....

Monday, February 20, 2006

ماجراي انساني كه گوشش مخملي شد (اپيزود اول)
يه بنده خدايي بود ، پسر يا دخترش زياد فرقي نداره ، ولي شما فرض كنين دختر بود ، تحصيلاتش هم مهم نيست ، ولي شما فكر كنين كه دانشجو بود ، دانشگاهش هم مهم نيست ، ولي شما فرض كنين دانشگاه خودمون بود ، اون يه كمي شيطون بود ، يعني بدش نميومد كه يه عده رو سر كار بذاره ، متوجه هستين كه ؟
خب تا اينجاي ماجرا كه زيادم عجيب نيست ، همه ما پسرهاي دور و برمون رو مي شناسيم ، همونطور كه دختراي دور و برمون رو هم مي شناسيم ، ولي ماجرا تازه از همينجا شروع ميشه ...

Saturday, February 18, 2006


توضيح : دوتا قو وارد مرداب انزلي شدن و با خودشون يه سوغاتي آوردن كه همانا آنفولانزاي مرغي باشه ، الان ديگه همه گيلان فكر كنم گرفته اين مرض رو...

سفر به شهر آنفولانزا زده
امروز بدليل بيكاري بيش از حد تصميم مي گيرم برم يه جايي ، خب كجا خوبه ، لونك ، ديلمان ، دوهزار ، سه هزار ، نه ، در حال حاضر انزلي بهترين گزينه هستش ، خيلي وقته نرفتم اونوري ، يه سالي ميشه ...
خانواده محترم رو بر مي داريم كه بريم اونجا ، موتور و آتيش مي كنيم و مي ريم ...

پرواز آنفولانزاي مرغي بالاي سر ما
وارد شهر مي شيم ، آنفولانزاي مرغي داره تو شهر پرواز مي كنه ، خيلي زياد هستن ، رو در و ديوار اخطار و اعلاميه زدن كه از دست زدن به پرندگان ، خوردن پرندگان و هر چيزي كه مربوط به پرندگان مي شه خودداري كنين ، كم مونده نگاه كردن به پرنده ها هم ممنوع بشه...

دريا موجه كاكا
وارد اسكله شديم ،دريا حسابي طوفانيه ، سرما تقريباً كشنده هست ، باد خيلي شديده ، اينجا معمولاً‌اين وقت سال همين جوره ، باد و سرما ، اين وقت سال حسابي اينجا خلوته و رمانتيك ، از همون كوچيكي عاشق اينجا اونم تو يه همچين فصلي بودم ، صداي موج دريا ، كشتيها و پرندگان و ديگر هيچ ، فقط تك و توك عشاق رو مي بينيم كه دم اسكله وايستادن و بله ديگه...
پرواز آنفولانزاي مرغي بالاي سر ما
از اسكله اومديم بيرون ، لب ساحل ، دريا بسيار عصبانيه ، نمي دونم چرا ، بالاي سر مون مرگ به پرواز در اومده ، متوجه هستين كه...

روانشناسي جاده و آلرژي به زانتيا
من اصولاً آدم صبوري هستم ، ولي اين مورد بعضي ، فقط بعضي وقتا حين رانندگي نقض مي شه ، داريم بر مي گرديم ولايت ، تو حال خودمم ، دارم به اين فكر مي كنم كه رسيديم خونه اول يه نيمرو مي زنم تو رگ ، براي شام هم يه مرغ سوخاري سفارش مي دم ، فردا صبح هم پنج شيش تا تخم مرغ آب پز و...،تو همين فكرا هستم كه بوق يه ماشين چرتم رو پاره مي كنه ، بيرون رو نگاه مي كنم كه يه هو مي بينم يه زانتيا چسبيده به ماشين ، تصور كنين بين گارد و ماشين ، خب تو اين مواقع اگه من تنها بودم مسلماً فرمون رو يكمي مي گرفتم به سمت چپ و طرف رو مي كوبيدم به گارد ، ولي چه كنم كه خانواده همراه منه ، بوق بوق مي زنه ، انگار بد جوري طلب كاره ، گاز مي دم تا روش كم شه ، نخير باز اومد و بوق زنان رد شد و رفت ، كفر منو در ميارن اينا... اه... تجربه ثابت كرده كه از ماشينهايي كه راننده اونها يه آقا پسره و بغل دستش هم يه دختر خانومي نشسته و بنظر خيلي رمانتيك هستن جداً فاصله بگيريد ، واقعاً‌ اين ماشينها خطرناكن ، امان از اين جوونهاي عاشق...
فردا روز ديگريست
رسيديم ولايت ، بسلامتي ، ولي من تا فك يه راننده زانتيا رو پياده نكنم آروم نميشم ، فعلاً بريم نيمرو و مرغ و تخم مرغ آب پز و دريابيم كه الان حسابي مي چسبه ، آدميه و هوس ديگه ، چه مي شه كرد.

Wednesday, February 15, 2006


خبر فوري
نمي دونم در جريان بوديد يا نه ، از ساعت هشت صبح امروز ، our iran يكي از بزرگترين ديتا سنترهاي ايران ، بطور كامل قطع شد ، بطوريكه سايتهاي معتبري ، مثل بلاگفا ، خبر گزاري فارس ، وب گذر ، بانك پارسيان و خيلي سايتهاي ديگه بكلي از كار افتادن ، هر چند كه در حال حاضر بعضي ازسايتها مثل بلاگفا ، خبرگزاري فارس و پارسيك بوسيله سرورهاي پشتيبان ، بطور موقتي راه اندازي شدن ، ولي مشكل هنوز به قوت خود باقيست ، بطوريكه حدود بيست هزار سايت وطني و فارسي با مشكل جدي مواجهند
شايعه بسياره و من خبر رسمي در مورد اين جريان نشنيدم ، ولي اونطور كه شنيدم احتمال اينكه اين ديتا سنتر Attack‌ شده باشه زياده ، اگر اين موضوع صحت داشته باشه ، رفع مشكل يك تا دو شبانه روز و حتي يك هفته زمان مي بره ، البته يه خبرهايي هم در مورد خرابكاري مسلمونها شنيدم ، از قرار معلوم در كانادا يه كارايي كردن ...
اوايلي كه مشكل پيش اومد ، خيلي ها از جمله خود من فكر مي كردن كه اين تحريمه ، آخه از شما چه پنهون قرار بوده همچين تحريمي در مورد ايران اجرا بشه ، هر چند يكي دو تا ديتا سرور قبلاً مشمول همچين تحريمي شدن ، ولي اون به اين وسعت نبوده ، حتي آمريكا به گوگل و ياهو فشار آورده كه خدماتشون به ايران رو قطع كنن ، كه يكي از بزرگترين پيامدهاي آن قطع شدن وبلاگ اينجانب مي باشد
نمي دونم حالا اين مشكل تا چه حد جديه ، ولي ما ايرانيها هم خيلي خيلي جالبيم ، مگه نه ؟؟؟
خلاصه اينكه احتمال اينكه اين بلا سر من هم بياد زياده ، بايد ببينيم كه از اونور آب چه تصميمي برامون مي گيرن ، جالبه نه ؟؟؟
در هر صورت امروز روز دلهره آوري براي مدبران سايتها بود ، اميدوارم ما ايرانيها بخود بيايم ، مي دونين كه چي مي گم؟؟؟

Tuesday, February 14, 2006


دوقلوهاي افسانه اي و پرتقال فروش
امروز مي تونه يكي از روزهاي مهم براي ايران باشه ، يه چيزايي در مورد گوسفند گفته بودم ، يادتونه ؟؟؟ امروز وقت شه ، خيلي رمانتيكه نه؟؟؟ دوقلوهاي افسانه اي رو مي گم بابا ، امروز چهارده فوريه هست نا سلامتي ، من نمي دونم چرا اصلاً اين رويداد رو تحويل نمي گيرن ، اهميتش از بمب هسته اي بيشتر نباشه ، كمتر هم نيست ، هست؟؟؟ حالا نمي دونم اين كوچولو ها متولد شدن يا نه ، من كه فعلاً خبرش روندارم ، چند وقت پيش سونوگرافي كرده بودن ، سالم بودن ، الان نمي دونم ، ولي من حاليم نميشه ، بايد امروز دوقلو ها رو تحويل بدن ، مگه الكيه ؟؟؟حالا جالب مي دونين چيه ؟؟؟ يه اتفاق جالب ، ديروز كه سيزدهم فوريه بود ، چهلم جناب كاظمي آشتياني بود ، فرداش ، يعني امروز ، چهاردهم فوريه ، روز تولد دوقلوهاست ، شما لطفاً پيدا كنين پرتقال فروش را!!!


كافر وحشي ، درست طبق نقشه
واقعاً آفرين ، همين امشب اخبار نشون مي داد كه يه جانباز يه نقاشي زيبا از چهره حضرت مريم كشيده و برده جلوي سفارت دانمارك ، اين نهايت روحيه يك مسلمانه ، پيامي كه اين كار براي اونها فرستاد خيلي رساتر بود از اونچه كه بقيه مسلمانها تو اين مدت انجام دادن ، اينكار اين جانباز مطمئناً نه دانماركيها رو ، بلكه همه اونهايي كه غرض و مرضي داشتن ، حسابي آب كرد ، نظر خود من اينه كه چاپ كاريكاتورها يه نقشه حساب شده بوده ، كه واكنش مسلمونها رو بسنجن ، تا مسلمانها خودشون ، خودشون رو خراب كنن ، اين هدفشون بود ، و خدايي مسلمونها هم همونطور كه قبلاً هم گفتم حسابي اشتباه كردن ، آتش زدن ، كشتن ، زخمي كردن و نابود كردن ، درست طبق نقشه ...
كسي كه ادعاي پيروي از حضرت محمد رو داره ، معمولاً در زندگي تا جايي كه مي تونه ، بايد از او الگو بگيره ، چقدر كفار او رو تحقير مي كردن و او به اصحابش اجازه نمي داد كه حتي كوچكترين جوابي بدن ، جوابهاي حضرت بجا ، سنجيده و دندانشكن بود ...
اونها با چاپ كاريكاتورها فرهنگشون رو به جهان عرضه كردن ، ما هم بايد فرهنگ خودمون رو عرضه مي كرديم ، ولي آيا فرهنگ ما وحشي گريست ؟؟؟ از همون ابتداي اسلام به اعراب مي گفتن كافر وحشي ، الان هم همه مسلمونها رو ، چه عرب و چه غير عرب با نام كافر وحشي مي شناسن ، آيا اين تقصير ما نبوده كه هنوز بعد از گذشت قرنها نتونستيم اين ديدگاه اونها رو عوض كنيم ؟؟؟ حتماً ما خيلي سعي نكرديم كه اين مارك رو از روي پيشونيمون پاك كنيم ، پس ما چكار كرديم ؟؟؟

Sunday, February 12, 2006

چسباندن به تنور ، با كمي تاخير
سه تا مطلب بود كه دوست داشتم سر موعد بذارمشون تو وبلاگ كه نشد ، الان كه دارين اين پست رو مي خونين ، هر سه تا رو گذاشتم رو وبلاگ ، تو تاريخ هايي كه قرار بوده ، دوست داشتين برگردين و از پنج شنبه هفته پيش شروع كنين به خوندن ، مطالب از اين قرارند :

مشاهدات اينجانب از شب عاشوراي امسال در بلادمون كه مي خواستم پنج شنبه بذارم رو وب و نشد ، هر چند يه كم دير شده ، ولي خالي از لطف نيست ...

يه مطلب ستاره دار كه مي خواستم جمعه بذارمش رو وب و باز هم نشد...

اظهارنظر نسبتاً طولاني و البته ناتمام اينجانب در مورد انرژي هسته اي حق مسلم ماست و از اين حرفا ...
فعلاً....

محمود جون ، رفراندومت منو كشته!!!
امروز مصادف است با بيست و دوم بهمن يكهزار و سيصد و هشتاد و چهار هجري خورشيدي ، روز موعود ، روزي كه رفراندوم رييس جمهور منتخب و محبوب ملت برگزار مي شه ، رفراندومي كه ملت سرفراز ايران بايد نظر كارشناسي خودشون رو در مورد اينكه ايران بمب هسته اي داشته باشه بهتره يا نه ، بدن ، خب خدايي به من يكي كه نه چفيه رسيد و نه اتوبوس مخصوص نظر خواهي ، پس مجبورم اينجا نظرات كارشناسي بدم ديگه ، تنها فرقش اينه كه رويترز و سي ان ان و فاكس نيوز نظرات اينجانب رو منعكس نمي كنن...
پس شروع مي كنم :
مسلمه كه همه ما دوست داريم پيشرفت كنيم ، كيه كه دوست نداشته باشه كشورش به فناوري ساخت بمب اتمي ، يا همون فناوري صلح آميزي كه اين آقايون ميگن ، دسترسي داشته باشه ، بهم زدن توازن قدرت در منطقه!!! ، آقا يك حالي ميده !!! معلومه كه هر كشوري اين رو دوست داره ، ولي خوب بنظر اينجانب هميشه يه مهمتر و يه مهمتريني وجود داره كه مسلماً ساخت بمب مهمترين مشكل ما نيست ، بگم مشكلات رو ؟؟؟ خودتون مي دونين كه ...
مشكل بزرگ ما دزدي هايي هست كه توي ايران رخ مي ده ، منظورم دزدي از بيت الماله ، نه اون دزدي هاي كوچولو موچولو ، مشكل بزرگ ما اينه كه ما شاهد اين هستيم كه يه عده روز بروز پولدارتر مي شن و بر عكس يه عده روز بروز بد بخت تر ، ......
نمي دونم جناب احمدي نژاد اصلاً بخاطر دارن كه چه وعده هايي به ملت داده بودن ؟ توزيع عادلانه ثروت ، رسيدگي به امور اقشار بدبخت بيچاره ، جلوگيري از كلفت شدن هرچه بيشتر گردن بعضيها ، مبارزه با ما فياي قدرت ، اما حالا چي مي بينيم ، مبارزه با اسرائييل ، ساخت بمب اتمي ، فحش دادن به اين كشور و اون كشور ، انداختن ميثاق نامه توي چاه امام زمان ، تحقيق در مورد هولوكاست ، واه واه واه.....
من نمي دونم نظر واقعي ملت در مورد بمب هسته اي چيه و اينكه آيا اونها داشتنش رو خيلي ضروري مي دونن يا نه ، ولي اين رو مي دونم براي ملت ايران در حال حاضر مهمترين چيز تامين آسايش و امنيت هست ، مهمترين چيز ايجاد شغل آبرومند براي اونهاست ، فكر نكنم كسي به بازي سهام عدالت جناب رييس جمهور علاقه اي داشته باشه ، گمون نكنم هنوز ملت اونقدرها هم ساده لوح شده باشن كه اجازه بدن منابع مملكت رو كه يه عمره تو شكم همه ميره جز خود اونها حالا با يه بازي مسخره ديگه ازشون بگيرن ، براي اونها بيشتر مهمه كه يه كارگاه كوچولو براي جوونهاشون بزنن ، تا اونا بتونن اون كاري رو كه واقعاً بلدن نشون بدن ، تا بتونن از تخصصي كه دارن استفاده كنن ، تا از مسخره ترين راهها پول در نيارن ، تا سر هم كلاه نذارن ، تا عمرشون رو به دختر بازي هدر ندن ...
چه چيزي مهمتر از جمع كردن زنها و دخترهايي هست كه تو خيابون تن فروشي مي كنن ؟ نگيد كه همچين چيزي نيست كه دروغ بزرگي گفتين ، باور دارين كه اين شده يه شغل براي ملت مسلمان ايران ، البته مطمئناً اونها هم اين كار رو كثيف مي دونن ، مسلماً اونها براي خوشگذروني اينكار رو نمي كنن ، ولي باور كنين شكم گرسنه اين چيزها حاليش نيست ، ممكنه اونها بتونن گرسنگي رو تحمل كنن ، ولي با شكم گرسنه بچه هاشون چكار كنن ؟ با گريه برادر و خواهر كوچكشون چه كنند ؟
آيا رسيدن به وضع مردم مهمتره يا ساخت بمب اتمي و مبارزه با اسراييل و استكبار جهاني ، اينكه هولوكاست واقعاً وجود داشته يا نه فكر نمي كنم براي مردمي كه از صبح تا شب جون مي كنن تا خانواده شون بتونن يه زندگي حداقل داشته باشن زياد مهم باشه ، چه چيزي مهمتر از سير كردن شكم سيل عظيم جمعيت گرسنه ايرانه ، مگه چيزي مهمتر از اين هم هست ؟ البته اينكه من همش از سير كردن شكم مي گم بخاطر اينه كه بزرگترين مشكل ايرانه ، مي گن كه گشنگي مادر تمام گناهانه ، تمام گناهان!!! هر چند مشكلات اعتقادي و فرهنگي هم در ايران هست ، ولي حرف من بيشتر در مورد گرسنگي هست ...
البته بنظر مي رسه جناب رييس جمهور زماني كه با آن لبخند مليح خودشون ، نطقهاي آتشين انتخاباتي براي مردم ايراد مي فرمودن و قلب ملت رو تسخير مي كردن، و از ريشه كني فساد ، بخصوص فساد اقتصادي حرف مي زدن و از بالابردن سطح رفاه عمومي ، نمي دونستند اينكار تا چه حد مي تونه سخت باشه ، شايد هم مي دونستند و خودشون رو به اون راه مي زدن ، بگذريم...
بنظر مي رسه كه عملي كردن اون وعده ها خيلي مشكله و بيرون كردن اسراييل از خاور ميانه و گلاويز شدن با غربيها بمراتب راحتتر از رسيدن به مشكلات جامعه ايران و تلاش براي حل اونهاست ، نهايتاً جووناي بيكار و علاف رو مي فرستيم جنگ ديگه ، خود بخود كلي از مشكلات حله ......در آخر يه پيشنهاد دارم به سردار احقاق حق مردم ايران :
حالا كه شما گير دادي ايران حق داره بمب هسته اي داشته باشه ، پس قربون دستت داداش ، بگو يه جور بمبي بسازن كه ملت بتونن بذارنش لاي نون و با سبزي بخورن ، در اينصورت هم شما به خواسته خودت رسيدي ، هم ملت حسابي به حقشون...

Saturday, February 11, 2006



شما به چي اعتقاد دارين ***
معمولاً بهترين محكي كه ميشه استفاده كرد تا اينكه بفهميم طرفمون دقيقاً به چي معتقده اينه كه ببينيم تو گرفتاريها و مشكلاتش به كي يا چي متوسل ميشه ، البته اين نظر خودمه ، ولي فكر كنم تا حدودي جواب بده ... مطمئناً هر كسي به چيزي اعتقاد داره ، حتي اگه بزبون بگه من به هيچ چيز اعتقاد ندارم ، مسلماً در عمل اونطور نيست...
اولين ومهمترين سوال من اينه ، اينه كه شما به چه روشي خدا پرست شدين ، البته اين سوال ممكنه خيلي درست نباشه ، چون در هر صورت هر كسي در وجودش به چيزي بنام خدا اعتقاد داره و اون رو مي پرسته ، فقط نوع پرستش و نوع خدايي كه انتخاب كرده ممكنه يه كمي فرق كنه ...بهتره اينجوري سوال كنم ، شما چي شد كه مثلاً اسلام رو پذيرفتين ، يا بهتر بگم چرا اسلام رو پذيرفتين و مثلاً يهودي ، مسيحي يا حتي بودايي نشدين ؟ چرا دين زرتشت رو نپذيرفتين ؟ چرا ؟؟؟ ، آيا حق انتخاب داشتين؟؟؟ يا دارين ؟؟؟ آيا فرق اسلام و مسيحيت و يهوديت رو مي دونين ؟؟؟ خداي بودايي ها چه فرقي با خداي زرتشتيها داره ؟؟؟ آيا شما با شناختي كه از اديان ديگه داشتين دين خودتون رو انتخاب كردين ؟ اصلاً فرقي داره براتون ؟؟؟ حالا بياييد اديان ديگه رو كنار بذاريم ، آيا ما مسلمانها خداي اسلام رو مي شناسيم ؟ اگه از ما بخوان خدايي كه قرآن رو به پيامبر نازل كرد توصيف كنيم ، چي داريم بگيم ؟ اين خدا چه جور خداييه ، تو ذهنتون چه جوري تصويرش كردين ؟؟؟ اصلاً ميشه تصويرش كرد ؟؟؟ اصلاً بايد تصويرش كرد ؟؟؟
مي بينيد كه سوالات بسياره ، ممكنه جواب اينها براي خيلي از شماها روشن و واضح باشه ، يا شايد اينها خيلي بديهي بنظر بياد ، ولي من مشكلات اساسي با اين سوالات دارم...
خب ، فعلاً تا همينجا كافيه... تا بعد....

Thursday, February 09, 2006



آن شربت و دعاي نا تمام من
امشب شب عاشوراست ، هوا گرفته ، بدش هم نمياد بباره ، هواي زمستونه ديگه !!! در كل از اون هواهاست كه خيلي دوست دارم ، آسمون قرمزه قرمزه ...
از جلوي يه آهنگري رد مي شم ... ملت دارن قمه هاشون رو تيز مي كنن تا يواشكي يه گوشه بشينن و نذرشون رو ادا كنن ، آخه از شما چه پنهون قمه زدن اينجا ممنوعه ، ما كه فلسفه قمه زدن رو نفهميديم ، هركي مي دونه بسم الله !!! به ما هم بگه ياد بگيريم ...
امشب علاوه بر قمه زدن بازار يه چيز ديگه هم داغه ... چهل منبر ، فكر نمي كنم جاي ديگه اي چهل منبر رسم باشه ، ملت وقتي نذرشون ادا شد ، بايد شمع تو آتيش بندازن و و خرما پخش كنن ، حالا يه عده نذر مي كنن كه دم در خونه شون منبر بپا كنن ، بعضي هم نذر مي كنن كه چهل تا منبر رو برن ، البته بعضي ها بجاي چهل منبر ، فقط هفت منبر نذر مي كنن ، منبر هم به ظرفهاي آتشي گفته مي شه كه روي چهارپايه اي چيزي مي ذارن و همونطور كه گفتم يا يه عده مي ذارن دم در خونشون يا دم مسجدها ، در هر صورت معمولاً يه سيني بزرگه كه آتش توش روشنه و كنارش هم برنج و خرما و از اين چيزها مي ذارن ، كسي كه مياد شمعش رو ميندازه تو آتش يه كمي از برنج رو بعنوان تبرك بر مي داره ، البته اين رسم خيلي سفت و سخته و قوانين خاصي داره ، از مهمترينشون هم اينه كه كسي كه داره چهل منبر ميره اصلاً نبايد حرف بزنه ، ناگفته نماند كه قيمت خرما و شمع در اين شب و يكي دو شب قبلش نرخ خون ميشه !!! البته توضيح كامل اين رسم وقت مي بره ، پس به همين بسنده مي كنم ، اما موضوع جالبتري كه بچشم مياد حضور فعال جوانان ، از جمله دانشجويان دختر وپسر تو اين مراسم هست كه ديگه تو اين يكي دوساله حسابي سنگ تموم گذاشتن ، باورتون نميشه كه چه تيپهايي با چه سر و وضعي ميان چهل منبر ، حالا نمي دونم نذرشون چيه ، ازدواج ، شايدم اينكه اين ترم مشروط نشن ، نمي دونم ، ولي در هر حال همين حضورشون بازم جاي اميدواريه ، نشون ميده كه ... اصلاً بگذريم...
آسمون شروع كرده به باريدن ، منم راهم رو كج كردم بطرف خونه ...
دسته ها و هيئت ها دارن آماده مي شن ، راستش من ديگه اون حس و حال هميشگي رو ندارم كه وايستم تا نصفه شب دسته ببينم ، يادمه كوچيك كه بودم چقدر مشتاق بودم كه كرب زنها رو ببينم و صداي كرنا ها رو بشنوم ، واقعاً شنيدن صداي همزمان بهم خوردن كربها و حركت همزمان كرب زنها كه بيشتر شبيه رقص بود تا عزاداري حس وحال خوبي داشت ، البته اينكه مي گم رقص ، منظورم پايكوبي نيست ، بيشتر منظورم حركت ريتميك و هماهنگ هستش ، اينم بگم كه بخاطر همين حالت ريتميك ، يه مدتي كرب زني اينجا ممنوع بود ، الان ديگه از اون كرب زني با حرارت اون سالها هم خبري نيست ، نمي دونم ، انگار سر همه چيز يه بلايي اومده ، حتي سر كرب ...در هر صورت الان ترجيح مي دم برم خونه ...
از جلوي يكي از منبرها رد مي شم ، يه نفربه من شربت تعارف مي كنه ، چشمهام رو مي بندم و دعا مي كنم ، تازه اين موقع هست كه آدم مي فهمه چقدر دعا و آرزو داره ، تازه مي فهمه كه چه چيزهايي هست كه هنوز از خدا نخواسته يا اگه خواسته هنوز بهش نرسيده ، مي فهمه كه چه چيزهايي مي خواسته و فرصتش نبوده كه از خدا بخواد ، آخه مي دونيد ، آدم ممكنه تو يه چيزايي حسابي تنبلي كنه ، حتي توي دعا كردن ، امان از روزمرگي ، خلاصه نمي دونم چه حسي هست تو اين شربت ، اين شربت رو من خيلي دوست دارم ، در هر صورت مجبورم دعا رو نصفه نيمه تموم كنم ، اينجا فرصت كمه ، بايد دعا ها رو گزيده كرد ، بقيه دعاها باشه يه فرصت ديگه ، بازم شكر كه امشب فرصت پيش اومد ، راستي كه اين شربت آدم رو حسابي سبك مي كنه ، راستي كه ما آدمها موجودات عجيبي هستيم ، اينطور نيست؟؟؟

Wednesday, February 08, 2006


و بحث آغاز شد
صحبت از چيزهايي كه آدم درك نمي كنه ممكنه سخت باشه ، صحبت از چيزهايي كه آدم نمي تونه باور كنه هم ممكنه سخت باشه ، سخت ترين قسمتش اينه كه آدم چيزي رو درون خودش حس كنه ، با حرارت هم حس كنه ، ولي نتونه قدرت ا.ون حس غريب رو درك كنه ، شايد راه درك اون رو بلد نباشه يا اصولاً براي فهميدن اون ، راه رو اشتباه رفته باشه ...
در زندگي هر كسي يك راهي رو انتخاب مي كنه ، يه روشي رو انتخاب مي كنه ، حالا اين انتخاب مي تونه درست باشه يا نه ، اين بخودش و به ميزان فهمي كه از مقصدش داره بر مي گرده ، ولي مشكل از جايي شروع ميشه كه آدم خودش راهش رو انتخاب نكرده باشه ، بزبان ديگه كسان ديگه اي يه راهي رو براش انتخاب كرده باشن و مجبورش كرده باشن كه از اون مسير بره ، اين يك بعد قضيه هست ، بعد مهمترش اينه كه اون شخص رو ترسونده باشن يا به هر ترتيبي اون رو از فكر كردن به اينكه ممكنه اون مسير اشتباه باشه منع كرده باشن ، شخص نمي تونه به تغيير مسير فكر كنه ، نمي تونه حتي در مورد اون مطالعه كنه ...
ما تو زندگي كمابيش با يه همچين وضعيتهايي روبرو هستيم ، از امور كوچك گرفته تا مسائل مهمتر ...
خلاصه فكر كردن به اين چيزها رو بايد از يه جايي شروع كرد ، تا كي بايد طبق اونچه كه مدتها به ما ديكته كردن زندگي كنيم ، تا كي بايد طبق قوانيني زندگي كنيم كه بنا بدلايلي با دروغها و مصلحتها قاطي شدن و نميشه حقيقت رو از دروغ تشخيص داد ، درست مثل يه قطره رنگ تو يه دريا ، باور كنيد به همين وحشتناكيه ، قوانين غيرقابل تغييري كه نمي شه اونها رو نقد كرد و حتي نميشه به چيزي غير از اونها فكر كرد ...فكر كردن به اين چيزا ممكنه از نظر بعضيها معاني زيادي داشته باشه ، مخصوصاً معاني بد ، بما گفتن تو خيلي چيزا نبايد شك كنيم ، شك كردن تو يه چيزهايي گناهه ، بما گفتن اونچه كه به شما ياددادن ، اونچه به پدارنتون ياد دادن و اونچه كه به پدران پدران پدرانتون ياد دادن غير قابل تغييرند و شما بايد فقط گوش كنيد ، قبول كنيد و اجرا كنيد ، شك هم نكنيد!!!

بنظر من براي كشف هر چيزي بايد اول يه سري قوانين رو شكست ، البته با حساب كتاب، ولي بايد شكست ، بايد شك كرد تا به يقين رسيد ، اين نظر شخصي منه و ممكنه شما باهاش موافق باشين ، ممكنه هم نباشيد ...
براي شروع گفتم شايد بد نباشه از خودم شروع كنم ، مثلاً قوانين پرانتز رو بشكنم و در اون از چيزايي بنويسم كه هيچ ارتباطي با اون نداره يا اصلاً جاي صحبت از اونها اينجا نيست ، چطوره ؟؟؟ پس شروع مي كنيم ....


بازهم سردرد ، بازهم ديوار، مثل هميشه
امروز حسابي سرم درد مي كرد ، به هيچ كاري هم نرسيدم ، حتي به خوابيدن ،آدم وقتي يه دردي مياد سراغش ميگه اين بدترين درد در عالم هستش ، حتماً براي شمام پيش اومده؟ خب فعلاً بايد مثل هميشه درمانش كنم ، هر چند اين روش درمان يكمي درد داره ، ولي تا يه راه درمان بهتر پيدا كنم يا يه راه درمان بهتري يه نفر بهم پيشنهاد بده مجبورم ، خدا رو چه ديديد ، شايد يه روزي يه قرصي چيزي كشف شد كه ضد سر درد باشه ، يه شب خواب ديدم يه همچين قرصي وجود داشت ، ملت مي خوردن و حالشون خوب مي شد ، سر دردشون رو مي گم ، بهش چي مي گفتن ... اسم خوبي داشت ... آهان بهش مي گفتن قرص كدئين ، كاش تو عالم واقعيت هم همچين قرصي وجود داشت ... خيلي خوب مي شد ... اصلاً شايد خودم يه همچين چيزي ساختم ... فعلاً برم سراغ روش خودم ... نقد و به نسيه نبايد داد ... ما رفتيم سراغ ديوار...

Monday, February 06, 2006



خود دانيد
ماجرا مال خيلي وقت پيشه ، روزنامه دانماركي يولاند پستن يه مسابقه اي گذاشته بوده و دوازده تا كاريكاتوراز خواننده هاش چاپ كرده بود كه مثلاً پيامبر رو بشكل تروريست ها نشون مي داده.بعد از گذشت يه مدت ، فكر كنم هفته پيش بود كه عربستان يك شركت دانماركي رو بخاطر همين موضوع تحريم كرد و بعد از اونهم ماجرا روز بروز گسترده تر شد.

تجربه ثابت كرده وقتي همچين سر وصداهايي مخصوصاً سر يه همچين موضوعاتي بپا ميشه ، حتماً يه موضوع مهمتري يا رخ داده يا رخ خواهد داد و اين سروصداها فقط براي منحرف كردن اذهان عمومي از اون موضوع مهم به يه سمت ديگه هست، هر چند ايران اين جريان رو زود منعكس نكرد( شنيدم جاهاي ديگه هم همينطور بوده) ولي الان حسابي تو بوق و كرنا كرده طوري كه حتي مسئله بمب هسته اي رو هم فراموش كرده ، بگذريم ..
يه سري كاريكاتور چاپ شده ، اونهم از مقدس ترين شخصيت مسلمونها ، اونهم بشكل يك تروريست ، حالا من كاري ندارم كه كشيدن كاريكاتور يا حتي نقاشي از اين آدمها تا چه حد گناه بحساب مياد (هر چند دونستنش برام مهمه) و مسلماً مسخره كردن عقيده يك ملت گناهي فراتر از اين چيزهاست و در كثيف بودن اينكار هيچ شكي نيست و در اينكه اروپاييها كار كثيفي انجام دادن هم هيچ بحثي نداريم ، حتي من شنيدم ( وديدم) كه روزنامه فرانس سوار در صفحه اولش كاريكاتوري داشته كه در اون خداوند خطاب به حضرت محمد بيان مي كند كه : خيلي ناراحت نباش محمد ، اينجا همه ما كاريكاتوره مي شويم ، ولي مسئله اصلي اين نيست ، مسئله بر مي گرده به خود مسلمونها و موقعيتي رو كه از دست دادن ، اين بهترين موقعيت بود كه نشون بدن حرف اسلام واقعي چيه و چي مي خواد بگه و همينطور مي تونستن اتهامهايي رو كه دشمنان به مسلمونها مي زنن رو خنثي كنن ، ولي بنظر مياد كه مسلمونها حسابي سه كردن ، نمونه اون هم همين كاريه كه سوري ها با سفارت دانمارك تو دمشق كردن ، فكر كنين يه غربي ، مثلاً يه جوون آمريكايي (مسيحي) ، اتفاقي مي خواد تلويزيون ببينه، مياد روشن ميكنه و رو صفحه تلويزيون يه عده آدم رو ميبينه با اون قيافه ها كه دارن يه ساختمون رو آتيش مي زنن و حتي به مامورين آتش نشاني هم اجازه عبور نمي دن ، مي بينه كه يه عده با وضع دردناكي دارن از ساختمون فرار مي كنن ، اين جوون مسلماً تا آخر عمرش از هر كسي كه اين شكلي باشه و شبيه مسلمونها باشه متنفر خواهد شد و احتمالاً از اينكه يه مسلمان تو عراق يا فلسطين كشته بشه متاسف نخواهد شد ....
حالا يه چيزه ديگه هم هست :
چند سال پيش بود كه يه روزنامه اي تو ايران كاريكاتوري چاپ كرده بود كه يه عده خاصي معتقد بودند اين كاريكاتور ، كاريكاتور امام خميني هست ، هر چند خيلي ها هم معتقد بودند كه اون كاريكاتور ، كاريكاتور يه قاضي آمريكايي بوده ( فكر كنم) ولي در هر صورت بلوايي كه سر اين مطلب توي ايران بپا شده بود بمراتب بيشتر از بلوايي بود كه الان تو كل جهان اسلام بپا شده ، حالا اينكه چرا نبايد يه چهره كاريزماتيك !!! رو كاريكاتور كرد براي من معلوم نشده شايد بخاطر اينكه اون چهره روحانيه ، ولي من به اين سن رسيدم هنوز نمي دونم چرا نميشه از يه روحاني كاريكاتور كشيد ، از نظر شما ممكنه بديهي باشه ، اما واسه من نه ،ولي نكته ماجرا اين بود كه بعد از سر وصداي اين مطلب ديگه كسي در ايران نبود كه اين كاريكاتور رو نديده باشه ، روزنامه كه فروخته شده بود و رفته بود پي كارش ، ولي كاريكاتوره دست بدست مي شد و رو وب مي رفت و كپي ميشد ، فكر كنم حرفام واضح باشه ، بطور ساده اينكه اگه اون سروصدا ها بپا نميشد قضيه كاريكاتوره همون يكي دوروزه فراموش شده بود و اصولاً‌ كسي به اون توجه نمي كرد ...
اعتراض مسلمونا باعث شد كه نه تنها روزنامه هاي ديگه دانمارك هم به بهانه آزادي بيان اون كاريكاتورها رو چاپ كنن ، بلكه كشورهاي ديگه از جمله فرانسه هم اونها رو چاپ كردن تا ملتي كه كنجكاو شده بودن تا بدونن اين داد و بيدادها سر چيه رو آگاه كنن ، بنظر كار اونها منطقي تر از كار مسلمونهاست ...
البته مي شد مسلمونها نشون بدن كه هوش و ذكاوتشون بيشتر از اين حرفاست ، مي شد نشون بدن كه واقعاً اونها خشونت طلب نيستند ، مي تونستن نشون بدن كه بدون آتش زدن ساختمونها يا اموال عمومي هم ميتونن از حقشون دفاع كنن ، مردم عادي اگر اين چيزها رو نمي دونن وظيفه رهبرانشون هست كه حواسشون به اين مسائل باشه، تو اين روزگاري كه همه دشمنان در كمين كوچكترين اشتباه مسلمونها هستن ، انجام همچين كارهايي جز آتو دادن به دست اونها هيچ نتيجه اي نداره ، البته منظورم اين نيست كه سيب زميني بي رگ باشن يا بقول اينجاييها بي بخار !!! بلكه موقعيت سنج باشن و كاري انجام بدن كه بيشتر به نفع خودشون باشه ، نه دشمنانشون ، فعلاً بنظر مي رسه اين ماجرا بيشتر به نفع غربيها تموم شده و چهره مسلمانها بيشتر از قبل خراب شده ، چهره اي كه مسلماً خود مسلمونها اونو خرابتر كردن ، علاوه بر اين مثل اينكه ماجرا براي خود دولت ايران هم حسابي منفعت داشته ، آخه اين مدت تو ايران اخبار خيلي مهمتر تو حاشيه بوده و بيشتر از كاريكاتور شنيديم و ديدم و خونديم ، جالبه نه ؟؟؟
اين دو نتيجه اي بود كه من از اين ماجرا گرفتم...
در آخر اينكه نمي دونم شما اين كاريكاتورها رو ديدين يا نه ، ولي براي اينكه ممكنه بعضي از كساني كه اين مطلب رو مي خونن كاريكاتورها رو نديده باشن دو نمونه از اونها رو مي ذارم رو وبلاگ تا ديد كاملتري نسبت به موضوع داشته باشن ، فكر نكنم ديدن كاريكاتورها بتونه ايمان كسي رو به باد بده ، مگر اينكه اون ايمان خرده شيشه داشته باشه!!! در هر صورت خود دانيد !!! دوست داريد نگاه كنيد (1و2)، دوست هم نداريد نگاه نكنيد...
تا بعد.......

Thursday, February 02, 2006



قدمهاي محكم ، دين موروثي
بنظرم الان بهترين فرصت هست براي بيان يه حرفايي كه خيلي وقت بود مي خواستم بزنم ، ماه ماه محرمه و دقيقاً بحث اون چيزايي كه من بهشون علاقه دارم داغ ، بخاطر همين ، اين ماه بهتر ديدم بيشتر در مورد چيزهايي بنويسم كه بطور اختصاصي مربوط به اين موضوعات بشه ، لااقل با اينكار‌، خودم آخر ماه مي فهمم كه چي مي دونم و چي نمي دونم‌ و واقعاً اميدوارم تو اين يك ماه اون چيزهايي رو كه مي خوام بفهمم بفهمم و چيزهاي زيادي ياد بگيرم ...

البته همونطور كه تك و توك مي دونين من اصولاً آدم خشك مذهبي نيستم ولي در دنيا چيزهاي زيادي هست كه بايد!!! آدم در موردشون بيشتر بدونه ( حتي اگه مخالف با اونا باشه)، فكر كنم اگه بدونه ، بهتر راهش رو انتخاب مي كنه و محكمتر قدم بر ميداره...
شايد خدا خواست و اون مطلب مسئله داري هم كه قرار بود بنويسم ، تو اين ماه بنويسم تا ببينم نظر شماها در موردش چيه ...
در كل شايد تو اين مدت سي – چهل مطلب نوشته بشه ، شايد هم يكي دوتا ، اون بستگي به شرايط داره كه من بتونم متمركز بشم رو اين مطالب يا نه
در هر صورت بازهم آرزو مي كنم كه بتونم چيزايي ياد بگيرم .......

Wednesday, February 01, 2006



هفت باضافه يك مي شود نه
حتماً قضيه نه تا سربازي كه گروه جندالله گروگان گرفتن رو شنيدين ، نمي دونم شما تا چه حد موضوع رو دنبال مي كردين ولي آخرين خبري كه من از اين ماجرا داشتم شايعه كشته شدن يكي از اين گروگانهاي نگون بخت بود ، نمي دونم قيافشون رو تو تلويزيون ديدين يا نه ، اشك آدم در ميامد!!! رويهم رفته اين مسخره ترين اتفاقيه كه تو اين مدت در ايران رخ داده ، حتي مسخره تر از سقوط هواپيما ها و ماجراهاي ديگه...
ديروز هفت نفر از اين نه نفر آزاد شدن و به آغوش پرمهر خانواده برگشتن ، يكي هم كه همون اول گروگانگيري بخاطر بيماري آزاد شده بود ، مي مونه يه نفر كه معلوم نيست چي بسرش اومده ، بنظر مي رسه شايعه سر بريدن يكي از گروگانها حقيقت داشته . اينكه بريده شدن سر استوار نامجو رو دارن زير سيبيلي رد مي كنن زياد جاي تعجب نداره ، ولي مگه ميشه همه چيزو زير سيبيلي رد كرد ؟
در هر صورت ايران تاكيد داره ما هيچ امتيازي به گروگانگيرا نداديم و اونا صاف آمدن و دودستي گروگانهاشون رو تقديم ما كردن و بعدش هم راهشون رو گرفتن و رفتن و البته فاتح اين جريان هم ايران بوده !!! خدا عالمه...
اما مي گم اين جناب جنتي كه فرموده بودن ما به گروگانگيرها باج نمي دهيم ، حالا زحمت بكشند و لااقل سر اون گروگان بنده خدا رو پيدا كنن بيارن واسه خانوادش ، فكر كنم اين كمترين حقشونه ...
نتيجه اخلاقي اين ماجرا هم اينه كه اداي آدمهاي نترس رو در آوردن و چشم بسته حرف زدن زياد هم پسنديده نيست ، چون ممكنه يه جورايي آدم ضايع تر از قبل بشه ، مي دونين كه چي مي گم ...خلاصه اينكه مقامات ما هم سر رو دادن ، هم امتيازه رو ، فقط بازم مي گم ، خدا عاقبت مارو ختم بخيركنه ...آمين